گنجور

بخش ۶۲ - پیدا کردن افسون مال

بدان که مثل مال همچون مار است که اندر وی زهر و تریاک است چنان که گفتیم و هرکه افسون مار نداند و دست به وی برد هلاک شود. و بدان سبب است که روا نیست که کسی گوید اندر صحابه کسانی بودند که توانگر بودند چون عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه پس در توانگری عیبی نیست و این همچنان بود که کودکی معزمی می بیند که دست فرا مار کند و اندر سله جمع همی کند. پندارد که از آن همی برگیرد که نرم است و اندر دست خوش است. وی نیز به گرفتن ایستد و ناگاه هلاک شود.

و افسون مال پنج است:

اول آن که بدانی که مال را به چه آفریده اند، چنان که گفتیم که برای ساز قوت و جامه و مسکن که ضرورت تن آدمی است. و تن برای حواس است و حواس برای عقل است و عقل برای دل تا به معرفت حق تعالی آراسته شود. چون این بدانست، دل اندر وی به قدر مقصود وی بندد و اندر آن مقصود حکمت وی به کار دارد.

دوم آن که جهت دخل نگاه دارد تا از حرام و شبهت و از جهتی که اندر مروت قدح کند چون رشوت و گدایی و مزد حمامی و امثال این نبود.

سوم آن که مقدار وی نگاه دارد تا پیش از حاجت جمع نکند و هرچه زیادت از حاجت است که نه برای زاد راه دین بدان حاجت است حق اهل حاجت شناسد. چون محتاجی پدید آید زیادت از حاجت از آن وی است. از وی بازنگیرد. اگر قوت ایثار ندارد اندر محل حاجت تقصیر نکند.

چهارم آن که خرج نگاه دارد تا جز به اقتصار به کار نبرد و به اندک قناعت کند و به حق خرج کند که خرج کردن نه به حق همچون کسب کردن نه از حق است.

پنجم آن که نیت اندر دخل و خرج نگاهداشت درست کند و نیکو. آنچه به دست آورد برای فراغت عبادت به دست آورد و آنچه دست بدارد برای زهد و استحقار دنیا دست بدارد و برای آن تا دل از اندیشه وی صیانت کند که به ذکر حق تعالی پردازد و آنچه نگاه دارد برای حاجتی مهم نگاه دارد که اندر راه دین بود و اندر فراغت راه دین. و منتظر حاجت باشد تا خرج کند و چون چنین کند مال وی را زیان ندارد و نصیب وی از مال تریاق باشد نه زهر.

و برای این گفت علی مرتضی (ع)، «اگر کسی هرچه روی زمین مال است به دست آورد وی زاهد است اگرچه توانگرترین خلق است و اگر به ترک همه بگوید و نه برای حق تعالی است، وی زاهد نیست». باید که نیت کار عبادت و راه آخرت بود تا بر حرکت که کند. اگر همه قضای حاجت بود یا طعام خوردن بود، همه عبادت بود و بر همه ثواب یابد که راه دین را به همه حاجت است، ولیکن کار نیست دارد. و چون بیشتر خلق از این عاجز باشند و این افسون و عزایم نشناسند و اگر شناسند به کار ندارند، اولیتر آن بود که از مال بسیار دور بوند تا توانند که اگر بسیاری مال سبب بطر و غفلت نبود، آخر از درجات آخرت کمتر بکند و این خسرانی تمام باشد.

و چون عبدالرحمن عوف رضی الله عنه فرمان یافت، بسیار مال از وی بماند. بعضی از صحابه گفتند که ما از وی همی ترسیم از این مال بسیار که گذاشت. کعب اخبار گفت، «سبحان الله! چه می ترسید؟ مالی که از حلال به دست آورد و به حق خرج کرد و آنچه بگذاشت حلال بود چه بیم بود؟» خبر به بوذر رسید. بیرون آمد. خشمناک شد و استخوان شتری به دست گرفت و کعب را همی جست تا بزند. کعب بگریخت و به سرای عثمان اندر شد و در پس پشت وی پنهان شد. بوذر اندر شد و گفت، «هان ای جهود! به چه تو همی گوئی چه زیان بدان که از عبدالحمن عوف بازماند؟ و رسول (ص) یک روز به اُحُد همی شد و من با وی بودم. گفت: یا بوذر! یا رسول الله! گفت: مالداران کمترین و واپس ترینانند اندر قیامت، الا آن که از راست و چپ و پیش و پس اندر راه حق تعالی نفقه کنند. یا بوذر نخواهم که مرا چند کوه احد زر باشد و هم در راه خدای تعالی نفقه کنم و آن روز که بمیرم از من دو قیراط بازماند. رسول (ص) چنین گفته باشد و تو جهود به چه چنین گوئی؟ دروغ زنی؟» این بگفت و هیچ کس وی را جواب نداد.

