گنجور

بخش ۸۰ - فصل (آدمی در نفس اختیار خویش مضطر است)

همانا که گویی که این درجات توحید بر من مشکل است این را شرح باید کردن تا بدانم که همه از یکی چون بینند؟ و اسباب بسیار می بینم همه را یکی چون بینند؟ و آسمان و زمین و خلق را می بیند و این همه یکی نیست، بدان که توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد و توحید متکلم به دلیل، این سه فهم توانی کرد. اشکال در این توحید بازپسین است. اما توحید چهارم توکل را بدین حاجت نیست و توکل را توحید سیم کفایت است و این توحید چهارم در عبارت آوردن و شرح کردن کسی را که بدان نرسیده باشد دشخوار بود، اما در جمله این مقدار بدان که روا باشد که چیزهای بسیار باشد لکن آن چیزها را به یک دیگر نوعی از ارتباط بود که بدان ارتباط چون یک چیز شود. و چون در دیدار عارف آن وجه آید یکی دیده باشد و بسیاری ندیده باشد، چنان که در مردم چیزهای بسیارست از گوشت و پوست و سر و پای و معده و جگر و غیر آن، ولکن در معنی مردم یک چیز است تا باشد که کسی مردمی را داند و از تفاصیل اعضای وی با یاد نیاورد. اگر وی را گویند چه دیدی؟ گوید یک چیز بیش ندیدم. مردمی دیدم.

و اگر گویند از چه می اندیشی؟ گوید، از یک چیزی بیش نمی اندیشم. از معشوق خویش می اندیشم. پس همگی وی معشوق گردد و آن یک چیز بود، پس بدان که مقامی است که در معرفت که کسی که بدان رسد به حقیقت ببیند که هرچه در وجود است به یک دیگر مرتبط است و جمله چون یک حیوان است.

و نسبت اجزای عالم چون آسمان و زمین و ستارگان با یکدیگر چون نسبت اندامهای یک حیوان است با یک دیگر و نسبت عالم با مدبر آن، از وجهی نه از همه وجوه، چون نسبت مملکت تن حیوان است با روح وی که مدبر آن است و تا کسی این نشناسد که ان الله تعالی خلق آدم علی صورته، این در فهم وی نیاید. و در عنوان به چیزی از این اشارت کرده ایم و سخن کوتاه کردن در این اولیتر که این سلسله دیوانگان را بجنباند و کسی طاقت فهم این ندارد.

اما توحید سیم که آن توحید است در فعل شرحی دراز گفته ایم در کتاب احیا. اگر اهل آنی از آنجا طلب کن و آن مقدار که در اصل شکر گفته ایم اینجا کفایت است که بدانی که آفتاب و ماه و ستارگان و میغ و باد و هرچه از اسباب دانی همه مسخراند چون قلم در دست کاتب و هیچ به خود نمی باشند که ایشان را می جنبانند به وقت خویش و به قدر خویش چنان که می باید، پس حوالت کارها با ایشان خطاست همچون حوالت توقیع خلعت با قلم و با کاغذ، اما آنچه در محل نظر است اختیار حیوانات است که پنداری که به دست آدمی چیزی است و این خطاست که آدمی در نفس اختیار خویش مجبور و مضطر است چنان که گفته ایم که کار وی در بند قدرت است و قدرت مسخر نخواهد. پس چون قدرت مسخر ارادت است و کلید ارادت به دست وی نیست، پس هیچ چیز به دست وی نبود.

و تمامی این بدان بشناسی که بدانی که فعلی که به آدمی حوالت کنند بر سه وجه است: یکی آن که مثلا اگر پای بر آب نهد فرو شود، گویند آب را خرق بکرد و از یک دیگر جدا کرد. این را فعل طبیعی گویند. و دیگر آن که گویند آدمی نفس بزد و این را فعل ارادتی گویند. سیم آن که گویند سخن گفت و برفت. و این را فعل اختیاری گویند. اما آن فعل طبیعی پوشیده نیست که به وی نیست که چون وی بر روی آب حاضر خواهد آمد لابد است که از گرانی وی آب از هم شکافته شود و این نه به وی بود که اگر خواهد نه چنین بود، بلکه اگر سنگی بر روی آب نهی به آب فرو شود. فرو شدن نه فعل سنگ است.

