گنجور

شمارهٔ ۱۹

تا جام باده بر لب ساقی گذر نکرد
مِی خواره را ز راز نهان با خبر نکرد
پرهیز چون کنیم که پیکان غمزه ات
وقتی ز جان گذشت که دل را خبر نکرد
با آتشی که شمع به کانون سینه داشت
روشن نکرد محفل اگر ترک سَر نکرد
هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه
هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد
تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد
ساغر دهان ز خنده چو معشوق پر نکرد
فرصت نداد دیدۀ گریان شب فراق
جرم غبار نیست که خاکی به سر نکرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا جام باده بر لب ساقی گذر نکرد
مِی خواره را ز راز نهان با خبر نکرد
هوش مصنوعی: تا وقتی که ساقی جام شراب را بر لب نگذارد، می‌نوشنده را از راز پنهانی آگاه نمی‌کند.
پرهیز چون کنیم که پیکان غمزه ات
وقتی ز جان گذشت که دل را خبر نکرد
هوش مصنوعی: چگونه باید از چیزی پرهیز کنیم که تیر نگاه تو وقتی به جان می‌نشیند، هیچ خبری از دل به ما نمی‌رسد؟
با آتشی که شمع به کانون سینه داشت
روشن نکرد محفل اگر ترک سَر نکرد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که شمعی که در دل خود شعله‌ای دارد نمی‌تواند محفل را روشن کند، مگر اینکه سرش را بشکند و از خود نور بیشتری منتشر کند. به نوعی بیانگر این است که برخی افراد با وجود داشتن احساسات و نور درونیشان، تنها زمانی می‌توانند تأثیرگذار باشند که از محدودیت‌ها و قید و بندهای خود عبور کنند.
هرگز به دار ملک حقیقت نبرد راه
هر کو به شاهراه طریقت سفر نکرد
هوش مصنوعی: هیچکس نمی‌تواند به درگاه حقیقت برسد، مگر اینکه از مسیر درست و صحیح عبور کند و راه معنوی را بپیماید.
تا خون به حلق شیشه چو عاشق گره نشد
ساغر دهان ز خنده چو معشوق پر نکرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و احساسات عمیق به قلب شخص نرسد، نمی‌تواند از لذت و شادمانی زندگی بهره‌مند شود و مانند معشوقی که با خنده‌اش می‌تواند لیوان پر از شادی را پر کند، او نتواند این شادی را تجربه کند.
فرصت نداد دیدۀ گریان شب فراق
جرم غبار نیست که خاکی به سر نکرد
هوش مصنوعی: در شب جدایی، دیده‌ام از گریه پر شده و فرصتی برای آرامش نداشته‌ام. این ناراحتی و غم، مانند گناهی نیست که من خودم خواسته‌ام، بلکه تنها نشانه‌ای از ناامیدی و غم جدایی است.