گنجور

شمارهٔ ۱۲

ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
مراست جذبه شوقی که هر کجا می‌رم
هما به کوی تو می‌آرد استخوان مرا
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
به وقت چیدن گل، از گل آشیان مرا
هزار شکر از آن عقده جبین دارم
که گاه شکوه گره می‌زند زبان مرا
سری ز قصه عاشق برون نمی‌آرند
کسی چرا کند آغاز داستان مرا
چه گریه‌ها که کند بر بضاعت کم خویش
چو ابر یاد کند چشم خون‌فشان مرا
خوشم که تا ز سر کوی عافیت رفتم
کسی ندیده چو قدسی دگر نشان مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز رشک، باد صبا گرچه سوخت جان مرا
ولی ز برگ گل آراست آشیان مرا
هوش مصنوعی: اگرچه بادی که از سمت صبا آمد به خاطر حسادت، جانم را آتش زد، اما بر اثر زیبایی گل، محل زندگی‌ام را آباد و زینت بخشید.
مراست جذبه شوقی که هر کجا می‌رم
هما به کوی تو می‌آرد استخوان مرا
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاقی در وجودم است که هر جا می‌روم، باز هم مرا به سمت تو می‌کشاند و وجودم را به تو می‌سپارد.
خوشم به گریه خونین که فرق نتوان کرد
به وقت چیدن گل، از گل آشیان مرا
هوش مصنوعی: من به گریه‌ای از دل خوشحال هستم که در زمان چیدن گل، نمی‌توان تفاوتی میان آن و گلی که در آشیانه‌ام است قائل شد.
هزار شکر از آن عقده جبین دارم
که گاه شکوه گره می‌زند زبان مرا
هوش مصنوعی: از اینکه گاهی اوقات از روی ناراحتی نتوانم حرف بزنم، خیلی قدردانی می‌کنم.
سری ز قصه عاشق برون نمی‌آرند
کسی چرا کند آغاز داستان مرا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس برای بیان داستان عاشقانه‌ام، سراغی از قصه من نمی‌گیرد. چرا هیچ‌کس نمی‌خواهد آغاز این داستان را بگوید؟
چه گریه‌ها که کند بر بضاعت کم خویش
چو ابر یاد کند چشم خون‌فشان مرا
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس اندوه و حسرت خود اشاره می‌کند. او مانند ابرهایی که با بارش خود به زمین زندگی می‌بخشند، از درد و کمبودهای خود می‌گرید. او در چشمانش اشک‌های فروان را می‌بیند که نماد غم و یادآوری حالتی ناخوشایند از زندگی‌اش است. این بیان نشان‌دهنده عمق احساساتی است که انسان در برابر کمبودها و فقدان‌ها تجربه می‌کند.
خوشم که تا ز سر کوی عافیت رفتم
کسی ندیده چو قدسی دگر نشان مرا
هوش مصنوعی: خوشحالم که وقتی به سمت خیابان آرامش و آسایش رفتم، هیچ‌کس نشانه‌ای از من را مانند قدسی دیگر ندید.