گنجور

بخش ۷۹ - حقیقت توحید که بنای توکل بر وی است

بدان که توکل حالتی است از احوال دین. و آن ثمره ایمان است و ایمان را ابواب بسیار است، ولکن توکل از جمله آن بر دو ایمان بناست: یکی ایمان به توحید و دیگر ایمان به کمال لطف و رحمت حق تعالی. اما شرح توحید دراز است و علم وی نهایت همه علمهاست، لکن ما آن مقدار که بنای توکل بر آن است اشارت کنیم:

باید که بدانی که توحید بر چهار درجه است: وی را مغزی است و آن مغز را مغزی است و وی را پوستی است، و آن پوست را پوستی. پس دو مغز دارد و دوپوست. در مثل وی چون جوزتر بود که مغز و دو پوست وی معلوم است و روغن مغز وی است.

درجه اول آن است که به زبان لااله الاالله بگوید و به دل اعتقاد ندارد، و این توحید منافق است. درجه دوم آن که معنی این به دل اعتقاد کند چون عامی، یا به نوعی از دلیل، چون متکلم.

درجه سوم آن که به مشاهده بینند که همه از یک اصل می رود و فاعل یکی بیش نیست و هیچ کس دیگر را فعل نیست، و این نوری بود که در دل پیدا آید در آن نور این مشاهده حاصل آید، و این نه چون اعتقاد عامی و متکلم بود که اعتقاد ایشان بندی باشد که بر دل افکنند به حیلت تقلید یا به حیلت دلیل، و این مشاهده شرح دل بود و بند همه برگیر، و فراق بود میان کسی که خویشتن را بر آن دارد و یا اعتقاد کند که فلان خواجه در سرای است به سبب آن که فلان کس می گوید که در سرای است و این تقلید عامی بود که از مادر و پدر شنیده باشد و میان آن که استدلال کند که وی در سرای است به دلیل آن که اسب و غلام بر در سرای است.

و این نظیر اعتقاد متکلم بود و میان آن که وی را در سرای به مشاهده ببیند و این مثل توحید عارفان است و این توحید اگرچه به درجه بزرگ است، ولکن در وی خلق را می بیند و می داند، پس در این بسیار کثرت هست تا دو می بیند در تفرقه باشد و جمع نبود. و کمال توحید درجه چهارم است که جز یکی را نبیند و همه را خود یکی بیند و یکی شناسد و تفرقه را بدین هیچ راز نبود. و این را صوفیان فنا گویند در توحید، چنان که حسین حلاج، خواص را دید که در بیابان می گردید. گفت، «چه می کنی؟» گفت، «قدم خویش در توکل درست می کنم»، گفت، «همه عمر در آبادانی باطن بگذاشتی، پس در توحید کی رسی؟»

پس این به چهار مقام است: اول توحید منافق است و آن پوست پوست است، چنان که پوست بیرون جوز اگر بخوری ناخوش بود و اگر در باطن وی نگری زشت بود، اگرچه ظاهرش سبز بود؛ و اگر بسوزی دود کند و آتش بکشد و اگر در خانه بنهی به کار نیاید و جایگاه تنگ دارد و هیچ کار را نشاید مگر آن که روزی چند بگذارد تا پوست درونی را تازه می دارد و از آفت نگاه می دارد. توفیق منافق نیز هیچ کار را نشاید مگر آن که پوست وی را نگاه می دارد از شمشیر و پوست وی کالبد وی است و بدین سبب از شمشیر خلاص یافت و اما چون کالبد بشد و جان بماند آن توحید هیچ سود ندارد.

و چنان که درونی جوز سوختن را شاید و آن را شاید که بر مغز بگذارند تا مغز همیشه در خانه وی باشد و تباه نشود، ولکن در جنب مغز مختصر بود، توحید عامی و متکلم نیز آن را شاید که مغز وی را و آن جان وی است، از آتش دوزخ نگاه می دارد، ولکن اگرچه این کار بکند از لطافت مغز و روغن خالی باشد و چنان که مغز جوز مقصود است و عزیز است، ولکن چون با روغن اضافت کنی از گنجانده ای خالی نیست و در نفس خویش به کمال صفا نرسیده است، درجه سیم در توحید نیز از تفرقه و کثرت و زیادی خالی نیست، بلکه صافی به کمال توحید چهارم است که اندر آن همه را حق داند و بس و جز یکی را نبیند و خود را نیز فراموش کند، و در حق دیدار خود نیست شود چنان که دیگر چیزها نیست شد در دیدار وی.

