گنجور

بخش ۹۳ - پیدا کردن علاج عجب

بدان که عجب بیماری است که علت آن جهل محض است و علاج آن معرفت محض است، پس کسی که شب و روز اندر علم و عبادت است گوییم که عجب تو از آن است که این بر تو همی رود و تو راهگذر آنی یا از آن که از تو در وجود می آید و قوت تو حاصل می شود؟ اگر از آن است که در تو می رود و تو راهگذر آنی، راهگذری را عجب نرسد که راهگذر مسخری باشد و کار به وی نبود و وی اندر میانه که بود؟ و اگر گویی من همی کنم و به قوت و قدرت من است، هیچ دانی تا این قوت و قدرت و ارادت و اعضا که این عمل بدان بود از کجا آوردی؟ اگر گویی به خواست من بود این عمل، گویم این خواست را و این داعیه را که آفرید و که مسلط کرد بر تو و که سلسله قهر اندر گردن تو افکند و فراکار داشت که هر که را داعیه بر وی مسلط کردند وی را موکلی فرستادند که خلاف آن نتواند کرد و داعیه نه از وی است که وی را به قهر فراکار دارد، پس همه نعمت خداوند است و عجب تو به خویشتن از جهل است که به تو هیچ چیز نیست. باید که تعجب تو به فضل حق تعالی بود که بسیار خلق را غافل گرداند و داعیه ایشان به کارهای بد صرف کرد و تو را ار عنایت خویش استخلاص فرستاد و داعیه را بر تو مسلط کرد و تو را به سلسله قهر به حضرت عزت خود همی برد.

و اگر پادشاهی اندر غلامان خود نظر کند و از میان همه یکی را خلعت دهد بی سببی و خدمتی که از پیش کرده بود، باید که تعجب وی از فضل ملک بود که بی استحقاق وی را تخصیص کرد نه به خود. پس اگر گوید ملک حکیم است. تا اندر من صفت استحقاق ندیدی آن خلعت خاص به من نفرستادی، گویند تو صفت استحقاق از کجا آوردی؟ اگر همه از عطای ملک است پس تو را جای عجب نیست و همچنان بود که ملک تو را اسبی دهد عجب نیاوردی و آنگاه غلامی دهد عجب آوری و گویی مرا غلامی داد که اسب داشتم و دیگران نداشتند و چون اسب نیز وی داده باشد جای عجب نبود، بلکه چنان بود که هر دو به یک بار به تو دهد.

همچنین اگر گویی مرا توفیق عبادت از آن داده است که وی را دوست داشتم، گویند این دوستی اندر دل تو که افکند؟ اگر گویی دوست از آن داشتم که بشناختم وی را و جمال وی بیافتم، گویند این معرفت و این دیدار که داد؟ پس چون همه از وی است باید که عجب تو به نبود، به جود و فضل وی بود که این صفات در تو بیافرید، و داعیه و قدرت و ارادت بیافرید، اما تو در میان هیچ کس نه ای و به تو هیچ چیز نسیت جز آن که راهگذر قدرت حق تعالی ای و بس.

