شمارهٔ ۲ - حمد و نعت
الهی بلبل این بوستانم
مکن عاجز ز وصف گل زبانم
درین گلشن که هم گل هست و هم خار
مرا هم جای ده، یک آشیان وار
ثنای گل نیاید گر ز دستم
سزاوار دعای خار هستم
شکفتن گر نیاموزد ز من گل
پریشانی دهم تعلیم سنبل
گران آید به گوش گل، گر آواز
به خاموشی شوم با غنچه دمساز
پرست از ناله مغز استخوانم
مکن خاموش چون سوسن، زبانم
ز وصف گل مگردان بینصیبم
بلند آوازه کن چون عندلیبم
چراغ لاله در باغم برافروز
سواد خط ریحانم درآموز
دلم از جلوه آن سرو کن شاد
که از قید تعلق گردم آزاد
نسیم سنبلی زن بر مشامم
که جز آشفتگی باشد حرامم
به روی سبزه چشمم ساز روشن
سرشکم را زمرد کن به دامن
چراغان کن ز روی غنچه باغم
به یک فانوس، بر کن صد چراغم
زلال ابر فیضی بر گلم ریز
سخن چون سبزه از خاکم برانگیز
به گوش گل رسان گفتار نغزم
ز گل معمور کن، چون غنچه، مغزم
بهاری سرو کلکم را عطا کن
بلندی را به فکرم آشنا کن
خزان را دور دار از لالهزارم
توانگر کن ز سامان بهارم
ازان شاخ گلم گلشن کن آغوش
که گل چینم چو گلبن از بر و دوش
چو گلبرگ از صبا بال و پرم ده
ز برگ گل چو شبنم بسترم ده
ز وصف گل چنان تر کن زبانم
که بلبل آید و بوسد دهانم
چو کردی در ازل گلشنپرستم
گل گلشنستایی ده به دستم
بر رویی ز گلبرگم به یاد آر
که بر یادش دمد از سینه گلزار
ز سنبل ده به گیسویی سراغم
وز آن گیسو، معطر کن دماغم
درِ وصف چمن بگشا به رویم
که جز حرف گل و سنبل نگویم
اثر در گوش گل ده یا ربم را
هزاری کن چو بلبل، منصبم را
کند چون عشوه نرگس هلاکم
نسازی غیر نرگسدان ز خاکم
مکن آزادم از قید و مینداز
که چون قمری کنم با طوق پرواز
مرا چون بید مجنون ساز شیدا
به گلشن دل تسلی کن ز صحرا
ز چاک سینه من بخیه بگسل
برآور غنچهوارم خرقه از دل
رسانیدم به وصف گل، سخن را
به فریادم رسان مرغ چمن را
تهیدست از در معنی مدارم
مکن همبیعت دست چنارم
مکن مغرور آزادی چو سروم
به سروی بنده گردان چون تذروم
به جوش آور بهاری از ضمیرم
که عرش و فرش را در لاله گیرم
به طرز حمد خویشم آشنا کن
زبانم را ثناگوی ثنا کن
نمک دارد تمنا، حسن داغم
به کشمیر ملاحت ده سراغم
درین بستانسرا گر بار یابم
ز صنعت ره به صنعتکار یابم
صفات باغبانم گر کند مات
فرستم بر جمال باغ، صلوات
به پای گل، چو گل در خون نشینم
به چشم از راه مرغان خار چینم
کنم در بوستان چون ناله بنیاد
در آید تا لب جدول به فریاد
رگ ابرست مغز استخوانم
سخن سبز آید از دل تا زبانم
نمیخواهم چو برگ لاله خامی
مسوزانم به داغ ناتمامی
مرا در سوختن دار آنچنان خوش
که سوزم، تا تواند سوخت آتش
خورم بر حرف رنگین چند افسوس؟
به زاغ کلک من ده بال طاووس
ز آب چشمهای پر کن سبویم
که خضرستان شود هر تار مویم
درین گلشن چنان کن روشناسم
که رنگ گل کند بلبل قیاسم
می عرفان خویشم در گلو کن
ز می، بگسسته رنگ را رفو کن
بدار آیینه چون طوطی به رویم
تو سر کن حرف، تا من هم بگویم
پریشانتر کن از گیسوی سروم
که سازد آشیان بر سر تذروم
ز مهر گوهرم بگذار دلسرد
برآر از شبنمستان صدف، گرد
ز کلکم آن حلاوت ده رقم را
که از شهدش گلو سوزد قلم را
ز دل شوری برانگیز از خروشم
