گنجور

بخش ۹۴ - فصل (سوال و جواب)

سوال: اگر کسی گوید که چون نمی کنم و همه وی می کند، ثواب از کجا بیوسم و بیابم و بدین شک نیست که ما را ثواب از اعمال ما دهند که به اختیار بود.

جواب حقیقی آن است که تو راهگذر قدرتی و بس. و تو هیچ کس نه ای «و ما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی» آنچه کردی نه تو کردی که وی کرد، ولکن چون حرکت پس از علم و قدرت و ارادت آفرید، پنداشتی که تو کردی و سر این دقیق است و فهم نکنی. و باشد که اندر کتاب توکل و توحید بدین اشارتی رود، اما اکنون بر حد فهم تو مرا چیزی گفته آید، مسامحت کرده گیز و چنان گیر که عمل تو به قدرت توست، ولیکن عمل تو بی قدرت وارادت و علم ممکن نیست، پس کلید عمل تو این هر سه است و این هر سه عطیت حق تعالی است.

پس اگر خرینه ای باشد محکم و اندر وی نعمت بسیار بود و تو از آن عاجز که کلید تو نداری. خازن کلید به تو دهد تو دست فراکنی و از آن نعمتها چیزی برگیری، پس حوالت این نعمتها با آن کس کنی کلید به تو داد، یا به آن که به دست فراگرفتی؟ باید بدانی که چون کلید به دست تو دادند به دست فراگرفتن را بس قدری نباشد. قدر آن را بود که کلید به تو داد و نعمت از جهت وی بود. پس همه اسباب قدرت تو که کلید اعمال است عطا از حق تعالی است، پس تعجب از فضل وی کن که کلید خزینه طاعت به تو داد و از همه فاسقان منع کرد و کلید معصیت به دست دیگران داد و در خزاین طاعت بر ایشان ببست، بی آن که از ایشان جنایتی بود، بلکه به عدل خود کرد بی آن که از تو خدمتی بود، بلکه به فضل خویش کرد.

پس هر که حقیقت توحید بشناخت هرگز وی را عجب نبود و عجب آن که عاقل درویش تعجب کند که جاهل را مالی دهد و گوید من عاقلم چرا مرا محروم کرد؟ و این قدر نشناسد که عقل بهترین نعمتهاست و آن نیز وی را داده است. اگر هر دو به وی دادی و آن دیگر را از هر دو محروم کردی به عدل نزدیک نبودی، و باشد که این عاقل که شکایت می کند، اگر گویند عقل خویش با مال وی بدل کن نکند.

و زنی نیکو و درویش زن زشتی را بیند با پیرایه بسیار. گوید این چه حکمت است که نعمت به زشتی که بر وی نزیبد؟ و این مقدار نداند که آن که به وی داده است بهتر است و اگر هردو به وی دادی به عدل نزدیکتر نبودی. و این چنان بود که پادشاهی یکی را اسبی دهد و دیگری را غلامی. تعجب کند که اسب من دارم چرا غلام به دیگری می دهد؟ این از جهل است و از این بود که داوود (ع) یک بار گفت، «بار خدایا! هیچ شب نیاید که نه یکی از آل داوود تا روز نماز کند و هیچ روز نیاید که نه یکی روزه دارد». وحی آمد که ایشان را این از کجا آید اگر توفیق من نبود؟ اکنون تو را یک لحظه به خود بازگذارم. چون به وی بازگذاشت آن خطا برفت که اندر همه عمر حسرت و ندامت آن بود. و ایوب (ع) گفت، «بار خدایا! این همه بلا بر من ریختی و یک ذره هوای خویش بر مراد تو اختیار نکردم». میغی ناگاه پدید آمد و از آن منادی شنید به ده هزار آواز که آن صبر تو از کجا آمد؟ چون بدانست پاره ای خاکستر بر سر کرد و گفت، بارخدایا! از فضل تو بود و توبه کردم». و حق تعالی همی گوید، «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته مازکی منکم من احد ابدا ولکن الله من یشاء» «اگر نه فضل ما بودی هیچ کس را به پاکی خود راه ندادیمی تا به کاری دیگر رسد»، و رسول (ص) از این گفت که هیچ کس به عمل خویش به نجات نرسید. گفتند، «و نه تو؟» گفت، «و نه من الا به رحمت حق تعالی». و از این بود که بزرگان همی گفتند کاشکی ما خاکی بودیمی و یا خود نبودیمی، پس کسی که این بشناسد وی خود به عجب نپردازد.

