گنجور

شمارهٔ ۱۰

ساقی بیار باده که دوشم خیال دوست
بر گوش جان رساند نوید وصال دوست
پرداختم سراچۀ دل از خیال غیر
تا با فراغ بال درآید خیال دوست
چون گوی اگر اشارۀ چوگان کند سرم
پیش از بدن رود زپی اتصال دوست
جان میدهم چو شمع سحرگه گر آورد
پروانه وصال بَرید شِمال دوست
ساقی بیار مِی که به من پیر می فروش
در جام باده داد نشان جمال دوست
دایم دهد نوید وصالم ولی چه سود
باور نمیکند دل عاشق محال دوست
صد گونه دام در ره ما می نهاد چرخ
تا مرغ دل نبود گرفتار خال دوست
دیگر چه غم ز لشگر خونخوار دشمنم
چون گشت مُلک هستی من پایمال دوست
ای دل مبُر امید که هم رحمت آورد
بیند به کام دشمن اگر دوست حال دوست
مشتی گدا به نقد وصالش طمع کنند
گر پردها جمال نباشد جلال دوست
برخیز ازین میانه غبارا که مشکل است
با خاکیان راه نشین اتّصال دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی بیار باده که دوشم خیال دوست
بر گوش جان رساند نوید وصال دوست
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب بیاور که شب گذشته، خیال دوست به جانم پیام وصال او را رساند.
پرداختم سراچۀ دل از خیال غیر
تا با فراغ بال درآید خیال دوست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق دیگری، تمام احساسات قلبی‌ام را کنار گذاشت‌ام تا بتوانم با آرامش و راحتی به یاد دوست بیفتم.
چون گوی اگر اشارۀ چوگان کند سرم
پیش از بدن رود زپی اتصال دوست
هوش مصنوعی: اگر مانند یک توپ باشم که با چوب چوگان زده می‌شود، سرم پیش از بدنم به سمت دوستی می‌رود؛ یعنی دوست برای من آنقدر مهم است که حتی قبل از اینکه بدنم حرکت کند، سرم به سمت او می‌رود.
جان میدهم چو شمع سحرگه گر آورد
پروانه وصال بَرید شِمال دوست
هوش مصنوعی: من مانند شمع در صبح زود جانم را فدای عشق می‌کنم، اگر پروانه‌ام را به وصال دوست برساند.
ساقی بیار مِی که به من پیر می فروش
در جام باده داد نشان جمال دوست
هوش مصنوعی: ای ساقی، باده‌ای به من بده که از آن لذت ببرم و در جام باده، نشانه‌هایی از زیبایی معشوقم را ببینم.
دایم دهد نوید وصالم ولی چه سود
باور نمیکند دل عاشق محال دوست
هوش مصنوعی: همیشه به من امید وصال و دیدار می‌دهد، اما چه فایده که دل عاشق به غیر ممکن بودن دوست ایمان ندارد.
صد گونه دام در ره ما می نهاد چرخ
تا مرغ دل نبود گرفتار خال دوست
هوش مصنوعی: چرخ روزگار صدها تله برای ما می‌نهد تا دل ما به عشق و زیبایی‌های دوست گرفتار نشود.
دیگر چه غم ز لشگر خونخوار دشمنم
چون گشت مُلک هستی من پایمال دوست
هوش مصنوعی: دیگر چه غم و ناراحتی از لشکر وحشی دشمنم دارم وقتی که سرزمین وجودم زیر پا رفیق و دوستم قرار گرفته است.
ای دل مبُر امید که هم رحمت آورد
بیند به کام دشمن اگر دوست حال دوست
هوش مصنوعی: ای دل، ناامید نشو، زیرا ممکن است رحمت و بخشش به کسی برسد که در دلش دشمنی دارد. اگر دوستی در شرایط بدی باشد، انتظار نمی‌رود که او خوشحال باشد.
مشتی گدا به نقد وصالش طمع کنند
گر پردها جمال نباشد جلال دوست
هوش مصنوعی: بعضی از فقرا فقط به خاطر زیبایی ظاهری معشوق به او نزدیک می‌شوند، اما اگر زیبایی و جلال او نباشد، هیچ‌کس به او لحاظ نمی‌کند.
برخیز ازین میانه غبارا که مشکل است
با خاکیان راه نشین اتّصال دوست
هوش مصنوعی: از این میان برخیز و خود را از غبارها جدا کن، زیرا برقراری ارتباط با دوستان برای کسانی که در تماشا و دنیا غرق شده‌اند، سخت و دشوار است.