میاور بی نمک چون می به جوشم
ز مژگان ترم در جوی کن آب
مکُش در دیده اشکم را چو سیماب
ز پرواز هوس بشکن پرم را
هواخواه محبت کن سرم را
گلی زین بوستانم کن کرامت
که باشم مست بویش تا قیامت
دماغم را ز جام فیض، تر کن
پس آنگه فیضجویان را خبر کن
مرا فیض تو در کارست، در کار
تو هم قفل از در نابسته بردار
به زلف سنبلم بوی ثنا ده
گلم را رنگ نعت مصطفی ده
دلیرم کن به نعت شاه لولاک
کلامم را ز حرف غیر کن پاک
روان کن آبی از نعتش به جویم
که دست از هرچه غیر وی بشویم
ز گل، روی پیمبر ده به یادم
به سنبل زان دو گیسو ساز شادم
ز مهرش چون سرشتی خاک پاکم
به مهرش باز بسپاری به خاکم
پی نعت نبی، کج نه کلاهم
در اقلیم سخن کن پادشاهم
بود کشمیر آغاز کلامم
که چون کشمیرماند سبز، نامم
شمارهٔ ۱ - دیباچه جلالای طباطبایی بر مثنویاتی که کلیم و قدسی در تعریف کشمیر سرودهاند: به نام پادشاه پادشاهانشمارهٔ ۳ - تعریف ملک کشمیر و آب و هوای آن: خوشا کشمیر و خاک پاک کشمیر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
الهی بلبل این بوستانم
مکن عاجز ز وصف گل زبانم
هوش مصنوعی: خدایا، من بلبل این باغ هستم و از تو میخواهم که زبانم را از توصیف گل ناتوان نگذاری.
درین گلشن که هم گل هست و هم خار
مرا هم جای ده، یک آشیان وار
هوش مصنوعی: در این باغی که هم گلها و هم خارها وجود دارند، از تو میخواهم که به من هم جایی بدهی، انگار که من هم یکی از ساکنان اینجا هستم.
ثنای گل نیاید گر ز دستم
سزاوار دعای خار هستم
هوش مصنوعی: من شایسته ستایش گل نیستم و حتی اگر از من ستایش شود، به خاطر اینکه در دعا کردن خار هستم.
شکفتن گر نیاموزد ز من گل
پریشانی دهم تعلیم سنبل
هوش مصنوعی: اگر گل زیبا نتواند از من یاد بگیرد چطور شکوفا شود، من به آن شکوفههای بینظم درسی خواهم داد.
گران آید به گوش گل، گر آواز
به خاموشی شوم با غنچه دمساز
هوش مصنوعی: اگر صدای من در خاموشی باشد، برای گل خوشایند نخواهد بود، چون او نمیخواهد در سکوتی غمانگیز زندگی کند و به غنچه بیخبر از دنیای بیرون دل ببندد.
پرست از ناله مغز استخوانم
مکن خاموش چون سوسن، زبانم
هوش مصنوعی: از ناله و زاری من، مثل صدای آوای استخوان، پرستار، خاموش نشو. زبانم را مانند گل سوسن، نگذار که بیصدا بماند.
ز وصف گل مگردان بینصیبم
بلند آوازه کن چون عندلیبم
هوش مصنوعی: من را از توصیف گلها محروم نکن، چرا که همچون بلبل، آوازهام را بلند کن.
چراغ لاله در باغم برافروز
سواد خط ریحانم درآموز
هوش مصنوعی: در باغ من، چراغی روشن کن و به من یاد بده که چگونه از زیباییهای وجودم استفاده کنم.
دلم از جلوه آن سرو کن شاد
که از قید تعلق گردم آزاد
هوش مصنوعی: دل من به تماشای زیبایی آن سرو خوشحال است؛ چرا که از وابستگیها رها شدهام.
نسیم سنبلی زن بر مشامم
که جز آشفتگی باشد حرامم
هوش مصنوعی: نسیم گل سنبلهای به مشامم میرسد که تنها برانگیختن احساسات و اضطراب در من به همراه دارد و هیچ چیز دیگری جز آشفتگی برایم نمیآورد.
به روی سبزه چشمم ساز روشن
سرشکم را زمرد کن به دامن
هوش مصنوعی: چشمانم را به رنگ سبز درآور و اشکهایم را مثل سنگ زبرجد زیبا کن.
