گنجور

فصل دوم

چنان که صفات حق، سبحانه و تعالی، از صفات خویش بدانست و ذات وی از ذات خویش بدانست، تنزیه و تقدیس حق، سبحانه و تعالی، از تنزیه و تقدیس خویش بداند، معنی تنزیه و تقدیس در حق تعالی آن است که پاک و مقدس است از هر چه در وهم آید و خیال بندد و منزه است از آن که وی را با جای اضافت کنند، اگر چه هیچ جای از تصرف وی خالی نیست و آدمی نمودگار این در خویشتن می بیند که حقیقت جان وی که ما آن را دل گفتیم، منزه است از آن که در وهم و خیال آید و گفتیم که وی را مقدار و کمیت نیست و قسمت پذیر نیست و چون چنین باشد، وی را رنگ نبود و هر چه وی را رنگ نبود و مقدار نبود، به هیچ حال در خیال نیاید، در خیال چیزی آید که چشم آن را دیده بود یا جنس آن را دیده بود و جز الوان در ولایت چشم و خیال نیست و این که طبع تقاضا کند که چیزی چگونه است؟ معنی آن بود که چه شکل دارد، خرد است یا بزرگ است؟ چیزی که این صفت را به وی راه نبود، سوال چگونگی را در وی باطل آید خواهی بدانی که چیزی باشد که چگونگی به وی راه نبود، در حقیقت خود نگر که آن حقیقت تو که محل معرفت است، قسمت پذیر نیست و مقدار کمیت و کیفیت را به وی راه نیست.

اگر کسی پرسد که روح چگونه چیز است؟ جواب آن بود که چگونگی را به وی راه نیست.

چون خود را بدین صفات بدانستی، بدان که حق تعالی به دین تقدیس و تنزیه اولیتر است و مردمان عجب می دارند که موجودی بود بی چون و بی چگونه و ایشان خود چنانند و خود را نمی شناسند، بلکه آدمی اگر در تن خویشتن طلب کند، هزار چیز یابد همه بی چون و بی چگونه که آن را خود چشم نبیند، مثلا چون عشق و درد که چشم نبیند و اگر خواهد که چونی و چگونگی طلب کند نتواند که چون این چیزها شکل و لون ندارد، این سوال وجهی نبود، بل اگر کسی حقیقت آواز طلب کند، یا حقیقت به وی یا حقیقت طعم تا چگونه است، عاجز آید و سبب آن است که چون و چگونه تقاضای خیال است که از جلسه چشم حاصل شده است، آنگاه از هر چیزی نصیب چشم می جوید و آنچه در ولایت گوش است، چون آواز مثلا، چشم را در وی هیچ نصیب نیست، بل طلب وی چونی و چگونگی آواز را محال است که آواز منزه است از نصیب چشم، چنان که لون و شکل منزه است از نصیب گوش همچنین آن که حاجت دل در یابد و به عقل بشناسد، منزه است از جمله نصیب حواس و چونی و چگونگی در محسوسات بود و این را تحقیقی و غوری است که در کتب معقولات شرح کرده ایم و در این کتاب این کفایت بود و مقصود آن است که آدمی از بی چونی و بی چگونگی خویش، بی چونی و بی چگونگی حق تعالی بتواند شناخت و بداند که چنان که جان موجود است و پادشاه تن است و هر چه از تن وی وی را چونی و چگونگی است، همه مملکت وی است و وی بی چون و بی چگونه است و همچنین پادشاه عالم بی چون و بی چگونه است و هر چه چونی و چگونگی دارد چون محسوسات، همه مملکت وی است.

دیگر نوع از تنزیه آن است که وی را به هیچ جای اضافت نکند، چنان که جان را با هیچ چیز اضافت نتوان کرد و نتوان گفت که در دست یا در پای است یا در سر است و یا در جای دیگر، بلکه همه اندامهای تن قسمت پذیر است و وی قسمت پذیر نیست و قسمت ناپذیر در قسمت پذیر محال باشد که فرود آید، آنگاه وی نیز قسمت پذیر شود و با آن که به هیچ عضو اضافت نپذیرد، هیچ عضو از تصرف وی خالی نیست بلکه همه در فرمان و تصرف وی اند و وی پادشاه همه است چنان که همه عالم در تصرف پادشاه عالم است؛ و وی منزه از آن که وی را با جای خاص اضافت کنند و تمام این نوع از تقدیس بدان آشکارا شود که خاصیت و سر روح آشکارا بگویی و اندر آن رخصت نیست و تمامی آن که ان الله خلق علی صورته بدان آشکار شود.

