گنجور

شمارهٔ ۴۶

شکفته غنچۀ خندان و گویی از دهنش
چکیده خون دل بلبلی به پیرهنش
چنان ز ساغر گل بلبل چمن مست است
که بیفریب توانی کشید در رسنش
به خواب چشم تو مایل ترم که می ترسم
رسد به عقل شبیخون لشکر فتنش
کجا خلاص شود دل که دست و پا بستند
بدام زلف و فکندند در چَهِ ذقنش
ز حمل بار غمت آسمان چرا ترسید
مگر معاینه کردند روزگار منش
دلم رمیده ز زهد آنچنان که نتوانم
کشید جانب مسجد به صد هزار فنَش
به پای لاله کدامین شهید مدفون است
که از لحد بدر افتاده گوشۀ کفنش
کسی که گشت به غربت اسیر چنبر عشق
عجب مدار که یادی نیاید از وطنش
غبار را دل آینه فام صافی بود
ولی به زنگ شد آلوده از غبار تنش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکفته غنچۀ خندان و گویی از دهنش
چکیده خون دل بلبلی به پیرهنش
هوش مصنوعی: غنچه‌ای زیبا و خندان شکفته شده و گویی از دهانش غمی به رنگ خون بلبلی بر روی لباسش چکیده است.
چنان ز ساغر گل بلبل چمن مست است
که بیفریب توانی کشید در رسنش
هوش مصنوعی: بلبل چمن چنان از خوشی و زیبایی گل، مست و سرمست است که اگر تو هم به تماشای او بنشینی، به راحتی می‌توانی در دلش افسون و جاذبه‌ای ببینی.
به خواب چشم تو مایل ترم که می ترسم
رسد به عقل شبیخون لشکر فتنش
هوش مصنوعی: من بیشتر متمایل به خواب چشمان تو هستم، چرا که نگرانم در یک شب، لشکر فتنه عقل مرا غافلگیر کند.
کجا خلاص شود دل که دست و پا بستند
بدام زلف و فکندند در چَهِ ذقنش
هوش مصنوعی: دل کجا می‌تواند رهایی یابد وقتی که در دام زلف گرفتار شده و در حلقه چانه‌اش افتاده است؟
ز حمل بار غمت آسمان چرا ترسید
مگر معاینه کردند روزگار منش
هوش مصنوعی: آیا آسمان از حمل بار غم تو ترسیده است؟ مگر اینکه روزگار به وضوح حال من را دیده است.
دلم رمیده ز زهد آنچنان که نتوانم
کشید جانب مسجد به صد هزار فنَش
هوش مصنوعی: دلم از زهد و پرهیزکاری فراری است به گونه‌ای که نمی‌توانم با هیچ روشی خود را به سمت مسجد ببرم.
به پای لاله کدامین شهید مدفون است
که از لحد بدر افتاده گوشۀ کفنش
هوش مصنوعی: کدام شهیدی زیر پای گل لاله آرام گرفته که گوشه کفن او از قبر بیرون افتاده است؟
کسی که گشت به غربت اسیر چنبر عشق
عجب مدار که یادی نیاید از وطنش
هوش مصنوعی: کسی که در غربت و دوری از وطن به عشق گرفتار شده، بر او عجیب نخواهد بود اگر خاطره‌ای از زادگاهش به ذهنش نیاید.
غبار را دل آینه فام صافی بود
ولی به زنگ شد آلوده از غبار تنش
هوش مصنوعی: دل آینه‌ای صاف و شفاف دارد که همیشه باید بدون کدورت و غبار باشد، اما به خاطر آلودگی‌های دنیوی و مشکلات زندگی، این آینه حالا دچار زنگ‌زدگی و کدورت شده است.