چراغان کن ز روی غنچه باغم
به یک فانوس، بر کن صد چراغم
هوش مصنوعی: باغ من را با نور و زیبایی غنچهها روشن کن، و با یک چراغ درخشان، صد چراغ را روشن کن.
زلال ابر فیضی بر گلم ریز
سخن چون سبزه از خاکم برانگیز
هوش مصنوعی: بارش رحمت آسمانی بر گل من جاری شود، مثل سبزهای که از زمین سر برآورد.
به گوش گل رسان گفتار نغزم
ز گل معمور کن، چون غنچه، مغزم
هوش مصنوعی: به گل بگو که حرفهای زیبا و دلنشین من را بشنود و مانند غنچه، ذهنم را نیز شاداب و زنده کند.
بهاری سرو کلکم را عطا کن
بلندی را به فکرم آشنا کن
هوش مصنوعی: به من زیبایی و شکوهی بده و افکارم را به معرفتی عمیق و بلند پروازانه آشنا کن.
خزان را دور دار از لالهزارم
توانگر کن ز سامان بهارم
هوش مصنوعی: پاییز را از باغ لالهام دور نگهدار و مرا از زیباییهای بهار پر کنیم.
ازان شاخ گلم گلشن کن آغوش
که گل چینم چو گلبن از بر و دوش
هوش مصنوعی: از آن شاخه گل برایم گلستان بساز، چرا که من مانند باغی هستم که پر از گلهاست، هم از جلو و هم از پشت.
چو گلبرگ از صبا بال و پرم ده
ز برگ گل چو شبنم بسترم ده
هوش مصنوعی: دلم میخواهد که مانند گلبرگها نرم و لطیف باشم و از نسیم روحنواز بهرهمند شوم. همچنین آرزو دارم که مانند شبنم، بر روی بستر عشق و زیبایی آرام بگیرم.
ز وصف گل چنان تر کن زبانم
که بلبل آید و بوسد دهانم
هوش مصنوعی: زبانم را چنان زینت بده که وقتی بلبل صدایم را شنید، بیاید و بوسهای بر لبهایم بزند.
چو کردی در ازل گلشنپرستم
گل گلشنستایی ده به دستم
هوش مصنوعی: وقتی که در ابتدای آفرینش به من گلشن و باغی عنایت کردی، حالا گلهای آن باغ را به من بده تا ستایش کنم.
بر رویی ز گلبرگم به یاد آر
که بر یادش دمد از سینه گلزار
هوش مصنوعی: بر روی گلبرگ من به یاد بیاور که وقتی به یادش میافتم، گلزار پر از عطر و بوی خوش میشود.
ز سنبل ده به گیسویی سراغم
وز آن گیسو، معطر کن دماغم
هوش مصنوعی: از سنبل در باغ به گیسوی تو شفا میطلبم و میخواهم بوی خوش آن گیسو، روح و جانم را معطر کند.
درِ وصف چمن بگشا به رویم
که جز حرف گل و سنبل نگویم
هوش مصنوعی: در را به روی توصیف باغ باز کن تا من جز از گل و سنبل چیزی نگویم.
اثر در گوش گل ده یا ربم را
هزاری کن چو بلبل، منصبم را
هوش مصنوعی: ای خدا، صدای دلانگیز بلبل را در گوش گل برسان و مانند بلبل، مقام و جایگاه من را هزاران بار زیبا و دلنشین کن.
کند چون عشوه نرگس هلاکم
نسازی غیر نرگسدان ز خاکم
هوش مصنوعی: اگر با ناز و عشوهای شبیه نرگس به من ننگری، مرا هلاک نخواهی کرد. زیرا من از خاک ساخته شدهام و نمیتوانی به سادگی از وجود من بگذری.
مکن آزادم از قید و مینداز
که چون قمری کنم با طوق پرواز
هوش مصنوعی: دست از آزادی من بردار و مرا در قید و بند نگذار، زیرا مانند پرندهای که در قید است، نمیتوانم پرواز کنم.
مرا چون بید مجنون ساز شیدا
به گلشن دل تسلی کن ز صحرا
هوش مصنوعی: مرا مانند بید به شدت عاشق و بیتاب کن، تا در باغ دل آرامش یابم و از بیابان دور شوم.
ز چاک سینه من بخیه بگسل
برآور غنچهوارم خرقه از دل
هوش مصنوعی: از زخمهای سینهام بخیه را باز کن و مانند یک غنچه، لباس روحیام را از دل Berar.