اما فعل ارادتی چون نفس زدن است. چون تامل کنی همچنین است که اگر خواهد که نفس بازگیرد و اگرنه و کسی که قصد کند که سوزنی در چشم کسی زند از دور، به ضرورت آن کس چشم برهم زدن گیرد و اگر خواهد که نزند نتواند که وی را چنان آفریده اند که آن را ارادت به ضرورت پدید می آید در وی، چنان که وی را آفریده اند که به آب فرو شود چون بر آب ایستد. پس اضطرار آدمی در این هردو معلوم شد.

اما فعل اختیاری چون رفتن و گفتن، اشکال در این است که اگر خواهد کند و اگر نخواهد نکند، ولکن باید که بدانی که اگر خواهد آن وقت خواهد که عقل وی حکم کند که خیر تو در این است. این ارادت به ضرورت پدید آید و اعضا را جنبانیدن گیرد، هم چون چشم برهم زدن وقتی که سوزن از دور آید، لکن چون علم آن که سوزن ضرر چشم است و برهم زدن خیر است همیشه حاضر است و بر بدیهه معلوم است آن را به اندیشه حاجت نبود که بی اندیشه خود دانست که آن خیز است. از دانستن خیر در آن ارادت پدید آید و از آن ارادت قدرت به ضرورت در کار آید.

اینجا چون آن اندیشه شد هم بدان صفت گشت که آنجا بود و هم آن ضرورت پدید آمد، چه اگر کسی چوبی برگیرد، و کسی را می زند، او می گریزد به طبع، تا اگ به کنار بامی رسد و داند که جستن از آسانتر از چوب خوردن به جهد و اگر داند که آن عظیم تر است به ضرورت پای وی بایستد و طاعت ندارد که حرکت کند. که حرکت پای در بند ارادت است و ارادت در بند آن که بداند که آن بهتر است. و برای این است که کسی خویشتن را نتواند کشت اگرچه دست دارد و کار دارد که قدرت دست در بند ارادت است و ارادت در بند آن که عقل بگوید که این خبر توست و کردنی است. و عقل نیز مضطر است که چون آینه ای است که آنچه شناسد در وی صورت آن پدید آید. چون کشتن خود خیر نباشد عقل حکم نکند و آن ارادت پدید نیاید، مگر وقتی که در بلایی باشد که طاقت آن ندارد که کشتن از آن بهتر نباشد. پس این را فعل اختیاری از آن گفتند که خیر وی در تمیز پدید آید، وگرنه ضرورت این چون پدید آمد هم چون ضرورت نفس زدن و چشم برهم زدن است و ضرورت آن هم چون ضرورت به آب فرو شدن است.

و این اسباب در هم بسته است و حلقه های سلسله ها را اسباب بسیار است و شرح آن در کتاب احیا بگفته ایم، اما قدرت که در آدمی آفریده اند یکی از حلقه های آن سلسله است. از اینجا گمان برد که به وی چیزی است و آن خطای محض است که تعلق آن به وی بیش از این نیست که وی محل آن است و راهگذر آن است، پس وی راهگذر اختیار است که در وی می آفرینند و راهگذر قدرت و ارادت که در وی می آفرینند، پس چون درخت که از باد می جنبد و در وی قدرت و ارادت نیافریدند و وی را محل آن نساختند، به ضرورت آن را اضطرار محض نام کرده اند، چون ایزد تعالی آنچه کند قدرت وی در بند هیچ چیز نیست بیرون وی، آن را اختراع گفتند.