بخش ۹۳ - پیدا کردن علاج عجب: بدان که عجب بیماری است که علت آن جهل محض است و علاج آن معرفت محض است، پس کسی که شب و روز اندر علم و عبادت است گوییم که عجب تو از آن است که این بر تو همی رود و تو راهگذر آنی یا از آن که از تو در وجود می آید و قوت تو حاصل می شود؟ اگر از آن است که در تو می رود و تو راهگذر آنی، راهگذری را عجب نرسد که راهگذر مسخری باشد و کار به وی نبود و وی اندر میانه که بود؟ و اگر گویی من همی کنم و به قوت و قدرت من است، هیچ دانی تا این قوت و قدرت و ارادت و اعضا که این عمل بدان بود از کجا آوردی؟ اگر گویی به خواست من بود این عمل، گویم این خواست را و این داعیه را که آفرید و که مسلط کرد بر تو و که سلسله قهر اندر گردن تو افکند و فراکار داشت که هر که را داعیه بر وی مسلط کردند وی را موکلی فرستادند که خلاف آن نتواند کرد و داعیه نه از وی است که وی را به قهر فراکار دارد، پس همه نعمت خداوند است و عجب تو به خویشتن از جهل است که به تو هیچ چیز نیست. باید که تعجب تو به فضل حق تعالی بود که بسیار خلق را غافل گرداند و داعیه ایشان به کارهای بد صرف کرد و تو را ار عنایت خویش استخلاص فرستاد و داعیه را بر تو مسلط کرد و تو را به سلسله قهر به حضرت عزت خود همی برد.بخش ۹۵ - فصل (عجب به قدرت و جمال و نسب حماقت محض است): بدان که گروهی را جهل به جایی باشد که عجب آورند به چیزی که آن بدیشان نیست و به قدرت ایشان تعلق ندارد، چون قدرت و جمال و نسب. و این جهل است هرچه تمامتر، چه اگر عالم و عابد گوید که علم من حاصل کردم و عبادت من کردم، خیال او را جای هست اما این دیگر خود حماقت محض است. و کس بود که عجب به نسب ظالمان و سلاطین کند و اگر ایشان را بینندی که در دوزخ به چه صفت باشند و اندر قیامت که خصمان بر ایشان استخفاف کنند، از ایشان ننگ دارندی. بلکه هیچ نسب شریفتر از نسب رسول (ص) نیست و عجب بدان باطل است و عجب گروهی بدانجا رسد که پندارند که ایشان را خود معصیت زیان ندارد و نخواهد داشت و هرچه خواهند همی کنند و این مقدار ندانند که چون خلاف جد و پدر خود کند نسب خود از ایشان قطع کرده باشند و ایشان شرف در تقوی و در تواضع دانستند نه در نسب و هم از نسب ایشان کسانی بودند که سگان دوزخ بودند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوال: اگر کسی گوید که چون نمی کنم و همه وی می کند، ثواب از کجا بیوسم و بیابم و بدین شک نیست که ما را ثواب از اعمال ما دهند که به اختیار بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که چون من هیچ تلاشی نمی‌کنم و همه کارها را دیگران انجام می‌دهند، پس من چگونه می‌توانم پاداش بگیرم؟ و مشخص است که پاداش ما از اعمالی که انجام می‌دهیم به دست می‌آید و این اعمال به اختیار خود ما بستگی دارد.
جواب حقیقی آن است که تو راهگذر قدرتی و بس. و تو هیچ کس نه ای «و ما رمیت اذرمیت ولکن الله رمی» آنچه کردی نه تو کردی که وی کرد، ولکن چون حرکت پس از علم و قدرت و ارادت آفرید، پنداشتی که تو کردی و سر این دقیق است و فهم نکنی. و باشد که اندر کتاب توکل و توحید بدین اشارتی رود، اما اکنون بر حد فهم تو مرا چیزی گفته آید، مسامحت کرده گیز و چنان گیر که عمل تو به قدرت توست، ولیکن عمل تو بی قدرت وارادت و علم ممکن نیست، پس کلید عمل تو این هر سه است و این هر سه عطیت حق تعالی است.