رسانیدم به وصف گل، سخن را
به فریادم رسان مرغ چمن را
هوش مصنوعی: با بیانی حماسی و پرشور، احساسات و نالههای خود را به زیبایی گل منتقل کردم و درد و غم پرندهی چمن را به صدا درآوردم.
تهیدست از در معنی مدارم
مکن همبیعت دست چنارم
هوش مصنوعی: به من نگاه مکن که بیچیزم، چون دستهای چنار را همپیمان خود دارم.
مکن مغرور آزادی چو سروم
به سروی بنده گردان چون تذروم
هوش مصنوعی: فریفته آزادی نشو، چون درختی سرفراز؛ بلکه خود را به بندگی بیاور، مانند درختی که به زمین و خاک وابسته است.
به جوش آور بهاری از ضمیرم
که عرش و فرش را در لاله گیرم
هوش مصنوعی: احساسی از شادی و سرزندگی را در وجودم زنده کن که باعث شگفتی آسمان و زمین در زیبایی گلها شوم.
به طرز حمد خویشم آشنا کن
زبانم را ثناگوی ثنا کن
هوش مصنوعی: من را به نحوی از ستایش آشنا کن که زبانم بتواند به خوبی تسریخ و ستایش کند.
نمک دارد تمنا، حسن داغم
به کشمیر ملاحت ده سراغم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شکار محبت و زیبایی، همچون آتش درون انسان را میسوزاند و دلمشغولیهای عشق، درد و لذت را به او هدیه میکند. از این رو، درخواست میکند که زیبایی محبوبش را در جایی دور دست به او نشان دهند تا از آن آتش عشق بهرهمند شود.
درین بستانسرا گر بار یابم
ز صنعت ره به صنعتکار یابم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در این باغی که هستم، به دستاوردی برسم، باید راهی به سوی صنعتگر پیدا کنم.
صفات باغبانم گر کند مات
فرستم بر جمال باغ، صلوات
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای باغبانم باعث شگفتیام شود، بر زیبایی باغ، درود میفرستم.
به پای گل، چو گل در خون نشینم
به چشم از راه مرغان خار چینم
هوش مصنوعی: من در کنار گلپا، مانند گل در خون زندگی میکنم و در حالیکه چشم به راه پرندگان هستم، خارها را میچینم.
کنم در بوستان چون ناله بنیاد
در آید تا لب جدول به فریاد
هوش مصنوعی: در باغ، هنگامی که ناله و شکایت به وجود بیاید، تا زمانی که به لبه جدول برسد، فریاد خواهد زد.
رگ ابرست مغز استخوانم
سخن سبز آید از دل تا زبانم
هوش مصنوعی: خون ابرها در وجود من جاری است و کلامی سرشار از زندگی و تازگی از دل بر زبانم جاری میشود.
نمیخواهم چو برگ لاله خامی
مسوزانم به داغ ناتمامی
هوش مصنوعی: نمیخواهم مانند برگ لاله به راحتی و بیتوجهی بسوزم و دردهای ناتمام خود را به دوش بکشم.
مرا در سوختن دار آنچنان خوش
که سوزم، تا تواند سوخت آتش
هوش مصنوعی: من در آتش سوختن آنقدر شادمانم که اگر قرار باشد بسوزم، تا زمانی که آتش قدرت سوزاندن دارد، میسوزم.
خورم بر حرف رنگین چند افسوس؟
به زاغ کلک من ده بال طاووس
هوش مصنوعی: چند شگفتی از حرفهای زیبای دیگران ببرم؟ بهتر است که من به تواناییهای خودم افتخار کنم.
ز آب چشمهای پر کن سبویم
که خضرستان شود هر تار مویم
هوش مصنوعی: از چشمهای آب بگیر و سبویی پر کن که هر تار موی من همچون بهشتی زیبا شود.
درین گلشن چنان کن روشناسم
که رنگ گل کند بلبل قیاسم
هوش مصنوعی: در این باغ به گونهای زندگی کن که روشناییام باعث شود بلبل به زیبایی گلها حسرت بخورد.
می عرفان خویشم در گلو کن
ز می، بگسسته رنگ را رفو کن
هوش مصنوعی: من در عالم عرفان غوطهور هستم و میخواهم که از شراب عشق بنوشم، از زوایای زندگی بیرنگ و بیمعنی رهایی پیدا کنم و به آن رنگ و جلوهای تازه ببخشم.
بدار آیینه چون طوطی به رویم
تو سر کن حرف، تا من هم بگویم
هوش مصنوعی: به آینه نگاه کن و مثل طوطی برای من صحبت کن، تا من هم بتوانم پاسخ دهم.