بخش ۷۸ - فضیلت توکل: بدان که خدای تعالی همه را به توکل فرمود و آن شرط ایمان کرد و گفت، «و علی الله فتوکل ان کنتم مومنین» و گفت، «خدای تعالی متوکلان را دوست دارد، ان الله یحب المتوکلین» و گفت، «هرکه بر وی توکل کند بسنده است، و من یتوکل علی الله فهو حسبه» و گفت، «به خدای بسنده است بنده خود را؟ الیس الله بکاف عبده» و چنین آیات بسیار است. و رسول (ص) گفت، «امتها را به من نمودند. امت خویش را دیدم که کوه و بیابان از ایشان پر بود. عجب داشتم از بسیاری ایشان و شاد شدم. مرا گفتند: خشنود شدی؟ گفتم: شدم. گفتند: با این به هم هفتاد هزار در بهشت شوند بی حساب. گفتند: آن کیند؟ گفت آنها که کارها را بر افسون و داغ و فال نکنند، ولکن جز برای خدای تعالی اعتماد و توکل نکنند». پس عکاشه برخاست و گفت، «یا رسول الله دعا کن تا مرا از ایشان کند». گفت، «بارخدایا وی را از ایشان کن». دیگری برپای خاست و همین دعا خواست، گفت، «سبقک بها عکاشه، یعنی عکاشه سبق برد».بخش ۸۰ - فصل (آدمی در نفس اختیار خویش مضطر است): همانا که گویی که این درجات توحید بر من مشکل است این را شرح باید کردن تا بدانم که همه از یکی چون بینند؟ و اسباب بسیار می بینم همه را یکی چون بینند؟ و آسمان و زمین و خلق را می بیند و این همه یکی نیست، بدان که توحید منافقان به زبان است و توحید عام به اعتقاد و توحید متکلم به دلیل، این سه فهم توانی کرد. اشکال در این توحید بازپسین است. اما توحید چهارم توکل را بدین حاجت نیست و توکل را توحید سیم کفایت است و این توحید چهارم در عبارت آوردن و شرح کردن کسی را که بدان نرسیده باشد دشخوار بود، اما در جمله این مقدار بدان که روا باشد که چیزهای بسیار باشد لکن آن چیزها را به یک دیگر نوعی از ارتباط بود که بدان ارتباط چون یک چیز شود. و چون در دیدار عارف آن وجه آید یکی دیده باشد و بسیاری ندیده باشد، چنان که در مردم چیزهای بسیارست از گوشت و پوست و سر و پای و معده و جگر و غیر آن، ولکن در معنی مردم یک چیز است تا باشد که کسی مردمی را داند و از تفاصیل اعضای وی با یاد نیاورد. اگر وی را گویند چه دیدی؟ گوید یک چیز بیش ندیدم. مردمی دیدم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که توکل حالتی است از احوال دین. و آن ثمره ایمان است و ایمان را ابواب بسیار است، ولکن توکل از جمله آن بر دو ایمان بناست: یکی ایمان به توحید و دیگر ایمان به کمال لطف و رحمت حق تعالی. اما شرح توحید دراز است و علم وی نهایت همه علمهاست، لکن ما آن مقدار که بنای توکل بر آن است اشارت کنیم:
هوش مصنوعی: توکل حالتی از حالات دینی است که نتیجه ایمان محسوب می‌شود. ایمان ابعاد و جنبه‌های زیادی دارد، اما توکل بر دو نوع ایمان استوار است: یکی ایمان به یکتایی خدا و دیگری ایمان به کمال رحمت و لطف او. توضیح درباره توحید بسیار وسیع است و شناخت آن شامل تمامی علوم است، اما ما به همان اندازه که برای فهم توکل ضروری است، اشاره می‌کنیم.
باید که بدانی که توحید بر چهار درجه است: وی را مغزی است و آن مغز را مغزی است و وی را پوستی است، و آن پوست را پوستی. پس دو مغز دارد و دوپوست. در مثل وی چون جوزتر بود که مغز و دو پوست وی معلوم است و روغن مغز وی است.