و چون آدمی نه چنین بود و نه چنان که قدرت و ارادت وی به اسبابی دیگر تعلق دارد که آن نه به دست وی بود، فعل وی مانند فعل خدای تعالی نبود تا آن را خلق و اختراع گویند و چون وی محل قدرت و ارادت بود که به ضرورت در وی می آفرینند مانند درخت نبود تا فعل وی را اضطرار محض گویند، بل قسمی دیگر بود وی را نام دیگر طلب کردند و آن را کسب گفتند. و از این جمله معلوم شد که اگر چه ظاهرا کار آدمی به اختیار وی است، لکن خود در نفس اختیار خوش مضطر است، اگر خواهد و اگر نخواهد، پس به دست وی چیزی نیست.

بخش ۷۹ - حقیقت توحید که بنای توکل بر وی است: بدان که توکل حالتی است از احوال دین. و آن ثمره ایمان است و ایمان را ابواب بسیار است، ولکن توکل از جمله آن بر دو ایمان بناست: یکی ایمان به توحید و دیگر ایمان به کمال لطف و رحمت حق تعالی. اما شرح توحید دراز است و علم وی نهایت همه علمهاست، لکن ما آن مقدار که بنای توکل بر آن است اشارت کنیم:بخش ۸۱ - فصل (میان شرع و عقل و توحید هیچ تناقض نیست): همانا که گویی که اگر چنین است ثواب و عقاب چراست و برای چیست که به دست کس هیچ چیز نیست؟ بدان که این جایگاهی است که توحید در شرع گویند و شرع در توحید. و در میان این ضعفای بسیار غرق شوند و از این مهلکه کسی خلاص یابد که اگر بر روی آب نتواند رفت باری سباحت تواند کرد. و بیشتر خلق سلامت از آن یافتند که خود در این دریا ننشستند تا غرق نشدند. عوام خلق بیشتر آنند که خود ندانند و شفقت بر ایشان آن بود که ایشان را به ساحل این دریا نگذارند که ناگاه غرق شوند و کسانی که در دریای توحید نشستند بیشتر غرق بدان شدند که سباحت نشناختند و بود نیز که فهم آن ندارند که بیاموزند یا خود به خویشتن غرّه باشند طلب نکنند و اندر این دریا غرق شوند که به دست ما هیچ چیز نیست و همه او می کند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همانا که گویی که این درجات توحید بر من مشکل است این را شرح باید کردن تا بدانم که همه از یکی چون بینند؟ و اسباب بسیار می بینم همه را یکی چون بینند؟ و آسمان و زمین و خلق را می بیند و این همه یکی نیست، بدان که توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد و توحید متکلم به دلیل، این سه فهم توانی کرد. اشکال در این توحید بازپسین است. اما توحید چهارم توکل را بدین حاجت نیست و توکل را توحید سیم کفایت است و این توحید چهارم در عبارت آوردن و شرح کردن کسی را که بدان نرسیده باشد دشخوار بود، اما در جمله این مقدار بدان که روا باشد که چیزهای بسیار باشد لکن آن چیزها را به یک دیگر نوعی از ارتباط بود که بدان ارتباط چون یک چیز شود. و چون در دیدار عارف آن وجه آید یکی دیده باشد و بسیاری ندیده باشد، چنان که در مردم چیزهای بسیارست از گوشت و پوست و سر و پای و معده و جگر و غیر آن، ولکن در معنی مردم یک چیز است تا باشد که کسی مردمی را داند و از تفاصیل اعضای وی با یاد نیاورد. اگر وی را گویند چه دیدی؟ گوید یک چیز بیش ندیدم. مردمی دیدم.