پریشانتر کن از گیسوی سروم
که سازد آشیان بر سر تذروم
هوش مصنوعی: با اشکال و بینظمی بیشتری موهایت را به هم بریز که این کار میتواند باعث شود آرامش و مکانی برای زندگی در دل درد و رنج بسازم.
ز مهر گوهرم بگذار دلسرد
برآر از شبنمستان صدف، گرد
هوش مصنوعی: از مهر و محبت، گوهر وجودم را به من برگردان و دلم را از این بیاحساسی در بیاور. مرا از این دنیای سرد و بیروح که مانند صدف شبنمزده است، نجات بده.
ز کلکم آن حلاوت ده رقم را
که از شهدش گلو سوزد قلم را
هوش مصنوعی: از همه شما آن شیرینی را بگیرید که از عسلش، قلم را میسوزاند.
ز دل شوری برانگیز از خروشم
میاور بی نمک چون می به جوشم
هوش مصنوعی: از دل من اضطرابی برخاسته است، به خاطر صدای بلندی که دارم، تو بیحس و بیروح نباش؛ چرا که من مانند شراب جوشان هستم.
ز مژگان ترم در جوی کن آب
مکُش در دیده اشکم را چو سیماب
هوش مصنوعی: از اشکهای من به خاطر غم و اندوهی که دارم، در چشمهایم مانند جیوه، آب نریز و آن را آلوده نکن.
ز پرواز هوس بشکن پرم را
هواخواه محبت کن سرم را
هوش مصنوعی: از آرزوی پرواز دل نشکن بالهایم را، بلکه با محبت خود به من توجه کن.
گلی زین بوستانم کن کرامت
که باشم مست بویش تا قیامت
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که به من لطف کنی و گلی از این باغ به من هدیه بده، تا همیشه از عطر آن خوشبو باشم و حال خوبی داشته باشم.
دماغم را ز جام فیض، تر کن
پس آنگه فیضجویان را خبر کن
هوش مصنوعی: عطر و حال خوشی را که از جام نعمت میگیرم، به من عطا کن و سپس این خوشی را به دیگران نیز برسان.
مرا فیض تو در کارست، در کار
تو هم قفل از در نابسته بردار
هوش مصنوعی: من از لطف و رحمت تو بهرهمندم، و در کارهای تو نیز از موانع و مشکلات آزاد شو.
به زلف سنبلم بوی ثنا ده
گلم را رنگ نعت مصطفی ده
هوش مصنوعی: به موهای زیبا و پیچیدهام عطری از ستایش بپاش و به گلهای من رنگ و بوی توصیف پیامبر بده.
دلیرم کن به نعت شاه لولاک
کلامم را ز حرف غیر کن پاک
هوش مصنوعی: مرا دلیر و شجاع کن به وصف و شعر شاه لولاک، کلام و سخنم را از حرفهای بیمعنی و نادرست پاک کن.
روان کن آبی از نعتش به جویم
که دست از هرچه غیر وی بشویم
هوش مصنوعی: برای دست یافتن به زیباییهای او، همۀ چیزهای غیر از او را کنار میگذارم و به جستوجوی او میپردازم.
ز گل، روی پیمبر ده به یادم
به سنبل زان دو گیسو ساز شادم
هوش مصنوعی: از گل، روی پیامبر را به یادم میآورد و به خاطر آن دو گیسوی سنبل مانند، شاد میشوم.
ز مهرش چون سرشتی خاک پاکم
به مهرش باز بسپاری به خاکم
هوش مصنوعی: به خاطر محبت او، من مانند خاک پاک هستم. اگر به عشق او خاک شوم، دوباره عشقش را به من بازخواهد گرداند.
پی نعت نبی، کج نه کلاهم
در اقلیم سخن کن پادشاهم
هوش مصنوعی: به دنبال وصف و ویژگیهای پیامبر هستم، لذا کلاهم را در عالم شعر و سخن بر سر میگذارم، زیرا من خود را پادشاه این حوزه میدانم.
بود کشمیر آغاز کلامم
که چون کشمیرماند سبز، نامم
هوش مصنوعی: کشمیر نقطه شروع سخنان من است، زیرا مانند کشوری که همیشه سبز است، نام من نیز همیشه وجود دارد.
حاشیه ها
1398/11/10 17:02
فکر کنم بیت آخر مربوط به مثنوی بعدی باشد