شمارهٔ ۵۰
داد گلبن در چمن یاد از گلافشانی مرا
بلبلان کردند تعلیم غزلخوانی مرا
راز من چون نقش پیشانی ز کس پوشیده نیست
از ازل بازست چون آیینه پیشانی مرا
هر طرف هنگامهای گرم است از من همچو شمع
روشناس انجمن دارد سرافشانی مرا
کی لباس من شود پیراهن فانوس چرخ
شعله شمعم کند گردن گریبانی مرا
جوهر ذاتم نخواهد فیض ابر و آفتاب
آسمان مشناس گو دریایی و کانی مرا
کاش هر مویی مرا میبود چشم حیرتی
دیده تنها برنمیآید به حیرانی مرا
پیکرم را از لباس عافیت عریان مدان
پیرهن چون غنچه در بر کرده زندانی مرا
تا گریبان، غنچه این باغ در دلبستگیست
سرو دارد داغ در بر چیده دامانی مرا
اشک یعقوبم کند دیوانه بیتالحزن
ورنه از جا درنیارد ماه کنعانی مرا
ذوق برگ سوسن از خنجر نیابم این زمان
یاد آن روزی که کردی غنچه پیکانی مرا
ترک دفترخانهام فرمود ذوق شاعری
به بود دیوان شعر از خط دیوانی مرا
زلف جانان نیستم قدسی چرا باید گرفت
از نسیم و شانه تعلیم پریشانی مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داد گلبن در چمن یاد از گلافشانی مرا
بلبلان کردند تعلیم غزلخوانی مرا
هوش مصنوعی: در باغ، گلها به من یاد دادند که چگونه گلافشانی کنم و بلبلان به من درس خواندن غزل دادند.
راز من چون نقش پیشانی ز کس پوشیده نیست
از ازل بازست چون آیینه پیشانی مرا
هوش مصنوعی: راز من مانند نقش روی پیشانیام، از چشم دیگران پنهان نیست. این راز از آغاز وجودم بر من عیان بوده و مانند آینهای است که حقیقت مرا نشان میدهد.
هر طرف هنگامهای گرم است از من همچو شمع
روشناس انجمن دارد سرافشانی مرا
هوش مصنوعی: در هر سو شور و حال و استقبال وجود دارد، اما من مانند شمعی که در جمع نور افشانی میکند، با درخشش و زیباییام در دل این اجتماع میدرخشم.
کی لباس من شود پیراهن فانوس چرخ
شعله شمعم کند گردن گریبانی مرا
هوش مصنوعی: کی به من لباس میپوشاند که همچون پیراهنی از نور، مانند فانوس درخشان باشد؟ شعله شمع مانند گردنبند بر گردنم میتابد و مرا زینت میبخشد.
جوهر ذاتم نخواهد فیض ابر و آفتاب
آسمان مشناس گو دریایی و کانی مرا
هوش مصنوعی: ذات من به عشق و صفا نیازی به نعمتهای آسمانی ندارد، پس وابسته به آنچه از آسمان میبارد و میتابد نیستم. من در عمق وجودم مانند دریایی بزرگ و باارزش هستم که هیچ چیز نمیتواند ارزش و عظمت آن را نشان دهد.
کاش هر مویی مرا میبود چشم حیرتی
دیده تنها برنمیآید به حیرانی مرا
هوش مصنوعی: ای کاش هر کدام از موهایم یک چشم داشتند که به شکوه و شگفتی نگاه کنند، زیرا تنها این چشم نمیتواند حیرت و شگفتی من را بهخوبی نشان دهد.
پیکرم را از لباس عافیت عریان مدان
پیرهن چون غنچه در بر کرده زندانی مرا
هوش مصنوعی: بدن من را به خاطر پوشش راحتیام عریان ندان، چرا که مانند غنچهای که در لباس خود گرفتار مانده، من نیز در قید و بند زندگی هستم.
تا گریبان، غنچه این باغ در دلبستگیست
سرو دارد داغ در بر چیده دامانی مرا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که دلمشغولیها و وابستگیها وجود دارند، زیبایی و شگفتیهای این دنیا نیز در دل انسان نقش بسته است. در اینجا، «غنچه» به معنای زیبایی و جوانی باغ و «سرو» به نشانهای از عشق و احساسات عمیق بیان شده است. همچنین، داغی که به سینهاش چسبیده، رمز احساسات و عشقورزی اوست و دامنش نشانهای از زیبایی و جذابیت اوست.
اشک یعقوبم کند دیوانه بیتالحزن
ورنه از جا درنیارد ماه کنعانی مرا
هوش مصنوعی: من مانند یعقوب اشک میریزم و در سوگ عشق خود دیوانه شدهام. اگر عشق کنعانیام به سراغم نیاید، قادر نخواهم بود که از این حال پریشان و غمگین خارج شوم.
ذوق برگ سوسن از خنجر نیابم این زمان
یاد آن روزی که کردی غنچه پیکانی مرا
هوش مصنوعی: بسیار خوشحالم که در حال حاضر از زیبایی گل سوسن لذت میبرم، اما این لذت نمیتواند عذاب خاطرهای را که از آن روزی که تو جوانهی امید را در من بیدار کردی، فراموش کند.
ترک دفترخانهام فرمود ذوق شاعری
به بود دیوان شعر از خط دیوانی مرا
هوش مصنوعی: ترک دفترخانهام فرمود، یعنی به من گفت که این کار اداری را کنار بگذار. ذوق شاعری به این میگوید که عشق و انگیزه برای شعر گفتن از من خواسته شده است. درواقع، به این نتیجه رسیدم که نوشتن شعر از نوشتن کارها و مدارک اداری برای من ارزشمندتر است.
زلف جانان نیستم قدسی چرا باید گرفت
از نسیم و شانه تعلیم پریشانی مرا
هوش مصنوعی: من زلف محبوب را مانند یک وجود مقدس نمیدانم، پس چرا باید از نسیم و شانه ناامیدی بگیرم و دچار پریشانی شوم؟
حاشیه ها
1398/10/20 18:01
روشنای انجمن دارد سر افشانی مرا----درست است
یاد آنروزی که کردی غنچه پیمانی مرا---پیشنهاد میشود