هوش مصنوعی: اگر تو با درجات مختلف توحید دچار مشکل هستی، باید توضیح داده شود تا روشن شود که چگونه همه چیز از یک منبع ناشی می‌شود، حتی وقتی که به نظر می‌رسد متعددی وجود دارد. تو باید بفهمی که توحید در دل منافقان فقط زبانی است و توحید عمومی بر پایه اعتقاد و توحید متکلمان بر پایه دلایل است. بازشناسی درمیان این سه نوع توحید ممکن است، اما مشکل در درک توحید چهارمی است که به توکل مربوط می‌شود. توکل به توحید سومی نیاز دارد و در بیان و توضیح توحید چهارم برای کسی که فاقد درک آن است، دشواری‌هایی وجود دارد. به طور کلی، می‌توان گفت که ممکن است چیزهای زیادی وجود داشته باشد، اما آن چیزها به نوعی به یکدیگر متصل‌اند و چنین ارتباطی باعث می‌شود آن‌ها به صورت واحد دیده شوند. وقتی عارف به این دیدگاه می‌رسد، تنها یک حقیقت را می‌بیند و به تعدد نگاهی نمی‌کند، درست مثل اینکه در میان انسان‌ها، انواع مختلفی از اعضا وجود دارد، اما در واقع انسان‌ها در جوهر خود یکسان‌اند. اگر از او بپرسی چه دیدی، خواهد گفت فقط یک چیز دیدم: یک انسان را.
و اگر گویند از چه می اندیشی؟ گوید، از یک چیزی بیش نمی اندیشم. از معشوق خویش می اندیشم. پس همگی وی معشوق گردد و آن یک چیز بود، پس بدان که مقامی است که در معرفت که کسی که بدان رسد به حقیقت ببیند که هرچه در وجود است به یک دیگر مرتبط است و جمله چون یک حیوان است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بپرسد از چه چیزی فکر می‌کنی، پاسخ می‌دهد که فقط به یک موضوع می‌اندیشم. به محبوب خودم فکر می‌کنم. در این حالت همه چیز تبدیل به محبوب او می‌شود و آن یک موضوع است. بنابراین بدان که این یک مقام والایی در شناخت است که کسی اگر به آن برسد، به حقیقت پی می‌برد که هر چیزی در وجود به یکدیگر مرتبط است و همه چیز مانند یک موجود واحد است.
و نسبت اجزای عالم چون آسمان و زمین و ستارگان با یکدیگر چون نسبت اندامهای یک حیوان است با یک دیگر و نسبت عالم با مدبر آن، از وجهی نه از همه وجوه، چون نسبت مملکت تن حیوان است با روح وی که مدبر آن است و تا کسی این نشناسد که ان الله تعالی خلق آدم علی صورته، این در فهم وی نیاید. و در عنوان به چیزی از این اشارت کرده ایم و سخن کوتاه کردن در این اولیتر که این سلسله دیوانگان را بجنباند و کسی طاقت فهم این ندارد.
هوش مصنوعی: نسبت اجزای جهان مانند آسمان، زمین و ستارگان به یکدیگر شبیه رابطه اعضای یک بدن زنده است. همچنین، رابطه کلی جهان با مدیری که آن را هدایت می‌کند، از یک جنبه، به نسبت بدن یک حیوان با روحش شبیه است. اگر کسی درک نکند که خداوند انسان را به صورت خودش خلق کرده، این مفهوم برای او قابل فهم نخواهد بود. در مقدمه‌ای در مورد این موضوع صحبت کرده‌ایم، اما نمی‌خواهیم بیشتر از این توضیح بدهیم، زیرا ممکن است برای بسیاری قابل درک نباشد.
اما توحید سیم که آن توحید است در فعل شرحی دراز گفته ایم در کتاب احیا. اگر اهل آنی از آنجا طلب کن و آن مقدار که در اصل شکر گفته ایم اینجا کفایت است که بدانی که آفتاب و ماه و ستارگان و میغ و باد و هرچه از اسباب دانی همه مسخراند چون قلم در دست کاتب و هیچ به خود نمی باشند که ایشان را می جنبانند به وقت خویش و به قدر خویش چنان که می باید، پس حوالت کارها با ایشان خطاست همچون حوالت توقیع خلعت با قلم و با کاغذ، اما آنچه در محل نظر است اختیار حیوانات است که پنداری که به دست آدمی چیزی است و این خطاست که آدمی در نفس اختیار خویش مجبور و مضطر است چنان که گفته ایم که کار وی در بند قدرت است و قدرت مسخر نخواهد. پس چون قدرت مسخر ارادت است و کلید ارادت به دست وی نیست، پس هیچ چیز به دست وی نبود.
