شمارهٔ ۲۷
دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد
عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد
چنان گسسته ام از ما سوا علاقۀ الفت
که غیر زلف توام هیچ دستگیر نباشد
مرا مگوی چرا پند عاقلان نپذیری
که غیر عشق توام هیچ دلپذیر نباشد
کُشی و زنده کنی ورنه چون تو هیچ ستمگر
به قتل بی گنهان اینقدر دلیر نباشد
هزار مرتبه داری زمن گریز ولیکن
چو نیک بنگرم از تو مرا گریز نباشد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلی که در خم زلف بتی اسیر نباشد
عجب مدار که بر ملک تن امیر نباشد
هوش مصنوعی: دلهایی که در دام زلف معشوقی گرفتار نشدهاند، عجیب نیست اگر بر بدنشان فرمانروایی نکنند.
چنان گسسته ام از ما سوا علاقۀ الفت
که غیر زلف توام هیچ دستگیر نباشد
هوش مصنوعی: من به قدری از دیگران جدا شدم و تنها به تو وابسته هستم که هیچ چیز و هیچ کس جز زلف تو نمیتواند به من کمک کند.
مرا مگوی چرا پند عاقلان نپذیری
که غیر عشق توام هیچ دلپذیر نباشد
هوش مصنوعی: چرا از من میپرسی که چرا نصیحتهای بزرگترها را قبول نمیکنم؟ زیرا غیر از عشق تو، هیچ چیزی برایم جذاب و دلپذیر نیست.
کُشی و زنده کنی ورنه چون تو هیچ ستمگر
به قتل بی گنهان اینقدر دلیر نباشد
هوش مصنوعی: تو میکشی و هم زنده میکنی، یا اینکه هیچ ستمگری به اندازه تو در کشتن بیگناهان جرات ندارد.
هزار مرتبه داری زمن گریز ولیکن
چو نیک بنگرم از تو مرا گریز نباشد
هوش مصنوعی: تو بارها میخواهی از من دور شوی، اما وقتی خوب نگاه میکنم میبینم که هیچگاه نمیتوانی از من دور شوی.