شمارهٔ ۴۴
جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش
سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش
بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف
باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن
از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش
تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم
کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش
تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش
شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش
سستی عهد او نگر محکمی وفای من
او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش
باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم
در سر کوی او بود جایگه اقامتش
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جلوه کند به باغ اگر سرو بلند قامتش
سرو ز پا فتد که تا کس نکند ملامتش
هوش مصنوعی: اگر سرو بلند قامت در باغ زیبایی کند، هیچکس به او نمیتازد حتی اگر از پا بیفتد.
بار دگر گر افتدم دامن وصل او به کف
باز رها نمیکنم تا نکشم ندامتش
هوش مصنوعی: اگر دوباره به وصال او برسم، هرگز دامنش را رها نخواهم کرد و حتی اگر دچار پشیمانی شوم، تا زمانی که نکشم ندامتش، حضورت را ترک نخواهم کرد.
عاشق زار خویش را تیر هلاک گو بزن
از تو کسی نمیکشد گر بکشی غرامتش
هوش مصنوعی: اگر عاشق بیچارهات را نابود کنی، نگران نباش، کسی برای تو انتقام نمیگیرد حتی اگر پرداخت عذابش بر عهدهات باشد.
تا مگر از جفای او شکوه همی بدو کنم
کاش به جلوه دیدمی قامت در قیامتش
هوش مصنوعی: من آرزو میکنم که در روز قیامت، زیبایی و قامت او را ببینم تا بتوانم از ظلم و بیمهریاش گلایه کنم.
تا به نظر نیایدت کبک و خرام دلکشش
شیوۀ رفتنش ببین حالت استقامتش
هوش مصنوعی: تا وقتی که به چهرهاش نگاه نکنی، متوجه زیباییاش نخواهی شد؛ باید حرکات و راه رفتنش را ببینی تا بفهمی چقدر باوقار و محکم است.
سستی عهد او نگر محکمی وفای من
او ز خدا هلاک من خواهد و من سلامتش
هوش مصنوعی: به ضعف و بیوفایی او دقت کن و به استحکام و پایبندی من. او به خواست خدا مرا به هلاکت میرساند، در حالی که من تنها برای سلامتیاش تلاش میکنم.
باد صبا غبار من گر ببرد ز تربتم
در سر کوی او بود جایگه اقامتش
هوش مصنوعی: اگر باد صبا غبار من را از روی قبری که در آن خوابیدهام ببرد، در سر کوی او نیز هنوز مکانی برای اقامتم وجود دارد.
حاشیه ها
1399/12/16 03:03
محمد
فکر کنم به تقلید از این غزل سعدی بوده
آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش
هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
میوه نمیدهد به کس باغ تفرج است و بس
جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر
گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبرد
بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش