گنجور

شمارهٔ ۵۳

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا
کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا
ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد
غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا
به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم
که آفتاب نبیند به خواب رنگ ترا
ز سینه ناوک جانان چو بی‌درنگ گذشت
نیافتم سبب ای جان به تن درنگ ترا
مرا نمی‌بری از ننگ نام و معذوری
به باد داده‌ام ای عشق نام و ننگ ترا
به جز شکست دلم از دلت نمی‌آید
چه امتحان که نکردم به شیشه سنگ ترا
عتاب و لطف بتان رازدار یکدگرند
کسی چو صلح نفهمد زبان جنگ ترا
گمان برد که چون گل رسته در قبا بدنت
چو غنچه هرکه ببیند قبای تنگ ترا
نفس ز سینه چنان بی تو می‌کشم دشوار
که گویی از دل خود می‌کشم خدنگ ترا
ز سایه‌پروری این بس بود ترا ای گل
که آفتاب نیارد شکست رنگ ترا
به دامنش نرسد تا ز بیخودی قدسی
ز جیب خویش رهایی مباد چنگ ترا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غمش فشانده ز دامن غبار ننگ ترا
کسی چه می‌کند ای دل فضای تنگ ترا
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده که دامن تو پر از غبار ننگ شود. کسی به فکر تو نیست، ای دل، در این فضای تنگی که گرفتار آنی.
ز بس که تیر ترا صید در نظر دارد
غلط نموده به مژگان پر خدنگ ترا
هوش مصنوعی: به‌خاطر اینکه تیر عشق تو دائماً در نظرش است، او به اشتباه با مژگانش تیرک تو را نشانه گرفته است.
به رنگ رنگ فغان خواب اختران بستم
که آفتاب نبیند به خواب رنگ ترا
هوش مصنوعی: به رنگ ناله و افسوس ستاره‌ها، پرده‌ای کشیدم تا آفتاب نتواند خواب زیبایی تو را ببیند.
ز سینه ناوک جانان چو بی‌درنگ گذشت
نیافتم سبب ای جان به تن درنگ ترا
هوش مصنوعی: از سینه‌ام تیر عشق معشوق به سرعت گذشت و نتوانستم دلیل آن را بفهمم. ای جان، چرا در این تن بی‌قرار مانده‌ای؟
مرا نمی‌بری از ننگ نام و معذوری
به باد داده‌ام ای عشق نام و ننگ ترا
هوش مصنوعی: مرا از شرم نام و شهرت خود نمی‌رهانی و من به خاطر تو همه چیزم را به باد داده‌ام، ای عشق، نام و آبرویت را.
به جز شکست دلم از دلت نمی‌آید
چه امتحان که نکردم به شیشه سنگ ترا
هوش مصنوعی: جز درد دل و شکستگی، چیزی از تو نمی‌بینم. چه آزمایشی که هرگز انجام ندادم تا قلب تو را بشکنم.
عتاب و لطف بتان رازدار یکدگرند
کسی چو صلح نفهمد زبان جنگ ترا
هوش مصنوعی: عشق و محبت معشوقه‌ها به همدیگر یک راز است و هیچ‌کس جز آن‌ها از این راز باخبر نیست. تنها کسی که درک عمیق عشق را ندارد، زبان جدال و منازعه را فهم می‌کند.
گمان برد که چون گل رسته در قبا بدنت
چو غنچه هرکه ببیند قبای تنگ ترا
هوش مصنوعی: او فکر می‌کند که مانند گلی که در قبا شکفته است، بدنش چون غنچه‌ای زیباست و هر کس که او را می‌بیند، لباس تنگش را توجه می‌کند.
نفس ز سینه چنان بی تو می‌کشم دشوار
که گویی از دل خود می‌کشم خدنگ ترا
هوش مصنوعی: نفسم را بی‌تو به قدری سخت و دشوار می‌کشم که انگار دارم تیر قلب خودم را می‌کشم.
ز سایه‌پروری این بس بود ترا ای گل
که آفتاب نیارد شکست رنگ ترا
هوش مصنوعی: به خاطر حمایت و مراقبتی که از تو شده، باید بدانی ای گل، که نور خورشید نمی‌تواند به رنگ تو آسیب برساند.
به دامنش نرسد تا ز بیخودی قدسی
ز جیب خویش رهایی مباد چنگ ترا
هوش مصنوعی: اگر به دامن او نرسی، تا از حالت سرگشتگی خارج شوی، هرگز نخواهی توانست از چنگال خودخواهی و نفس پرستی نجات پیدا کنی.

حاشیه ها

1398/10/20 19:01

گمان برد که چو گل رسته در قبا بدنت-----پیشنهاد میشود