گنجور

شمارهٔ ۲۳ - در تعریف پیرپنجال

در باغ بهشت است این که الحال
برآورده به سنگش، پیرپنجال
چو وقت آید که بگشایند این در
به کشمیر آمدن باشد میسر
درین منزل دل کشمیر نگشود
به پنجاب آمدی گر راه می‌بود
نشد زین روستا آزاد کشمیر
جوانی در میان کوه شد پیر
بهشتی مانده در سنگین حصاری
گلی، اما به دست مشت خاری
هما مسکن درین کشور ندارد
کسی فر غیر نیلوفر ندارد
اگر می‌بودم اینجا در جوانی
دلم می‌داد داد کامرانی
فلک روزی مرا افکند اینجا
که عینک می‌نهم بحر تماشا
به سیر باغ روزی یافتم بار
که خار از گل ندانستم، گل از خار
دلی را کز تعلق گشته آزاد
چه سود از جلوه سروست و شمشاد؟
لبی کو پارسایی را ثنا گفت
لب یار و لب جامش دعا گفت
رسد گر فیض کشمیرم به فریاد
روان شیخ صنعان را کنم شاد
مگو اینجا ز ترسا آدمی نیست
که هندو را هم از ترسا کمی نیست
چنان زد پارسایی در دلم چنگ
که رنگ از می گریزان شد، می از رنگ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در باغ بهشت است این که الحال
برآورده به سنگش، پیرپنجال
هوش مصنوعی: اینکه باغ بهشت در حال حاضر با سنگی به نام پیرپنجال پر شده است، نشان‌دهنده‌ٔ حالتی از بی‌نظمی یا تغییر در شرایط بهشت است. در واقع، اشاره به این دارد که این مکان، که باید مکان آرامش و زیبایی باشد، تحت تأثیر عوامل انسانی یا طبیعی قرار گرفته و دچار تغییر شده است.
چو وقت آید که بگشایند این در
به کشمیر آمدن باشد میسر
هوش مصنوعی: وقتی زمان آن برسد که این در باز شود، سفر به کشمیر امکان‌پذیر خواهد بود.
درین منزل دل کشمیر نگشود
به پنجاب آمدی گر راه می‌بود
هوش مصنوعی: در این خانه دل، دلی را نگشودی؛ اگر به پنجاب آمده‌ای، باید راهی وجود می‌داشت.
نشد زین روستا آزاد کشمیر
جوانی در میان کوه شد پیر
هوش مصنوعی: در این روستا، جوانی از کشمیر به سبب چالش‌های زندگی در کوهستان به پیری رسید و نتوانست از این محیط رهایی یابد.
بهشتی مانده در سنگین حصاری
گلی، اما به دست مشت خاری
هوش مصنوعی: بهشتی در دل دیواری سنگین و گلی وجود دارد، اما ناامیدی و درد، آن را تحت فشار قرار داده‌اند.
هما مسکن درین کشور ندارد
کسی فر غیر نیلوفر ندارد
هوش مصنوعی: در این سرزمین هیچ کس خانه‌ای چون هما ندارد و هیچ چیزی غیر از نیلوفر نیست.
اگر می‌بودم اینجا در جوانی
دلم می‌داد داد کامرانی
هوش مصنوعی: اگر در جوانی در اینجا بودم، دل خوشی و کامیابی می‌داشتم.
فلک روزی مرا افکند اینجا
که عینک می‌نهم بحر تماشا
هوش مصنوعی: سرنوشت من را به این جا انداخت که در این مکان، مانند کسی که عینکی بر چشم دارد، به تماشای دنیا بپردازم.
به سیر باغ روزی یافتم بار
که خار از گل ندانستم، گل از خار
هوش مصنوعی: روزی در باغی مشغول قدم زدن بودم که نتوانستم بین گل و خار تفاوتی قائل شوم.
دلی را کز تعلق گشته آزاد
چه سود از جلوه سروست و شمشاد؟
هوش مصنوعی: دل آزادی یافته دیگر به زیبایی‌های ظاهری سرو و شمشاد نیازی ندارد و از آن بهره‌ایی نخواهد برد.
لبی کو پارسایی را ثنا گفت
لب یار و لب جامش دعا گفت
هوش مصنوعی: لبی که به ستایش پرهیزکاری مشغول است، لب یار دعا می‌خواند و لب جام نیز دعایی دیگر بر زبان دارد.
رسد گر فیض کشمیرم به فریاد
روان شیخ صنعان را کنم شاد
هوش مصنوعی: اگر برکت و خوش‌بختی کشمیر به من برسد، می‌توانم روح شیخ صنعان را شاد کنم.
مگو اینجا ز ترسا آدمی نیست
که هندو را هم از ترسا کمی نیست
هوش مصنوعی: نگو که در اینجا آدمی از مسیحی نیست، چون هندو هم از مسیحی کم نیست.
چنان زد پارسایی در دلم چنگ
که رنگ از می گریزان شد، می از رنگ
هوش مصنوعی: چنان تاثیر عابدانه‌ای در قلب من ایجاد شد که شراب از رنگش فراری شد و دیگر رنگی نداشت.