هوش مصنوعی: توحید دارای چهار درجه است: یک سطح اصلی و عمیق دارد که به آن مغز می‌گویند، سپس این مغز دارای یک لایه درونی‌تر است و همچنین روی آن یک لایه بیرونی‌تر وجود دارد. بنابراین توحید دارای دو سطح عمیق و دو لایه بیرونی است. می‌توان آن را با یک گردو مقایسه کرد که دارای مغز و دو لایه پوست است، به‌طوری که روغن مغز آن نیز مشخص است.
درجه اول آن است که به زبان لااله الاالله بگوید و به دل اعتقاد ندارد، و این توحید منافق است. درجه دوم آن که معنی این به دل اعتقاد کند چون عامی، یا به نوعی از دلیل، چون متکلم.
هوش مصنوعی: درجه اول این است که شخص فقط به زبان بگوید "لااله الاالله" اما در دل به آن اعتقادی نداشته باشد، که این نشانه نفاق است. درجه دوم این است که فرد به معنی این عبارت در دل اعتقاد داشته باشد، اما این اعتقاد ممکن است به صورت ساده و عامیانه باشد یا با استفاده از دلایل منطقی، مانند آنچه یک متکلم ارائه می‌دهد.
درجه سوم آن که به مشاهده بینند که همه از یک اصل می رود و فاعل یکی بیش نیست و هیچ کس دیگر را فعل نیست، و این نوری بود که در دل پیدا آید در آن نور این مشاهده حاصل آید، و این نه چون اعتقاد عامی و متکلم بود که اعتقاد ایشان بندی باشد که بر دل افکنند به حیلت تقلید یا به حیلت دلیل، و این مشاهده شرح دل بود و بند همه برگیر، و فراق بود میان کسی که خویشتن را بر آن دارد و یا اعتقاد کند که فلان خواجه در سرای است به سبب آن که فلان کس می گوید که در سرای است و این تقلید عامی بود که از مادر و پدر شنیده باشد و میان آن که استدلال کند که وی در سرای است به دلیل آن که اسب و غلام بر در سرای است.
هوش مصنوعی: در بالاترین مرتبه شناخت، فرد مشاهده می‌کند که همه چیز از یک اصل نشأت می‌گیرد و تنها یک عامل وجود دارد که فعل انجام می‌دهد و هیچ کس دیگری در این فعل دخالت ندارد. این درک به صورت نوری در دل آدمی پدیدار می‌شود و از این نور، این نوع مشاهده حاصل می‌گردد. این مشاهده مانند یک باور سطحی و غیرعمیق نیست که تنها بر پایه تقلید یا استدلال‌های معمول شکل گرفته باشد. بلکه این یک تجربه عمیق و درونی است که تمام قید و بندها را از دل می‌زداید. تفاوتی وجود دارد میان کسی که به طور تجربی و شخصی به این حقیقت پی برده و او را می‌شناسد، و کسی که صرفاً بر اساس گفته‌های دیگران معتقد است. حالت دوم، تنها یک تقلید ساده است که از والدین یا دیگران آموخته شده، در حالی که در مورد سوم، فرد به استدلال و شواهدی می‌پردازد تا حقیقت را شناخته و اثبات کند.
و این نظیر اعتقاد متکلم بود و میان آن که وی را در سرای به مشاهده ببیند و این مثل توحید عارفان است و این توحید اگرچه به درجه بزرگ است، ولکن در وی خلق را می بیند و می داند، پس در این بسیار کثرت هست تا دو می بیند در تفرقه باشد و جمع نبود. و کمال توحید درجه چهارم است که جز یکی را نبیند و همه را خود یکی بیند و یکی شناسد و تفرقه را بدین هیچ راز نبود. و این را صوفیان فنا گویند در توحید، چنان که حسین حلاج، خواص را دید که در بیابان می گردید. گفت، «چه می کنی؟» گفت، «قدم خویش در توکل درست می کنم»، گفت، «همه عمر در آبادانی باطن بگذاشتی، پس در توحید کی رسی؟»