فصل اول: بدان که در کتب پیمبران گذشته معروف است این لفظ که با انسان گفت: «یا انسان اعرف نفسک، تعرف بک» و در اخبار و در آثار معروف است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و این کلمه دلیل آن است که نفس آدمی چون آیینه است که هر که در وی نگرد، حق را می بیند و بسیار خلق در خود می نگرد و حق را نمی بیند، پس لابد است شناختن آن وجه از نظر که آن آینه معرفت است و این بر دو وجه است: یکی از آن آن است که غامض تر است و بیشتر فهم نتوانند کردن، صواب نبود گفتن آن اما آن وجه که همه کس فهم تواند کرد، آن است فهم آن احتمال نکند و عوام که آدمی از ذات خویش هستی ذات حق سبحانه و تعالی بشناسد و از صفات حق سبحانه و تعالی بشناسد و از تصرف در مملکت خویش، و آن تن و اعضای وی است، تصرف حق در جمله عالم بشناسد.فصل سوم: چون هستی ذات حق معلوم شد و صفات وی و پاکی و تقدیس وی از چونی و چگونگی معلوم شد و تنزیه وی از اضافت با مکان معلوم شد و کلید همه معرفت نفس آدمی آمد، یک باب دیگر از معرفت ماند و آن معرفت پادشاهی راندن وی است در مملکت که چگونه است و بر چه وجه است و کار فرمودن وی ملایکه را و فرمانبرداری ملایکه وی را و راندن کارها بر دست ملایکه و فرستادن فرمان از آسمان به زمین و جنبانیدن آسمانها و ستارگان و در بستن کارهای اهل زمین به آسمانها و کلید ارزاق به آسمان حوالت کردن که این جمله چگونه است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان که صفات حق، سبحانه و تعالی، از صفات خویش بدانست و ذات وی از ذات خویش بدانست، تنزیه و تقدیس حق، سبحانه و تعالی، از تنزیه و تقدیس خویش بداند، معنی تنزیه و تقدیس در حق تعالی آن است که پاک و مقدس است از هر چه در وهم آید و خیال بندد و منزه است از آن که وی را با جای اضافت کنند، اگر چه هیچ جای از تصرف وی خالی نیست و آدمی نمودگار این در خویشتن می بیند که حقیقت جان وی که ما آن را دل گفتیم، منزه است از آن که در وهم و خیال آید و گفتیم که وی را مقدار و کمیت نیست و قسمت پذیر نیست و چون چنین باشد، وی را رنگ نبود و هر چه وی را رنگ نبود و مقدار نبود، به هیچ حال در خیال نیاید، در خیال چیزی آید که چشم آن را دیده بود یا جنس آن را دیده بود و جز الوان در ولایت چشم و خیال نیست و این که طبع تقاضا کند که چیزی چگونه است؟ معنی آن بود که چه شکل دارد، خرد است یا بزرگ است؟ چیزی که این صفت را به وی راه نبود، سوال چگونگی را در وی باطل آید خواهی بدانی که چیزی باشد که چگونگی به وی راه نبود، در حقیقت خود نگر که آن حقیقت تو که محل معرفت است، قسمت پذیر نیست و مقدار کمیت و کیفیت را به وی راه نیست.
هوش مصنوعی: خداوند، پاک و بزرگ، صفات خود را می‌شناسد و از ذات خود آگاه است. تنزیه و تقدیس خدا به این معناست که او از هر آنچه که در ذهن و خیال انسان می‌آید، دور و پاک است و نمی‌توان او را به چیزی اضافت کرد؛ هرچند که هیچ بخشی از دایره تصرفات او خالی نیست. انسان به خوبی در وجود خود تجلی این معنا را می‌بیند، زیرا جان او که به دل مشهور است، از آنچه در ذهن و خیال می‌آید، منزه است. این جان نه مقدار دارد و نه شکل مشخصی و از این رو رنگ و شکل نمی‌پذیرد. هر چیزی که در ذهن می‌آید، باید از چیزی در واقعیت دیده شده باشد و تنها تنوع آن در دید و خیال وجود دارد. وقتی طبیعت انسان سؤالی درباره‌ی شکل یا اندازه چیزی مطرح می‌کند، این یعنی در پی درک چگونگی آن است، اما هر آنچه که این نوع مشخصات را نداشته باشد، شایسته‌ی چنین سؤالاتی نیست. اگر به حقیقت خود بنگری، متوجه می‌شوی که آن حقیقت که محل شناخت است، نه تقسیم‌پذیر است و نه به کمیت و کیفیت تعلق دارد.
اگر کسی پرسد که روح چگونه چیز است؟ جواب آن بود که چگونگی را به وی راه نیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد روح چیست، نمی‌توان به او پاسخ دقیقی داد.
