گنجور

شمارهٔ ۶۰

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم
خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم
ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن
زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم
از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید
بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم
بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم
وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم
باد صبا سحرگه بوئی ز زلفش آورد
بر باد داد یکجا محصول روزگارم
روز الست کردند از نیم جرعه مستم
امروز صد خم مِی می نشکند خمارم
از دیده در کنارم صد جوی خون روان شد
دهقان دهر ننشاند یک سرو در کنارم
روزی که پا نهادم در کارگاه هستی
پیچید دست قدرت با درد پود و تارم
گردید تا زعمرم کوته ز گردش چرخ
تاری به کف نیامد زان زلف تابدارم
خاکستر وجودم خالی ز اخگری نیست
در آب دیده شویی گر صد هزار بارم
دانی چرا غبارا پیوسته اشک ریزم
تا باد برندارد زین رهگذر غبارم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم
خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم
هوش مصنوعی: ای ساقی، جامی برای من بیاور که اشک چشمم را پاک کند و امروز من حال خوشی دارم که می‌توانم بر کنار جویبار بنشینم.
ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن
زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم
هوش مصنوعی: ای ساقی، از جام دیگری آبی بر آتش من بریز، چرا که قبل از این، این جام شراره‌ای بر جانم افکنده است.
از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید
بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم
هوش مصنوعی: در باغ وصال محبوب، هر پرنده‌ای گلی چیده، اما من که هیچ چیزی ندارم و در تلاش برای رسیدن به عشق، دچار درد و رنج شده‌ام.
بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم
وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با اشک‌هایم سدّی بسازم تا از رنج دل خودم محافظت کنم و از عمق این درد، آهی بیرون بکشم که به مانند دودی جهان را پر کند.
باد صبا سحرگه بوئی ز زلفش آورد
بر باد داد یکجا محصول روزگارم
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی در سحرگاه بویی از عشق او به همراه آورد و در دل من پراکنده کرد؛ گویی تمام میوه‌های تجربه‌ام را با خود به ارمغان آورده است.
روز الست کردند از نیم جرعه مستم
امروز صد خم مِی می نشکند خمارم
هوش مصنوعی: در روز الست، با کمی نوشیدنی در حال مستی بودم، اما امروز هرچه می‌نوشم، هیچ‌یک از خماری‌ام را برطرف نمی‌کند.
از دیده در کنارم صد جوی خون روان شد
دهقان دهر ننشاند یک سرو در کنارم
هوش مصنوعی: از چشمانم، صدها جوی خون جاری شد، اما در طول زمان هیچ زراعت‌کاری حتی یک درخت سرو هم در کنارم نپروراند.
روزی که پا نهادم در کارگاه هستی
پیچید دست قدرت با درد پود و تارم
هوش مصنوعی: روزهایی که وارد دنیای زندگی شدم، احساس کردم که نیروی قدرتمندی در بین رنج‌ها و سختی‌های زندگی به من نفوذ کرده است.
گردید تا زعمرم کوته ز گردش چرخ
تاری به کف نیامد زان زلف تابدارم
هوش مصنوعی: به خاطر چرخش زمان و گذر عمرم، هیچ چیزی از زیبایی زلف‌های تابدارم در دستانم باقی نمانده است.
خاکستر وجودم خالی ز اخگری نیست
در آب دیده شویی گر صد هزار بارم
هوش مصنوعی: وجود من همچون خاکستر است و هرگز بدون نشانه‌ای از شعله نیست. اگر با اشک‌هایم، حتی صد هزار بار شسته شوم، باز هم این احساس در من باقی خواهد ماند.
دانی چرا غبارا پیوسته اشک ریزم
تا باد برندارد زین رهگذر غبارم
هوش مصنوعی: می‌دانی چرا همیشه در حال گریه‌ام؟ زیرا نمی‌خواهم بادی این غبار را که از سفرم به جا مانده، به این سمت برده و بزداید.