هوش مصنوعی: توحید در عمل، موضوعی است که ما به تفصیل در کتاب احیا به آن پرداخته‌ایم. اگر کسی بخواهد، می‌تواند از آنجا اطلاعات بیشتری کسب کند. در اینجا کافی است بدانید که خورشید، ماه، ستاره‌ها، ابرها و باد، همه تحت تسلط و کنترل‌اند، مانند قلمی که در دست نویسنده است و هیچ کدام از آن‌ها توانایی مستقل ندارند. آن‌ها در زمان و مقدار معین خود حرکت می‌کنند و برای انجام کارها نمی‌توان به آن‌ها تکیه کرد، همان‌طور که نمی‌توان به قلم و کاغذ برای صدور یک حکم اعتماد کرد. اما در مورد اختیار موجودات زنده، به نظر می‌رسد که آدمی کنترل دارد که این نیز نادرست است. انسان در انتخاب‌های خود مجبور و تحت تأثیر است، زیرا اعمال او در محدوده قدرت او قرار دارد و قدرت نمی‌تواند به اراده او تسلیم شود. بنابراین، از آن‌جایی که قدرت تحت تسلط اراده نیست و کلید اراده در دست او نیست، در واقع هیچ‌چیز در کنترل او نیست.
و تمامی این بدان بشناسی که بدانی که فعلی که به آدمی حوالت کنند بر سه وجه است: یکی آن که مثلا اگر پای بر آب نهد فرو شود، گویند آب را خرق بکرد و از یک دیگر جدا کرد. این را فعل طبیعی گویند. و دیگر آن که گویند آدمی نفس بزد و این را فعل ارادتی گویند. سیم آن که گویند سخن گفت و برفت. و این را فعل اختیاری گویند. اما آن فعل طبیعی پوشیده نیست که به وی نیست که چون وی بر روی آب حاضر خواهد آمد لابد است که از گرانی وی آب از هم شکافته شود و این نه به وی بود که اگر خواهد نه چنین بود، بلکه اگر سنگی بر روی آب نهی به آب فرو شود. فرو شدن نه فعل سنگ است.
هوش مصنوعی: فعالیت‌هایی که انسان انجام می‌دهد را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد. اول، اعمال طبیعی که در آن، وقتی فردی پا بر روی آب می‌گذارد، آب به دلیل وزن او از هم جدا می‌شود. این عمل بدون اراده شخص اتفاق می‌افتد. دوم، اعمال ارادی که در آن فرد با نفس کشیدن یا تلاش به چیزی دست می‌یابد؛ این نوع فعالیت به انتخاب و اراده شخص بستگی دارد. سوم، اعمال اختیاری که در آن انسان با گفتن سخنی یا رفتن به جایی، عمل خاصی را انجام می‌دهد. در اینجا، فعل طبیعی به وضوح مشخص است، زیرا در آن تأثیر وزن شخص باعث تغییر وضعیت آب می‌شود، و این تغییر به خود او مربوط نیست؛ برای مثال، اگر سنگی روی آب بیفتد، آن نیز به تدریج به زیر آب می‌رود، اما این عمل به خود سنگ مربوط نمی‌شود.
اما فعل ارادتی چون نفس زدن است. چون تامل کنی همچنین است که اگر خواهد که نفس بازگیرد و اگرنه و کسی که قصد کند که سوزنی در چشم کسی زند از دور، به ضرورت آن کس چشم برهم زدن گیرد و اگر خواهد که نزند نتواند که وی را چنان آفریده اند که آن را ارادت به ضرورت پدید می آید در وی، چنان که وی را آفریده اند که به آب فرو شود چون بر آب ایستد. پس اضطرار آدمی در این هردو معلوم شد.
