گنجور

شمارهٔ ۲۲

وبال جان اسیران مکن رهایی را
مده به اهل وفا یاد بی‌وفایی را
به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم
کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را
میسرست وصالت مرا ولی چه وصال
که یاد می‌کنم ایام بی‌نوایی را
زهی ستاره روشن که دیده شب چو چراغ
تمام کرد به روی تو روشنایی را
مرا ز عشق بتان پیشه مشق رسوایی‌ست
فکنده‌ام ز قلم حرف پارسایی را
به جز تو قدسی اگر داده دل به یار دگر
قبول کرده ز بت دعوی خدایی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وبال جان اسیران مکن رهایی را
مده به اهل وفا یاد بی‌وفایی را
هوش مصنوعی: آزار و رنجی به جان افرادی که در عشق گرفتارند نرسان، و به کسانی که وفادارند امید آزادی را نده، چرا که یادآوری بی‌وفایی می‌تواند دردناک باشد.
به مرگ هم نبریدم به هرکه پیوستم
کسی نخوانده چو من جزو آشنایی را
هوش مصنوعی: من هرگز به جدایی از کسی که به او پیوستم فکر نکردم، زیرا هیچ‌کس دیگری مانند من به او نزدیک نشده و او را نشناخته است.
میسرست وصالت مرا ولی چه وصال
که یاد می‌کنم ایام بی‌نوایی را
هوش مصنوعی: دیدن تو برایم ممکن است، اما چه فایده که هر بار به یاد روزهای سخت و بی‌پولی‌ام می‌افتم.
زهی ستاره روشن که دیده شب چو چراغ
تمام کرد به روی تو روشنایی را
هوش مصنوعی: ستاره‌ای درخشان وجود دارد که چشم شب را همچون چراغی روشن می‌کند و به چهره تو روشنی و روشنایی می‌بخشد.
مرا ز عشق بتان پیشه مشق رسوایی‌ست
فکنده‌ام ز قلم حرف پارسایی را
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق معشوقان، در حال نوشتن رسوایی‌ها هستم و از قلمم حرف‌های پارسایی را کنار گذاشته‌ام.
به جز تو قدسی اگر داده دل به یار دگر
قبول کرده ز بت دعوی خدایی را
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو کسی را به دل قبول کنم، مانند این است که به بت پرستی و ادعای خداوندی روی آورده‌ام.