شمارهٔ ۶۶
گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم
هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم
رهروان کوی جانان را ز رحمت باز گویید
کای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم
حالیا معذورم از رفتن که چندی مصلحت را
یا به تاری بسته پایم یا به خاری خسته جانم
غوطه در دریای حیرت میزنم کاخر ز رحمت
یا خدا یا ناخدا بندد به کشتی بادبانم
من به گندم خوردن از خلد برین بیرون نرفتم
دانۀ خال تو رخت افکند در این خاکدانم
غمزه خنجر میزند مژگان به نشتر میخراشد
با تماشای تو من فارغ ز کار این و آنم
کاشکی پیراهن سالوس بیرون آرم از بر
تا همای عشق بنشیند مگر بر استخوانم
بارش غم بام دل را زودتر ویران نمودی
گر نبودی چشم خون پالا به جای ناودانم
از نسیم آه کم کم آتش دل مشتعل شد
تا ز بیدادت به گردون رفت دود از دودمانم
ساقیا می ده که تاب آتش دل می نسوزد
رخت من کز می پیاپی میرسد اشک روانم
میکشم بار بلا را با تنی لاغر تر از مو
تا اسیر زلف آن سنگین دل لاغر میانم
گر صبا خاک غبار از کوی جانان برندارد
فارغ از عیش جهان و از حیات جاودانم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم
هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم
هوش مصنوعی: هرچند که در دشواریهای زندگی گرفتار شدم، اما روح من هرگز فراموش نخواهد کرد که به کجا تعلق دارد و به کجا میخواهم برگردم.
رهروان کوی جانان را ز رحمت باز گویید
کای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم
هوش مصنوعی: مسافران راه معشوق، به مهربانی بگویید که ای دوستان، من نیز در نهایت یکی از آدمهای این گروه هستم.
حالیا معذورم از رفتن که چندی مصلحت را
یا به تاری بسته پایم یا به خاری خسته جانم
هوش مصنوعی: من اکنون نمیتوانم بروم، زیرا مدتی است که یا پایم به مشکلی گرفتار شده و یا جانم از زخمها خسته است.
غوطه در دریای حیرت میزنم کاخر ز رحمت
یا خدا یا ناخدا بندد به کشتی بادبانم
هوش مصنوعی: در دریاهای سرگردانی و تردید غوطهورم. امیدوارم که یا خدا، یا راهنمای من، ناخدای کشتیام بادبانم را به بسته باشد و نجاتم دهد.
من به گندم خوردن از خلد برین بیرون نرفتم
دانۀ خال تو رخت افکند در این خاکدانم
هوش مصنوعی: من برای خوردن گندم از بهشت خارج نشدهام، بلکه دانهی خال تو در این خاک در دل من نشسته است.
غمزه خنجر میزند مژگان به نشتر میخراشد
با تماشای تو من فارغ ز کار این و آنم
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربایت به گونهای به من نگاه میکنند که همچون خنجر به دل میزنند و مژههایت مانند تیغی تیز بر روح و احساسات من اثر میگذارند. من در این حال از همه مشغولیتها و دغدغههای دیگر فاصله گرفتهام و تنها مبهوت تماشای تو هستم.
کاشکی پیراهن سالوس بیرون آرم از بر
تا همای عشق بنشیند مگر بر استخوانم
هوش مصنوعی: ای کاش میتوانستم دروغ و تظاهر را کنار بگذارم و حقیقت وجودم را نشان دهم تا عشق واقعی بر دل و جانم بنشیند، حتی اگر به قیمت از بین رفتن تمام آنچه هستم باشد.
بارش غم بام دل را زودتر ویران نمودی
گر نبودی چشم خون پالا به جای ناودانم
هوش مصنوعی: اگر چشمانم خون گریه نمیکردند، زودتر از این دل را در زیر باران غم خراب میکردی.
از نسیم آه کم کم آتش دل مشتعل شد
تا ز بیدادت به گردون رفت دود از دودمانم
هوش مصنوعی: با وزش نسیم و آهی که کشیدم، کم کم آتش درونم شعلهور شد؛ تا جایی که بخار ناشی از درد فراق تو به آسمان بلند شد و از نسل من به هوا رفت.
ساقیا می ده که تاب آتش دل می نسوزد
رخت من کز می پیاپی میرسد اشک روانم
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای بده که آتش دل مرا نسوزاند. لباس من که از شراب بیپایان، اشکهایم جاری میشود.
میکشم بار بلا را با تنی لاغر تر از مو
تا اسیر زلف آن سنگین دل لاغر میانم
هوش مصنوعی: من با بدنی ضعیف و نازک، بار سنگینی را به دوش میکشم تا اسیر زلف آن معشوق ستمگر شوم.
گر صبا خاک غبار از کوی جانان برندارد
فارغ از عیش جهان و از حیات جاودانم
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی غبار از کوی محبوب نبیند، از لذتهای دنیا و زندگی جاویدان بینیازم.