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم توحید در دو رویکرد متفاوت می‌پردازد. در یک سوی، دیدگاه متکلمین قرار دارد که در آن افراد خدا را به صورت مجزا و جداگانه درک می‌کنند. با این حال، در سوی دیگر، عارفان به توحید عمیق‌تری دست می‌یابند که در آن تنها یک حقیقت را می‌بینند و تمامی موجودات را به عنوان تجلیات آن واحد می‌شناسند. در این حالت، هیچ گونه تفرقه‌ای وجود ندارد و همه چیز به یک منبع واحد بازمی‌گردد. پیام این متن این است که رسیدن به کمال توحید، یعنی درک اینکه همه چیز در واقع یکی است، نیازمند گذر از نگرش‌های تفرقه‌آمیز و شناسایی حقیقت واحد عالم است. در این راستا، یک داستان از حسین حلاج نیز ذکر می‌شود که نشان می‌دهد حتی کسانی که در مسیر عرفان هستند نیز باید به عمق واقعی توحید برسند و از توجه به جنبه‌های ظاهری خود دور شوند.
پس این به چهار مقام است: اول توحید منافق است و آن پوست پوست است، چنان که پوست بیرون جوز اگر بخوری ناخوش بود و اگر در باطن وی نگری زشت بود، اگرچه ظاهرش سبز بود؛ و اگر بسوزی دود کند و آتش بکشد و اگر در خانه بنهی به کار نیاید و جایگاه تنگ دارد و هیچ کار را نشاید مگر آن که روزی چند بگذارد تا پوست درونی را تازه می دارد و از آفت نگاه می دارد. توفیق منافق نیز هیچ کار را نشاید مگر آن که پوست وی را نگاه می دارد از شمشیر و پوست وی کالبد وی است و بدین سبب از شمشیر خلاص یافت و اما چون کالبد بشد و جان بماند آن توحید هیچ سود ندارد.
هوش مصنوعی: توحید منافق مانند پوستی است که ظاهری زیبا و خوشایند دارد، اما باطنش زشت و ناخوشایند است. همانطور که پوست جوز وقتی خورده می‌شود، خوشایند نیست، توحید چنین فردی نیز هیچ سودی ندارد. پوست مانند حفاظی عمل می‌کند که او را از خطرات حفظ می‌کند، اما وقتی که این حفاظ از بین برود و حقیقت نمایان شود، هیچ فایده‌ای برای او نخواهد داشت. در واقع، تا زمانی که فقط به ظواهر توجه شود و باطن نادیده گرفته شود، توحید واقعی به دست نخواهد آمد.
و چنان که درونی جوز سوختن را شاید و آن را شاید که بر مغز بگذارند تا مغز همیشه در خانه وی باشد و تباه نشود، ولکن در جنب مغز مختصر بود، توحید عامی و متکلم نیز آن را شاید که مغز وی را و آن جان وی است، از آتش دوزخ نگاه می دارد، ولکن اگرچه این کار بکند از لطافت مغز و روغن خالی باشد و چنان که مغز جوز مقصود است و عزیز است، ولکن چون با روغن اضافت کنی از گنجانده ای خالی نیست و در نفس خویش به کمال صفا نرسیده است، درجه سیم در توحید نیز از تفرقه و کثرت و زیادی خالی نیست، بلکه صافی به کمال توحید چهارم است که اندر آن همه را حق داند و بس و جز یکی را نبیند و خود را نیز فراموش کند، و در حق دیدار خود نیست شود چنان که دیگر چیزها نیست شد در دیدار وی.
هوش مصنوعی: درون مغز جوز ممکن است دچار سوختگی شود، اما می‌توان آن را به گونه‌ای نگه داشت که مغز همیشه در دسترس باشد و خراب نشود. با این حال، این مغز از نظر کیفیت و لطافت در سطح پایین‌تری قرار دارد. توحید عامی ممکن است به حفظ مغز انسان در برابر آتش دوزخ کمک کند، اما اگر مغز، لطافت و روغن خود را از دست بدهد، دیگر ارزش چندانی ندارد. مانند مغز جوز که اگر با روغن ترکیب شود، ارزش آن بیشتر می‌شود، انسان نیز باید از صفا و کمال درونی برخوردار باشد. در بحث توحید، در درجات پایین‌تر، از تفرقه و کثرت خالی نیست، ولی بالاترین مرتبه توحید زمانی است که انسان همه چیز را به حق می‌داند و خود را فراموش کرده و در حقیقت، در هم‌نشینی با حقیقت، دیگران را هم غیر از حق نمی‌بیند.