بخش ۹۲ - حقیقت عجب و ادلال: بدان که هر که را حق تعالی نعمتی داد چون علم و توفیق عبادت و غیر آن و از زوال آن هراسان بود و همی ترسد که از وی بازستانند، این معجب نبود و اگر ترسان نباشد و بدان شاد بود از آن وجه که نعمت و عطیت حق تعالی است نه از آن وجه که صفت وی است، هم معجب نباشد اما اگر شاد بدان بود که صفت وی است و از آن غافل ماند که این نعمت حق تعالی است و از هراس آن خالی بود، این شادی بدین صفت عجب باشد، و اگر باز آن به هم خود را حقی داند بر خدای تعالی، و این عبادت خویش خدمتی پسندیده داند، این را ادلال گویند که خود را دالتی همی داند و چون کسی را چیزی دهد و آن عظیم بود اندر دل وی، معجب بود و اگر با آن به هم از وی خدمت و مکافات بیوسد ادلال این بود. و رسول(ص) گفت که «نماز کسی که بدان دالت کند از سر وی برنگذرد»، و گفت، «اگر همی خندی و به تقصیر خویش مقری، بهتر از آن که همی گریی و آن کاری دانی».بخش ۹۴ - فصل (سوال و جواب): سوال: اگر کسی گوید که چون نمی کنم و همه وی می کند، ثواب از کجا بیوسم و بیابم و بدین شک نیست که ما را ثواب از اعمال ما دهند که به اختیار بود.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که عجب بیماری است که علت آن جهل محض است و علاج آن معرفت محض است، پس کسی که شب و روز اندر علم و عبادت است گوییم که عجب تو از آن است که این بر تو همی رود و تو راهگذر آنی یا از آن که از تو در وجود می آید و قوت تو حاصل می شود؟ اگر از آن است که در تو می رود و تو راهگذر آنی، راهگذری را عجب نرسد که راهگذر مسخری باشد و کار به وی نبود و وی اندر میانه که بود؟ و اگر گویی من همی کنم و به قوت و قدرت من است، هیچ دانی تا این قوت و قدرت و ارادت و اعضا که این عمل بدان بود از کجا آوردی؟ اگر گویی به خواست من بود این عمل، گویم این خواست را و این داعیه را که آفرید و که مسلط کرد بر تو و که سلسله قهر اندر گردن تو افکند و فراکار داشت که هر که را داعیه بر وی مسلط کردند وی را موکلی فرستادند که خلاف آن نتواند کرد و داعیه نه از وی است که وی را به قهر فراکار دارد، پس همه نعمت خداوند است و عجب تو به خویشتن از جهل است که به تو هیچ چیز نیست. باید که تعجب تو به فضل حق تعالی بود که بسیار خلق را غافل گرداند و داعیه ایشان به کارهای بد صرف کرد و تو را ار عنایت خویش استخلاص فرستاد و داعیه را بر تو مسلط کرد و تو را به سلسله قهر به حضرت عزت خود همی برد.
هوش مصنوعی: باید بدانی که این یک بیماری عجیب است که اساس آن ignorance یا جهل خالص است و درمانش معرفت و آگاهی کامل است. اگر کسی همه روز را در علم و عبادت مشغول باشد، باید به او گفت که تعجب تو از چیست؟ آیا از این است که این حالات به تو می‌رسد و تو در حال عبور هستی یا اینکه این حالات از وجود تو به وجود می‌آید و قدرت تو باعث آن می‌شود؟ اگر این حالات از خودت می‌آید و تو فقط در حال عبور هستی، تعجب کردن از عبوری که برای تو بی‌معناست، چه فایده‌ای دارد؟ و اگر می‌گویی که من در حال انجام این کارها هستم و به توانایی و قدرت من وابسته است، آیا می‌دانی که این قدرت و اراده و اعضای بدنت را از کجا آورده‌ای؟ اگر بگویی که این عمل به خواست من است، باید بگویم که این خواست و تمایل را چه کسی آفریده و بر تو مسلط کرده است؟ چه کسی این زنجیر قدرت را بر گردن تو نهاده و این امور را در دست تو قرار داده است؟ بنابراین، تمام نعمت‌ها از سوی خداوند است و تعجب تو از خودت ناشی از جهل است، زیرا در حقیقت هیچ چیزی از آن تو نیست. باید شگفتی تو نسبت به فضل و کرم الهی باشد که بسیاری از مردم را غافل کرده و تمایلشان را به کارهای نادرست سوق داده است، و تو را به لطف خود نجات داده و بر تو قدرت داده تا تو را به عظمت خود نزدیک کند.
و اگر پادشاهی اندر غلامان خود نظر کند و از میان همه یکی را خلعت دهد بی سببی و خدمتی که از پیش کرده بود، باید که تعجب وی از فضل ملک بود که بی استحقاق وی را تخصیص کرد نه به خود. پس اگر گوید ملک حکیم است. تا اندر من صفت استحقاق ندیدی آن خلعت خاص به من نفرستادی، گویند تو صفت استحقاق از کجا آوردی؟ اگر همه از عطای ملک است پس تو را جای عجب نیست و همچنان بود که ملک تو را اسبی دهد عجب نیاوردی و آنگاه غلامی دهد عجب آوری و گویی مرا غلامی داد که اسب داشتم و دیگران نداشتند و چون اسب نیز وی داده باشد جای عجب نبود، بلکه چنان بود که هر دو به یک بار به تو دهد.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به غلامان خود توجه کند و بدون دلیل یا خدمت قبلی، یکی از آنها را خلعت دهد، باید این کار او به خاطر بزرگی و لطف پادشاه باشد و نه به دلیل شایستگی آن غلام. اگر بگوید که پادشاه حکیم است و تا زمانی که شایستگی من را ندیده، آن خلعت خاص را به من نداده، از او پرسیده می‌شود که تو چگونه شایستگی را به دست آورده‌ای؟ اگر همه چیز از بخشش پادشاه باشد، پس جای تعجب نیست و این همانند این است که پادشاه به تو اسبی بدهد و این عمل عجیب نیست، اما اگر به تو غلامی بدهد، تعجب‌آور خواهد بود، چرا که تو قبلاً اسبی داشتی و دیگران نداشتند. اگر پادشاه هر دو را به تو بدهد، دیگر عجبی ندارد و انگار که هر دو را همزمان به تو بخشیده است.
همچنین اگر گویی مرا توفیق عبادت از آن داده است که وی را دوست داشتم، گویند این دوستی اندر دل تو که افکند؟ اگر گویی دوست از آن داشتم که بشناختم وی را و جمال وی بیافتم، گویند این معرفت و این دیدار که داد؟ پس چون همه از وی است باید که عجب تو به نبود، به جود و فضل وی بود که این صفات در تو بیافرید، و داعیه و قدرت و ارادت بیافرید، اما تو در میان هیچ کس نه ای و به تو هیچ چیز نسیت جز آن که راهگذر قدرت حق تعالی ای و بس.
هوش مصنوعی: اگر بگویی من از آن جهت توفیق عبادت دارم که او را دوست داشته‌ام، خواهند گفت این دوستی را در دل تو چه کسی قرار داده است؟ اگر بگویی چون او را شناخته‌ام و زیبایی‌اش را دیده‌ام، خواهند پرسید این شناخت و دیدار را چه کسی به تو بخشیده است؟ پس چون همه‌چیز از اوست، نباید شگفتی‌ات نسبت به خودت باشد، بلکه باید بدانیم که این ویژگی‌ها از لطف و کرم او در تو به وجود آمده است. تو در میان هیچ‌کس نیستی و چیزی نیستی، جز اینکه عبور کنی از قدرت پروردگار تعالی.