گنجور

شمارهٔ ۴۰

سخن ز غیر مپرسید بینوایی را
که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است
که حرف موج بگویند ناخدایی را
دماغ غنچه معطر شد از نسیم سحر
کشیده شانه مگر زلف مشک‌سایی را؟
ز رشک هر مژه در چشم من شود خاری
به کوی دوست چو بینم برهنه پایی را
چراغ حسن تو را روشنی نگردد کم
اگر بهشت کنی کلبه گدایی را
چو سوی دیر روی، سبحه را بنه قدسی
مبر به مجلس دردی‌کشان ریایی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن ز غیر مپرسید بینوایی را
که کرده ورد زبان حرف آشنایی را
هوش مصنوعی: از فرد دیگری سوال نکن، زیرا کسی که در زندگی‌اش چیزهای ناامیدکننده‌ای را تجربه کرده، به احتمال زیاد فقط در مورد مسائلی که به او آشنا هستند، صحبت می‌کند.
حدیث هجر به گوش دلم چنان تلخ است
که حرف موج بگویند ناخدایی را
هوش مصنوعی: قصه جدایی به قدری برای قلبم دردناک و تلخ است که انگار اگر کسی از آن بگوید، دردی عمیق‌تر از آن را احساس می‌کنم، مانند ناگهانی که یک خلبان از طوفان خبر دهد.
دماغ غنچه معطر شد از نسیم سحر
کشیده شانه مگر زلف مشک‌سایی را؟
هوش مصنوعی: عطر گل‌نرمی با وزش نسیم صبحگاهی به مشام می‌رسد، گویا که شانه‌زنی زیبا و با زلف‌های مشکین در حال آرایش است.
ز رشک هر مژه در چشم من شود خاری
به کوی دوست چو بینم برهنه پایی را
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت هر مژه‌ام مانند خیاری در چشمانم می‌شود، وقتی که در کوی دوست کسی را با پای برهنه می‌بینم.
چراغ حسن تو را روشنی نگردد کم
اگر بهشت کنی کلبه گدایی را
هوش مصنوعی: نور حسن تو هیچگاه کم نمی‌شود، حتی اگر بهشت را در کلبه‌ی یک گدا بسازی.
چو سوی دیر روی، سبحه را بنه قدسی
مبر به مجلس دردی‌کشان ریایی را
هوش مصنوعی: هرگاه به معبد بروی، تسبیح خود را به کنار بگذار و آن را به محفل درد مندان نبر که فقط برای نمایش است.