گنجور

شمارهٔ ۳۷

از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید
دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید
از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای
آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید
گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب
بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید
هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد
بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید
من ندادم دل به دست او ز روی اختیار
او دل از دستم به بازوی دلارایی کشید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از کف ما عشق دامان شکیبایی کشید
دیدی ای دل کار ما آخر به رسوایی کشید
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که ما نتوانیم صبر کنیم و در نهایت به رسوایی و سرخوردگی رسیدیم.
از مسلمانی چلیپا زلف ترسا بچه ای
آخرم در حلقۀ زنّار ترسایی کشید
هوش مصنوعی: من از مسلمانی دور شدم و به زلف زیبای یک کافر جذب شدم و حالا در حلقه‌ی ترسایی و بی‌ایمانی گم شده‌ام.
گاه گاهم رخ نماید آن پری پیکر به خواب
بی سبب نبود اگر کارم به شیدایی کشید
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آن معشوق زیبا در خواب به من جلوه می‌کند و این حالت بی‌دلیل نیست، اگر کارم به عشق دیوانه‌وار کشیده شده باشد.
هرکه بار عشق جانان را بدوش جان نهاد
بار یک عالم مصیبت را به تنهایی کشید
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق معشوق را با تمام وجودش پذیرفته، قادر است که حتی بزرگ‌ترین مشکلات و سختی‌ها را به تنهایی تحمل کند.
من ندادم دل به دست او ز روی اختیار
او دل از دستم به بازوی دلارایی کشید
هوش مصنوعی: من به دلخواه خودم، قلبم را به او ندادم، اما او با زیبایی‌اش قلبم را از من ربود.