هوش مصنوعی: واقعیت این است که تو تنها واسطه قدرتی هستی و هیچ هویتی برای خود نداری. آنچه انجام می‌دهی در واقع کار تو نیست، بلکه خداوند است که آن را انجام می‌دهد. به این دلیل که پس از علم و قدرت و اراده، حرکت ایجاد می‌شود، تو گمان می‌کنی که خودت این کار را کرده‌ای. این نکته بسیار ظریف است و ممکن است نتوانی به درستی آن را درک کنی. احتمالاً در کتاب‌های توکل و توحید به این موضوع اشاره شده است، اما فعلاً چیزی که برای فهم تو مناسب باشد، این است که بپذیری عمل تو با قدرت توست. با این حال، بدون قدرت، اراده و علم، عمل تو ممکن نیست. بنابراین، کلید انجام هر عمل، این سه عنصر است که همه آن‌ها از سوی خداوند عطا شده است.
پس اگر خرینه ای باشد محکم و اندر وی نعمت بسیار بود و تو از آن عاجز که کلید تو نداری. خازن کلید به تو دهد تو دست فراکنی و از آن نعمتها چیزی برگیری، پس حوالت این نعمتها با آن کس کنی کلید به تو داد، یا به آن که به دست فراگرفتی؟ باید بدانی که چون کلید به دست تو دادند به دست فراگرفتن را بس قدری نباشد. قدر آن را بود که کلید به تو داد و نعمت از جهت وی بود. پس همه اسباب قدرت تو که کلید اعمال است عطا از حق تعالی است، پس تعجب از فضل وی کن که کلید خزینه طاعت به تو داد و از همه فاسقان منع کرد و کلید معصیت به دست دیگران داد و در خزاین طاعت بر ایشان ببست، بی آن که از ایشان جنایتی بود، بلکه به عدل خود کرد بی آن که از تو خدمتی بود، بلکه به فضل خویش کرد.
هوش مصنوعی: اگر خزانه‌ای وجود داشته باشد که برکت‌های زیادی در آن نهفته باشد و تو به آن دسترسی نداشته باشی، در این صورت کسی که کلید آن خزانه را به تو می‌دهد، تو می‌توانی با استفاده از آن کلید، از نعمت‌ها بهره‌مند شوی. اما آیا این نعمت‌ها به خاطر خودت است یا به خاطر کسی که کلید را به تو داده است؟ باید بفهمی که وقتی کلید به دست تو داده می‌شود، صرفاً گرفتن نعمت‌ها کافی نیست. ارزش واقعی در این است که آن کلید را به تو داده‌اند و نعمت‌ها از جانب آن شخص است. بنابراین، هر نوع قدرتی که در عمل داری، به لطف الهی است. باید از فضل خداوند شگفت‌زده شوی که کلید وارد شدن به طاعت را به تو داده و دیگران را از این نعمت محروم کرده و کلید معصیت را به آن‌ها داده است. این کار به طور عادلانه انجام شده و بدون اینکه تو کاری کرده باشی، خداوند به تو لطف کرده است.
پس هر که حقیقت توحید بشناخت هرگز وی را عجب نبود و عجب آن که عاقل درویش تعجب کند که جاهل را مالی دهد و گوید من عاقلم چرا مرا محروم کرد؟ و این قدر نشناسد که عقل بهترین نعمتهاست و آن نیز وی را داده است. اگر هر دو به وی دادی و آن دیگر را از هر دو محروم کردی به عدل نزدیک نبودی، و باشد که این عاقل که شکایت می کند، اگر گویند عقل خویش با مال وی بدل کن نکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که حقیقت توحید را درک کند، هرگز دچار تعجب نمی‌شود. آنچه جالب است این است که فرد عاقل و آگاه از این تعجب می‌کند که چرا به یک فرد نادان مالی داده می‌شود و خود از آن محروم است. او نمی‌فهمد که عقل بهترین نعمت‌هاست و همین عقل به او داده شده است. اگر خدا هر دو نعمت یعنی عقل و مال را به فردی بدهد و دیگری را از هر دو محروم کند، این به عدالت نزدیک نیست. ممکن است این فرد عاقل که شکایت می‌کند، اگر از او بخواهند که عقلش را با مال فرد نادان مبادله کند، هرگز این کار را نکند.