هوش مصنوعی: فعل اراده شبیه به نفس کشیدن است. اگر دقت کنی، می‌بینی که اگر کسی بخواهد نفس بگیرد، می‌تواند این کار را بکند و اگر نخواهد، نمی‌تواند. همچنین اگر شخصی بخواهد از دور سوزنی به چشم کسی بزند، به ناچار آن فرد چشمش را می‌بندد و اگر نخواهد بزند، نمی‌تواند؛ چون آن شخص به گونه‌ای آفریده شده که تحت تأثیر اراده، این واکنش‌ها در او به وجود می‌آید. به همین ترتیب، آدمی در هر دو حالت دچار اضطرار است.
اما فعل اختیاری چون رفتن و گفتن، اشکال در این است که اگر خواهد کند و اگر نخواهد نکند، ولکن باید که بدانی که اگر خواهد آن وقت خواهد که عقل وی حکم کند که خیر تو در این است. این ارادت به ضرورت پدید آید و اعضا را جنبانیدن گیرد، هم چون چشم برهم زدن وقتی که سوزن از دور آید، لکن چون علم آن که سوزن ضرر چشم است و برهم زدن خیر است همیشه حاضر است و بر بدیهه معلوم است آن را به اندیشه حاجت نبود که بی اندیشه خود دانست که آن خیز است. از دانستن خیر در آن ارادت پدید آید و از آن ارادت قدرت به ضرورت در کار آید.
هوش مصنوعی: فعل‌های اختیاری مانند رفتن و گفتن می‌توانند با اراده انجام شوند یا نشوند. اما باید بدانیم که وقتی شخصی خواهان انجام کاری می‌شود، این خواسته بر اساس عقلی است که او را به این نتیجه می‌رساند که در این کار خیر او نهفته است. این نوع اراده به طور طبیعی به وجود می‌آید و باعث حرکت اعضای بدن می‌شود، مثل زمانی که چشم به‌طور خودکار بسته می‌شود تا از آسیب جلوگیری کند. در اینجا، فرد به خوبی می‌داند که سوزن می‌تواند به چشم آسیب برساند و در نتیجه، به‌طور طبیعی از آن دوری می‌کند. این نوع شناخت و آگاهی باعث شکل‌گیری اراده می‌شود و از آن اراده، قدرت برای انجام کارها به وجود می‌آید.
اینجا چون آن اندیشه شد هم بدان صفت گشت که آنجا بود و هم آن ضرورت پدید آمد، چه اگر کسی چوبی برگیرد، و کسی را می زند، او می گریزد به طبع، تا اگ به کنار بامی رسد و داند که جستن از آسانتر از چوب خوردن به جهد و اگر داند که آن عظیم تر است به ضرورت پای وی بایستد و طاعت ندارد که حرکت کند. که حرکت پای در بند ارادت است و ارادت در بند آن که بداند که آن بهتر است. و برای این است که کسی خویشتن را نتواند کشت اگرچه دست دارد و کار دارد که قدرت دست در بند ارادت است و ارادت در بند آن که عقل بگوید که این خبر توست و کردنی است. و عقل نیز مضطر است که چون آینه ای است که آنچه شناسد در وی صورت آن پدید آید. چون کشتن خود خیر نباشد عقل حکم نکند و آن ارادت پدید نیاید، مگر وقتی که در بلایی باشد که طاقت آن ندارد که کشتن از آن بهتر نباشد. پس این را فعل اختیاری از آن گفتند که خیر وی در تمیز پدید آید، وگرنه ضرورت این چون پدید آمد هم چون ضرورت نفس زدن و چشم برهم زدن است و ضرورت آن هم چون ضرورت به آب فرو شدن است.
هوش مصنوعی: اگر فردی چوبی را برداشته و به دیگری ضربه بزند، طبیعی است که آن شخص فرار کند. او به سمت دیوار می‌دود و می‌داند که فرار کردن از ضربه آسان‌تر است. اما اگر او بداند که فرار کردن خطرناک‌تر است، ممکن است تصمیم بگیرد که بایستد و حرکت نکند. این تصمیم‌گیری به اراده و دانش او بستگی دارد. اگر شخصی بخواهد خود را بکشد، هر چند که قدرت انجام آن را داشته باشد، باز هم نمی‌تواند، زیرا اراده او به علم و عقل وابسته است. عقل مانند آینه‌ای است که تنها آنچه را که می‌داند در خود نشان می‌دهد. اگر عقل بفهمد که کشتن خود کار خوبی نیست، هرگز اجازه نمی‌دهد که اراده به این سمت برود، مگر زمانی که شخص در شرایطی باشد که تحمل آن دیگر ممکن نباشد. این فرآیند به گونه‌ای است که در انتخاب‌های آزاد، خیر او مشخص می‌شود، و در غیر این صورت، احساس ضرورت در عمل درست مانند نیاز به تنفس یا بسته شدن پلک‌ها است. در چنین مواردی، ضرورت به طور طبیعی پدید می‌آید.
