گنجور

شمارهٔ ۱۲

بغیر از باده داروی طرب چیست
بیا ساقی تعلّل را سبب چیست
به می ده هرچه داری تا بدانی
به گیتی حاصل رنج و تعب چیست
گره بگشا ز ابرو چون زدی تیر
به صید بسمل این قهر و غضب چیست؟
که خواند از نقش موجودات حرفی
که میداند که چندین بوالعجب چیست؟
طبیبان درد بی درمان پسندند
به تاب عشق باید سوخت تب چیست
تو بیدردی طبیبان را چه جرم است
تو در خوابی گناه مرغ شب چیست
به پا تا نشکنی خار مغیلان
چه دانی ذوق صحرای طلب چیست
غبار از حسرت آن لعل لب دوش
به دندان جان فشردی دست و لب چیست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بغیر از باده داروی طرب چیست
بیا ساقی تعلّل را سبب چیست
هوش مصنوعی: جز شراب، هیچ چیز دیگری برای شادمانی وجود ندارد. بیا، ای ساقی، چرا در پذیرایی تعلل می‌کنی؟
به می ده هرچه داری تا بدانی
به گیتی حاصل رنج و تعب چیست
هوش مصنوعی: هرچه داری را در میخانه خرج کن تا بفهمی در این دنیا نتیجه مشقت و سختی چیست.
گره بگشا ز ابرو چون زدی تیر
به صید بسمل این قهر و غضب چیست؟
هوش مصنوعی: اگر به ابرویت گرهی بگشایی، مانند تیر که به نشانه می‌زند و شکار را زخمی می‌کند، این قهر و خشم تو چه معنی دارد؟
که خواند از نقش موجودات حرفی
که میداند که چندین بوالعجب چیست؟
هوش مصنوعی: کسی که از ویژگی‌های موجودات می‌داند، به راستی می‌تواند درک کند که چه شگفتی‌ها و عجایبی در آن‌ها وجود دارد.
طبیبان درد بی درمان پسندند
به تاب عشق باید سوخت تب چیست
هوش مصنوعی: پزشکان بیماری که درمانی ندارد را می‌پسندند، زیرا در عشق باید با سوز و گداز زندگی کرد. تب و تابی در این عشق وجود دارد که ناشی از آن است.
تو بیدردی طبیبان را چه جرم است
تو در خوابی گناه مرغ شب چیست
هوش مصنوعی: تو بی‌خبر و بی‌دردی، پس پزشکان چه تقصیری دارند؟ تو در خواب به سر می‌بری، پس گناه مرغ شب چیست؟
به پا تا نشکنی خار مغیلان
چه دانی ذوق صحرای طلب چیست
هوش مصنوعی: برای اینکه از زیبایی‌ها و لذت‌های واقعی زندگی باخبر شوی، باید سختی‌ها و چالش‌های آن را تجربه کنی. تو نمی‌توانی بدون مواجهه با مشکلات و کشمکش‌ها، به درک درستی از ارزش‌ها و خواسته‌های خود برسی.
غبار از حسرت آن لعل لب دوش
به دندان جان فشردی دست و لب چیست
هوش مصنوعی: غبار حسرت آن لب خوش‌رنگی که به دوش می‌خورد، بر دل نشسته و جان را به تنگنا انداخته است. در این میان، چه ارزشی به دندان و لب می‌توان داد؟