و زنی نیکو و درویش زن زشتی را بیند با پیرایه بسیار. گوید این چه حکمت است که نعمت به زشتی که بر وی نزیبد؟ و این مقدار نداند که آن که به وی داده است بهتر است و اگر هردو به وی دادی به عدل نزدیکتر نبودی. و این چنان بود که پادشاهی یکی را اسبی دهد و دیگری را غلامی. تعجب کند که اسب من دارم چرا غلام به دیگری می دهد؟ این از جهل است و از این بود که داوود (ع) یک بار گفت، «بار خدایا! هیچ شب نیاید که نه یکی از آل داوود تا روز نماز کند و هیچ روز نیاید که نه یکی روزه دارد». وحی آمد که ایشان را این از کجا آید اگر توفیق من نبود؟ اکنون تو را یک لحظه به خود بازگذارم. چون به وی بازگذاشت آن خطا برفت که اندر همه عمر حسرت و ندامت آن بود. و ایوب (ع) گفت، «بار خدایا! این همه بلا بر من ریختی و یک ذره هوای خویش بر مراد تو اختیار نکردم». میغی ناگاه پدید آمد و از آن منادی شنید به ده هزار آواز که آن صبر تو از کجا آمد؟ چون بدانست پاره ای خاکستر بر سر کرد و گفت، بارخدایا! از فضل تو بود و توبه کردم». و حق تعالی همی گوید، «و لو لا فضل الله علیکم و رحمته مازکی منکم من احد ابدا ولکن الله من یشاء» «اگر نه فضل ما بودی هیچ کس را به پاکی خود راه ندادیمی تا به کاری دیگر رسد»، و رسول (ص) از این گفت که هیچ کس به عمل خویش به نجات نرسید. گفتند، «و نه تو؟» گفت، «و نه من الا به رحمت حق تعالی». و از این بود که بزرگان همی گفتند کاشکی ما خاکی بودیمی و یا خود نبودیمی، پس کسی که این بشناسد وی خود به عجب نپردازد.
هوش مصنوعی: زنی خوب و با ایمان، زنی زشت را با زینت‌های فراوان می‌بیند و می‌پرسد چرا چنین نعمتی به زشتی داده شده است. او نمی‌داند که آنچه به این شخص داده شده بهتر است و اگر هر دو را به او می‌دادند، به عدالت نزدیک‌تر نبود. این مانند این است که یک پادشاه به یکی اسب بدهد و به دیگری غلامی، و کسی تعجب کند که چرا او اسب دارد و دیگری غلام. این ناشی از نادانی است. داوود (ع) نیز یک بار از خدا درخواست کرد که هیچ شبی نباشد که از آل داوود کسی نماز نخواند و هیچ روزی نباشد که کسی روزه نگیرد. وحی فرود آمد که این توفیق از کجا برای آنها آمده است. سپس خداوند یک لحظه ایشان را به حال خود واگذاشت و در آن مدت حسرت و ندامت را بر دل آنان نهاد. ایوب (ع) نیز در سختی‌ها گفت که هیچ خواسته‌ای از خود نداشته و همه چیز به خواست خدا سپرده است. ناگهان عذاب او به پایان رسید و او خاکستر بر سر نهاد و گفت از فضل خداست و توبه کرد. خداوند می‌فرماید که اگر فضل و رحمت من نبود، هیچ کس به پاکی نرسیده بود، و رسول (ص) نیز تأکید کرد که هیچ کس به عمل خود نجات نمی‌یابد، حتی او، مگر به رحمت خدا. بزرگان می‌گفتند ای کاش ما خاک بودیم یا اصلاً وجود نداشتیم، زیرا کسی که این را درک کند، به خودبزرگ‌بینی دچار نمی‌شود.