شمارهٔ ۴۵
حدیث روضۀ رضوان و نار نیرانش
حکایتی است ز اوضاع وصل و هجرانش
بریز سیل سرشکم که جان به در نبرد
هزار کشتی نوح از بلای طوفانش
تو خضر راه شو ای عشق تا در این دم مرگ
رسانی از ظلماتم به آب حیوانش
علاج این دل دیوانه را توانم کرد
به دست افتد اگر طرّۀ پریشانش
دلا متاع گرانمایه ایست گوهر عمر
ولی چه سود که ما میدهیم ارزانش
بسی نمانده که یکباره برطرف گردد
سحاب چشم من از بس که ریخت بارانش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حدیث روضۀ رضوان و نار نیرانش
حکایتی است ز اوضاع وصل و هجرانش
هوش مصنوعی: داستان بهشت و جهنم گفتگویی است درباره حالتی که متعلق به پیوند و جدایی است.
بریز سیل سرشکم که جان به در نبرد
هزار کشتی نوح از بلای طوفانش
هوش مصنوعی: بیا اشکهای من را به راه بینداز که جانم از شدت درد و مصیبت به خطر افتاده است، مثل هزاران کشتی نوح که در برابر طوفان آسیبپذیرند.
تو خضر راه شو ای عشق تا در این دم مرگ
رسانی از ظلماتم به آب حیوانش
هوش مصنوعی: ای عشق، همچون خضر، مرا در این مسیر یاری کن تا در آخرین لحظات زندگیام از تاریکیها به زندگی جاودان برسانی.
علاج این دل دیوانه را توانم کرد
به دست افتد اگر طرّۀ پریشانش
هوش مصنوعی: اگر موهای پریشان این دل دیوانه به دستم بیفتد، میتوانم درمانش کنم.
دلا متاع گرانمایه ایست گوهر عمر
ولی چه سود که ما میدهیم ارزانش
هوش مصنوعی: ای دل، عمر تو گنجی با ارزش است، ولی چه فایده که آن را به آسانی و بیارزش میفروشی.
بسی نمانده که یکباره برطرف گردد
سحاب چشم من از بس که ریخت بارانش
هوش مصنوعی: به زودی باران چشمانم تمام میشود و دیگر ابرهای چشمانم نخواهند بود، زیرا به اندازه کافی اشک ریختهام.