گنجور

شمارهٔ ۱۱

تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچ‌کس چون خود نمی‌داند گناه خویش را
همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور
در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را
می‌شود معلوم سوز سینه از دود جگر
همچو مشک آورده‌ام با خود گواه خویش را
گفتم از سوز درون رمزی و دل‌ها شد کباب
وای اگر می‌دادم از دل رخصت آه خویش را
نیست قدسی شام تنهایی جز او کس بر سرم
چون ندارم عزت بخت سیاه خویش را؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی او نگاهی کردم، با دست خود به چیزی که ساخته بودم آسیب زدم.
شکوه‌ای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچ‌کس چون خود نمی‌داند گناه خویش را
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و اندوه ناشی از جدایی اوست و این احساس را نمی‌توان با هیچ چیز دیگر مقایسه کرد. هر فرد فقط خود می‌داند که چه اشتباهی مرتکب شده است.
همچو خواب‌آلوده از کاروان افتاده دور
در تماشایش نظر گم کرده راه خویش را
هوش مصنوعی: مانند کسی که خواب‌آلود و بی‌خبربه دور از گروهی افتاده، در حالی که در تماشای آن جمال غرق شده و راه خود را گم کرده است.
می‌شود معلوم سوز سینه از دود جگر
همچو مشک آورده‌ام با خود گواه خویش را
هوش مصنوعی: از دود جگری که در سینه‌ام است، می‌توان فهمید که چقدر دلم می‌سوزد. مانند مشک که بویی مخصوص دارد، من هم نشانی از دردهای خودم را با خود آورده‌ام.
گفتم از سوز درون رمزی و دل‌ها شد کباب
وای اگر می‌دادم از دل رخصت آه خویش را
هوش مصنوعی: گفتم که از درد و سوز درون، سری بزنم و رازی بگویم، ولی دل‌ها در آتش شعله‌ور شدند. اگر اجازه می‌دادم تا ناله و آه خود را بیان کنم، اوضاع بدتر می‌شد.
نیست قدسی شام تنهایی جز او کس بر سرم
چون ندارم عزت بخت سیاه خویش را؟
هوش مصنوعی: در این جهان تنها کسی که می‌توانم به او تکیه کنم، او است. چون من هیچ‌کس را ندارم که در کنارم ایستاده باشد و شرافت و خوشبختی‌ام را با وجود بدبختی‌های خودم احساس کنم.