شمارهٔ ۱۳
کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را
آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را
بی لبت در پای گلبن بس که خالی ماندهاست
میکند بلبل خیال آشیان پیمانه را
کلبه ما بیسرانجامان چراغی گو مدار
ما نرنجانیم از خود خاطر پروانه را
گر ز چشمم بوی خون آید گناه دیده نیست
بر سر لخت جگر باشد بنا این خانه را
خامه تکلیف از بیگانه برنگرفته عشق
شانه محراب است در زلفت دل دیوانه را
درد دل قدسی مگو با مردمان چشم خویش
محرم این راز نتوان کرد هر بیگانه را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کو سرانجامی که شب روشن کنم کاشانه را
آورم شمع و بدست آرم دل پروانه را
هوش مصنوعی: آیا روزی میرسد که شب را روشن کنم و با خودم شمعی بیاورم تا دل عاشق را به سرانجام برسانم؟
بی لبت در پای گلبن بس که خالی ماندهاست
میکند بلبل خیال آشیان پیمانه را
هوش مصنوعی: بدون لبهای تو، در گلستان لحظهای بس خالی و ویران است، که بلبل در خیال خود میسازد آشیانهای از پیمانهای پر از عشق.
کلبه ما بیسرانجامان چراغی گو مدار
ما نرنجانیم از خود خاطر پروانه را
هوش مصنوعی: کلبه ما بیانتهاست، پس چراغی نگذار. ما را ناراحت نکن، چرا که ما بیگناهیم و پروانهها را نیز آزار ندهیم.
گر ز چشمم بوی خون آید گناه دیده نیست
بر سر لخت جگر باشد بنا این خانه را
هوش مصنوعی: اگر از چشمانم بوی خون بیاید، تقصیر چشم نیست، بلکه بر سر دل بیپناهی است که این خانه را بنا کرده است.
خامه تکلیف از بیگانه برنگرفته عشق
شانه محراب است در زلفت دل دیوانه را
هوش مصنوعی: عشق در دل دیوانهام مانند شانهای است که به محراب وصل شده است و من این احساس را از هیچ کس دیگر نیاموختهام.
درد دل قدسی مگو با مردمان چشم خویش
محرم این راز نتوان کرد هر بیگانه را
هوش مصنوعی: درد و دلهای ناب خود را با مردم نگو، زیرا تنها خودت میتوانی به این راز پی ببری و نمیتوانی آن را با هر بیگانهای در میان بگذاری.