و این اسباب در هم بسته است و حلقه های سلسله ها را اسباب بسیار است و شرح آن در کتاب احیا بگفته ایم، اما قدرت که در آدمی آفریده اند یکی از حلقه های آن سلسله است. از اینجا گمان برد که به وی چیزی است و آن خطای محض است که تعلق آن به وی بیش از این نیست که وی محل آن است و راهگذر آن است، پس وی راهگذر اختیار است که در وی می آفرینند و راهگذر قدرت و ارادت که در وی می آفرینند، پس چون درخت که از باد می جنبد و در وی قدرت و ارادت نیافریدند و وی را محل آن نساختند، به ضرورت آن را اضطرار محض نام کرده اند، چون ایزد تعالی آنچه کند قدرت وی در بند هیچ چیز نیست بیرون وی، آن را اختراع گفتند.
هوش مصنوعی: این موضوع به ارتباط بین اسباب مختلف و حلقه‌های سلسله‌ها اشاره دارد. قدرت انسانی یکی از این حلقه‌ها است و پیش‌تر درباره آن توضیح داده شده است. این قدرت به انسان داده شده، اما نباید تصور کرد که این قدرت به طور کامل متعلق به اوست. انسان فقط محل و واسطه‌ای است برای آن قدرت و اراده. به معنای دیگر، انسان مانند درختی است که تحت تأثیر عوامل خارجی مانند باد می‌جنبد و قدرت و اراده‌اش از درونش نیست. بنابراین، هر آنچه که خارج از اراده او به وقوع می‌پیوندد، باید به عنوان اضطرار تلقی شود و هر آنچه خداوند انجام می‌دهد، در نهایت تحت تسلط هیچ چیزی نیست و به آن اختراع گفته می‌شود.
و چون آدمی نه چنین بود و نه چنان که قدرت و ارادت وی به اسبابی دیگر تعلق دارد که آن نه به دست وی بود، فعل وی مانند فعل خدای تعالی نبود تا آن را خلق و اختراع گویند و چون وی محل قدرت و ارادت بود که به ضرورت در وی می آفرینند مانند درخت نبود تا فعل وی را اضطرار محض گویند، بل قسمی دیگر بود وی را نام دیگر طلب کردند و آن را کسب گفتند. و از این جمله معلوم شد که اگر چه ظاهرا کار آدمی به اختیار وی است، لکن خود در نفس اختیار خوش مضطر است، اگر خواهد و اگر نخواهد، پس به دست وی چیزی نیست.
هوش مصنوعی: انسان نه کاملاً آزاد و نه کاملاً مجبور است، بلکه اراده و توانایی او به عوامل دیگری وابسته است که تحت کنترل او نیست. بنابراین، اعمال او مانند اعمال خداوند نیست که بتوان آنها را خلق و اختراع نامید. انسان به نوعی محلی برای اراده و قدرت است که به طور طبیعی در او ایجاد می‌شود و این‌طور نیست که مانند درخت فقط از روی ضرورت عمل کند. به همین دلیل، به کارهای او نام دیگری داده شده که کسب نامیده می‌شود. این نشان می‌دهد که اگرچه به نظر می‌رسد که کارهای انسان با انتخاب او انجام می‌شود، اما در واقع او در اختیار خود نیز تحت فشار و ناچاری است، خواه بخواهد و خواه نخواهد. بنابراین، هیچ چیزی به اختیار او نیست.