چون خود را بدین صفات بدانستی، بدان که حق تعالی به دین تقدیس و تنزیه اولیتر است و مردمان عجب می دارند که موجودی بود بی چون و بی چگونه و ایشان خود چنانند و خود را نمی شناسند، بلکه آدمی اگر در تن خویشتن طلب کند، هزار چیز یابد همه بی چون و بی چگونه که آن را خود چشم نبیند، مثلا چون عشق و درد که چشم نبیند و اگر خواهد که چونی و چگونگی طلب کند نتواند که چون این چیزها شکل و لون ندارد، این سوال وجهی نبود، بل اگر کسی حقیقت آواز طلب کند، یا حقیقت به وی یا حقیقت طعم تا چگونه است، عاجز آید و سبب آن است که چون و چگونه تقاضای خیال است که از جلسه چشم حاصل شده است، آنگاه از هر چیزی نصیب چشم می جوید و آنچه در ولایت گوش است، چون آواز مثلا، چشم را در وی هیچ نصیب نیست، بل طلب وی چونی و چگونگی آواز را محال است که آواز منزه است از نصیب چشم، چنان که لون و شکل منزه است از نصیب گوش همچنین آن که حاجت دل در یابد و به عقل بشناسد، منزه است از جمله نصیب حواس و چونی و چگونگی در محسوسات بود و این را تحقیقی و غوری است که در کتب معقولات شرح کرده ایم و در این کتاب این کفایت بود و مقصود آن است که آدمی از بی چونی و بی چگونگی خویش، بی چونی و بی چگونگی حق تعالی بتواند شناخت و بداند که چنان که جان موجود است و پادشاه تن است و هر چه از تن وی وی را چونی و چگونگی است، همه مملکت وی است و وی بی چون و بی چگونه است و همچنین پادشاه عالم بی چون و بی چگونه است و هر چه چونی و چگونگی دارد چون محسوسات، همه مملکت وی است.
هوش مصنوعی: اگر خود را با این صفات بشناسی، باید بدانی که خداوند به لحاظ تقدس و خالصی، از همه موجودات بالاتر است. مردم غالباً بر این باورند که چیزی بی‌چون و بی‌چگونه وجود ندارد، در حالی که خود آنان نیز چنین هستند و خود را نمی‌شناسند. اگر انسان به درون خود نگاهی بیندازد، می‌تواند چیزهای زیادی پیدا کند که بی‌چون و بی‌چگونه‌اند، مانند عشق و درد، که با چشم قابل دیدن نیستند. اگر کسی بخواهد به دنبال چونی و چگونگی این احساسات باشد، نمی‌تواند، زیرا این چیزها شکل و رنگی ندارند. سوال در این زمینه بی‌معناست؛ اگر کسی به دنبال حقیقت صدا یا طعم می‌گردد، باز هم عاجز می‌ماند. علت این امر این است که چونی و چگونگی یک خواسته خیالی است که از آنچه با چشم دیده می‌شود، ناشی می‌شود. انسان از هر چیزی می‌خواهد که با چشم خود تماشا کند و آنچه مربوط به گوش است، مانند صدا، از دید چشم خارج است. این جستجو برای درک چونی و چگونگی صدا امکان‌پذیر نیست، چرا که صدا از چشم خالی است، مانند رنگ و شکل که از گوش خالی‌اند. همچنین آنچه دل به آن نیاز دارد و عقل آن را می‌شناسد، از همه حواس خالی است و چونی و چگونگی در چیزهای محسوس وجود دارد. این موضوع به‌طور مفصل در کتب معقولات بحث شده و در این کتاب به اندازه کافی گفته شده است. هدف این است که انسان از بی‌چونی و بی‌چگونگی خود، به شناخت بی‌چونی و بی‌چگونگی خداوند دست یابد و بفهمد که همان‌طور که جان موجود و پادشاه تن است و هر آنچه از تن اوست چونی و چگونگی دارد، همه اینها ملک اوست و او خود بی‌چون و بی‌چگونه است. به همین ترتیب، پادشاه عالم نیز بی‌چون و بی‌چگونه است و هر چه چونی و چگونگی دارد، از محسوسات، همه مملکت اوست.
دیگر نوع از تنزیه آن است که وی را به هیچ جای اضافت نکند، چنان که جان را با هیچ چیز اضافت نتوان کرد و نتوان گفت که در دست یا در پای است یا در سر است و یا در جای دیگر، بلکه همه اندامهای تن قسمت پذیر است و وی قسمت پذیر نیست و قسمت ناپذیر در قسمت پذیر محال باشد که فرود آید، آنگاه وی نیز قسمت پذیر شود و با آن که به هیچ عضو اضافت نپذیرد، هیچ عضو از تصرف وی خالی نیست بلکه همه در فرمان و تصرف وی اند و وی پادشاه همه است چنان که همه عالم در تصرف پادشاه عالم است؛ و وی منزه از آن که وی را با جای خاص اضافت کنند و تمام این نوع از تقدیس بدان آشکارا شود که خاصیت و سر روح آشکارا بگویی و اندر آن رخصت نیست و تمامی آن که ان الله خلق علی صورته بدان آشکار شود.
هوش مصنوعی: نوع دیگری از تقدیس به این معناست که خدا را به هیچ مکان خاصی نسبت ندهیم، مانند اینکه نتوانیم بگوییم که او در دست، پا یا سر است یا در جای دیگری. چرا که هر جزئی از بدن قابل تقسیم است، ولی او غیرقابل تقسیم است. نمی‌توان او را در جایی پایین‌تر از خود قرار داد تا بتواند در بخش قابل تقسیم قرار گیرد. با اینکه او به هیچ قسمتی نسبت داده نمی‌شود، اما هیچ قسمتی از جهان از اداره و تسلط او خالی نیست و همه در فرمان و کنترل او هستند. او همانند پادشاهی است که بر همه چیز حکومت دارد. بنابراین، نسبت دادن او به مکان خاصی غیرممکن است و این نوع تقدیس زمانی روشن‌تر می‌شود که ماهیت و حقیقت روح بیان شود.