گنجور

شمارهٔ ۳۵

خط تو سرمه کشد دیده تمنا را
لب تو تازه کند روح صد مسیحا را
بود به مرهم راحت همیشه طعنه‌فروش
کسی که یافت دلش ذوق داغ سودا را
بود بر اهل محبت حرام آسایش
تبسمی که کند تازه زخم دلها را
عجب نباشد اگر در محبت یوسف
دوباره عشق جوانی دهد زلیخا را
زهی تصرف خوبان که شیخ صنعان هم
کمند گردن جان کرد زلف ترسا را
در آتش است ز حسنی دلم که شعله او
برآورد ز تماشای طور، موسی را
برای آنکه شود وصل یار زود آخر
ستاره بدم امروز کرده فردا را
ز خون دیده و دل در خیال عارض دوست
کنم به لاله و گل فرش، روی صحرا را
بیا به دیده ما سیر کن نه در گلشن
به برگ گل مکن آزرده آن کف پا را
چه شد که دامن قدسی ز خون دیده پرست
کسی ز موج نکرده‌ست منع دریا را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خط تو سرمه کشد دیده تمنا را
لب تو تازه کند روح صد مسیحا را
هوش مصنوعی: چشم‌انتظار من با خطّ تو زیبا می‌شود و لب‌های تو روح و زندگی بسیاری را تازه و شاداب می‌کند.
بود به مرهم راحت همیشه طعنه‌فروش
کسی که یافت دلش ذوق داغ سودا را
هوش مصنوعی: کسی که دلش شوق و هیجان عشق را یافته، همیشه به کسانی که در تلاش برای آرامش هستند، کنایه و طعنه می‌زند.
بود بر اهل محبت حرام آسایش
تبسمی که کند تازه زخم دلها را
هوش مصنوعی: برای اهل محبت آسایش و راحتی حرام است، چرا که لبخندی که می‌زنند، زخم‌های عمیق دل‌ها را دوباره زنده و تازه می‌کند.
عجب نباشد اگر در محبت یوسف
دوباره عشق جوانی دهد زلیخا را
هوش مصنوعی: این شگفتی نیست که عشق یوسف دوباره احساس جوانی و شوق را در دل زلیخا زنده کند.
زهی تصرف خوبان که شیخ صنعان هم
کمند گردن جان کرد زلف ترسا را
هوش مصنوعی: انگار خوبان در کار خود تسلط و نفوذ فوق‌العاده‌ای دارند، حتی شیخ صنعان هم در برابر زیبایی و دلربایی زلف ترسا به دام افتاده و گردن جان خود را فدای آن کرده است.
در آتش است ز حسنی دلم که شعله او
برآورد ز تماشای طور، موسی را
هوش مصنوعی: دل من از زیبایی‌ها به شدت می‌سوزد، مانند آتشی که از تماشای کوه طور، موسی را به وجد آورد.
برای آنکه شود وصل یار زود آخر
ستاره بدم امروز کرده فردا را
هوش مصنوعی: برای اینکه به وصال معشوق زودتر برسم، امروز ستاره‌ای را که به فردا مربوط می‌شود، پرتاب کردم.
ز خون دیده و دل در خیال عارض دوست
کنم به لاله و گل فرش، روی صحرا را
هوش مصنوعی: از اشک چشم و دل خود برای یادآوری چهره محبوب، زمین صحرا را با لاله و گل می‌آرایم.
بیا به دیده ما سیر کن نه در گلشن
به برگ گل مکن آزرده آن کف پا را
هوش مصنوعی: بیایید در نگاه ما گردش کنید تا اینکه در باغ گلستان. از لمس گل‌ها ناراحت نشوید، بلکه از پاهای خود محافظت کنید.
چه شد که دامن قدسی ز خون دیده پرست
کسی ز موج نکرده‌ست منع دریا را
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاده که دامن مقدس کسی از اشک پر شده و دریا به خاطر او از طغیانی که برایش پیش آمده جلوگیری نکرده است؟