شمارهٔ ۵۴
بیدرد خستهای که به درمان شد آشنا
شوریده آن سری که به سامان شد آشنا
از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت
شد مفت خوشهچین چو به دهقان شد آشنا
چون بلبل از مطالعه صفحه رخت
چشمم همین به خط گلستان شد آشنا
آگه ز شوق گریه بیاختیار نیست
هرکس چو غنچه با لب خندان شد آشنا
بیرحمی سرشک من افکندش از نظر
هر پاره دلم که به مژگان شد آشنا
بنیاد عشق و حسن ز یک آب و یک گل است
بنگر چگونه مصر به کنعان شد آشنا
جانم چو شمع بر سر مژگان کند سماع
تا دیدهام به جلوه خوبان شد آشنا
دیگر چو شانه هیچ نشد جمع در کفم
تا پنجهام به زلف پریشان شد آشنا
در دیدهام ز گریه نگیرد دمی قرار
چندان که طفل اشک به دامان شد آشنا
مهرم چو صبح بر همهکس آشکار شد
روزی که دست من به گریبان شد آشنا
آمد غمش ز هر طرف ای عیش همتی
بیگانه گو برو که فراوان شد آشنا
باشد ز باد شرطه خطر در محیط عشق
امن است کشتیای که به طوفان شد آشنا
عمری شدم به ناله همآواز عندلیب
تا نغمهام به گوش گلستان شد آشنا
دردی که آن دوا نپذیرفت راحت است
دردی بلا بود که به درمان شد آشنا
دیدم ز دوستان ستمی کز قیاس آن
بیگانه کف به کف زد و حیران شد آشنا
قدسی به خاک پای تو مالید چشم تر
لبتشنهای به چشمه حیوان شد آشنا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیدرد خستهای که به درمان شد آشنا
شوریده آن سری که به سامان شد آشنا
هوش مصنوعی: کسی که از درد و رنج بیخبر است، نمیتواند حال کسی را که به بهبودی رسیده درک کند. همچنین، فردی که در عشق یا احساسات سرگردان است، رابطه و آرامش دیگری را که به ثبات رسیده است، نمیتواند بفهمد.
از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت
شد مفت خوشهچین چو به دهقان شد آشنا
هوش مصنوعی: به لطف و محبت زلف معشوق، دل از هر آنچه که در دل داشت آزاد شد. مانند خوشهچینی که به زراعتکار آشنا میشود و از دسترنجش بهره میبرد، دل نیز با این آشنایی شاد و خوشحال است.
چون بلبل از مطالعه صفحه رخت
چشمم همین به خط گلستان شد آشنا
هوش مصنوعی: من مانند بلبل به تماشای چهره تو نشستهام و با دیدن زیباییهای تو، گویی در دنیای گلها و زیباییها آشنا شدهام.
آگه ز شوق گریه بیاختیار نیست
هرکس چو غنچه با لب خندان شد آشنا
هوش مصنوعی: هر کسی که به شوق و عشق واقعی رسیده باشد، نمیتواند از گریه کردن خودداری کند، مانند غنچهای که با لبخند و خوشحال به عشق خود آشنا میشود.
بیرحمی سرشک من افکندش از نظر
هر پاره دلم که به مژگان شد آشنا
هوش مصنوعی: بیرحمی اشک من باعث شد نگاه او از من دور شود و هر گوشهای از دل که با مژگانش آشنا بود، به یادش افتاد.
بنیاد عشق و حسن ز یک آب و یک گل است
بنگر چگونه مصر به کنعان شد آشنا
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی از یک منبع و آغاز مشترک به وجود میآید. توجه کن که چگونه شهر مصر به سرزمین کنعان پیوند خورده و آشنا شده است.
جانم چو شمع بر سر مژگان کند سماع
تا دیدهام به جلوه خوبان شد آشنا
هوش مصنوعی: جانم مانند شمع در کنار مژههایم میرقصد، تا زمانی که دیدگانم با زیبایی خوبان آشنا شود.
دیگر چو شانه هیچ نشد جمع در کفم
تا پنجهام به زلف پریشان شد آشنا
هوش مصنوعی: دیگر مثل گذشته هیچ چیزی در دستم جمع نمیشود تا وقتی که انگشتانم به موهای آشفته آشنا شد.
در دیدهام ز گریه نگیرد دمی قرار
چندان که طفل اشک به دامان شد آشنا
هوش مصنوعی: در چشمهای من آرامش و قرار چیزی پیدا نمیکند، تا جایی که کودک از گریهاش به آغوش مادر عادت کرده است.
مهرم چو صبح بر همهکس آشکار شد
روزی که دست من به گریبان شد آشنا
هوش مصنوعی: زمانی که عشق و محبت من مانند روشنایی صبح بر همگان نمایان شد، آن روزی بود که دست من به لباس کسی که با او آشنا بودم، رسید.
آمد غمش ز هر طرف ای عیش همتی
بیگانه گو برو که فراوان شد آشنا
هوش مصنوعی: غم او از هر سو به سراغم آمده است. ای زندگی، بگو به این بیخیالی برو که حالا دوستان زیادی پیدا شدهاند.
باشد ز باد شرطه خطر در محیط عشق
امن است کشتیای که به طوفان شد آشنا
هوش مصنوعی: در این جهان پرفراز و نشیب عشق، اگرچه خطراتی وجود دارد، اما امنیت واقعی در این عشق نهفته است. تنها کشتیای که با طوفانها آشناست، میتواند در این دریا به سلامت عبور کند.
عمری شدم به ناله همآواز عندلیب
تا نغمهام به گوش گلستان شد آشنا
هوش مصنوعی: عمری را با ناله و آهنگ پرندههای خوش صدا گذراندم تا اینکه صدای من برای گلستان آشنا شد.
دردی که آن دوا نپذیرفت راحت است
دردی بلا بود که به درمان شد آشنا
هوش مصنوعی: دردی که هیچ دارویی نتوانسته آن را تسکین دهد، در واقع راحتتر از دردی است که به درمان عادت کرده است و به نوعی آشنا شده.
دیدم ز دوستان ستمی کز قیاس آن
بیگانه کف به کف زد و حیران شد آشنا
هوش مصنوعی: دیدم که یکی از دوستان به من ظلم کرد، به طوری که آن بیگانه هم که در کنار ما بود از این رفتار حیرتزده شد و فقط دست بر روی هم گذاشت.
قدسی به خاک پای تو مالید چشم تر
لبتشنهای به چشمه حیوان شد آشنا
هوش مصنوعی: یک فرد مقدس با چشم اشکآلودش به خاک پای تو دست کشید و شخصی که تشنهلب بود، به چشمه حیات آشنا شد.