یک روز کاروانی شترعبدالحمن از بازرگانی از یمن بازرسیدند. بانگ و غلبه اندر مدینه افتاد. عایشه رضی الله عنه گفت، «این چیست؟» بگفتند که شتران عبدالرحمن اند. گفت، «راست گفت رسول (ص)». خبر به عبدالرحمن رسید. بدین کلمه دلمشغول شد. اندر وقت پیش عایشه آمد و گفت، «یا عایشه! رسول چه گفت؟» گفت، «رسول گفت بهشت به من نمودند. درویشان و اصحاب را دیدم همی شدند و همی دویدند به شتاب و هیچ توانگر را ندیدم مگر عبدالحمن عوف را که نمی توانست رفت. همی خزید به دست و پای تا اندر بهشت شد». عبدالرحمن گفت، «این شتران و هرچه بر این شتران است سبل کردم و جمله غلامان را آزاد کردم تا باشد که من نیز با ایشان به هم بتوانم رفت». رسول (ص) گفت، «پیشین کس از توانگران امت من که به بهشت شوند تو باشی. اندر نتوانی شد مگر به جهد و حیله و خزیدن».

و از بزرگان یکی همی گوید که نخواهم که هر روز هزار دینار کسب کنم از حلال و اندر راه حق تعالی نفقه کنم و اگر چه بدان از نماز و جماعت بازنمانم. گفتند چرا؟ گفت تا اندر موقف سوال نگویند: بنده من از کجا آوردی و به چه خرج کردی و به چه نفقه کردی؟ گفت طاقت آن سوال و حساب ندارم.

رسول (ص) گفت، «مردی را بیاورند روز قیامت که مال از حرام کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حلال کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال خرج کرده و به دوزخ برند. پس چهارم را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال و به حق خرج کرده. گویند این را بدارید که اندر طلب این مال تقصیر کرده بود اندر طهارتی یا اندر رکوعی یا اندر سجودی و نه به وقت خویش و نه به شرط کرده باشد. گوید یارب از حلال کسب کردم و به حق خرج کردم و اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم. گوید باشد که جامه ابریشمین و اسب و تجمل داشته باشی و بر سبیل فخر و بارنامه بخرامیده باشی. گوید بارخدایا اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم و بدین مال تفاخر نکردم. گوید باشد که اندر حق یتیمی یا مسکینی یا همسایه یا خویشی تقصیر کرده باشی. گوید بارخدایا از حلال به دست آوردم و به حق خرج کردم و اندر فرایض تقصیر نکردم و مال فخر نکردم و اندر حق همه تقصیر نکردم.

پس این همه بیایند و در وی آوزند و گویند بارخدایا وی را اندر میان ما مال دادی نعمت. وی را از حق ما بپرس. از یک یک بپرسند اگر هیچ تقصیر نکرده باشد گویند اکنون بایست و شکر این نعمت بیاور و به هر لقمه که بخوردی و به هر لذتی که بیافتی شکر آن بیاور، همچنین می پرسند. و بدین سبب بوده است که هیچ بزرگی را اندر توانگری رغبت نبوده است که اگر عذاب نباشد حساب باشد بدین صفت، بلکه رسول (ص) که قدوه امت است درویشی برای این اختیار کرد تا امت بشناسند که درویشی بهتر از توانگری.

عمران حصین گوید که مرا با رسول (ص) گستاخی بود. یک روز گفت، «بیا تا به عیادت فاطمه شویم». چون به در خانه وی رسیدیم در بزد و گفت، «السلام علیکم! درآیم؟» گفت، «درآی» گفت، «من و آن تن که با من است؟» گفت، «یا رسول الله بر همه اندام من هیچ چیز نیست مگر گلیمی کهنه». گفت، «بر سر اندر گیر و به خویشتن فراگیر». گفت، «اگر برگیرم پای برهنه بماند». ازاری کهنه به وی داد که این سر فراگیر. پس اندر شد و گفت، «چگونه ای فرزند عزیز؟» وی گفت، «سخت بیمار و دردمند و رنج از آن زیادت همی شود که گرسنه ام با این بیماری و هیچ چیز ندارم و نمی یابم که بخرم و طاقت گرسنگی نمی دارم». رسول الله بگریست و گفت، «جزع مکن که به خدای که سیم روز است که هیچ نچشیده ام و من بر خدای تعالی از تو گرامی ترم و اگر خواستی بدادی ولیکن آخرت بر دنیا اختیار کرده ام». آنگاه دست بر دوش وی زد و گفت، «بشارت باد تو را که سیده زنان اهل بهشتی». گفت، «آسیه زن فرعون و مادر عیسی، مریم چه اند؟» گفت، «هریکی از ایشان سیده زنان عالم خویش اند و تو سیده زنان همه عالمی. و شما همه اندر خانه ها باشد به قصب آراسته و اندر وی نه بانگ و نه رنج و مشغله. پس گفت، «بسنده کن به پسر عم من و شوهر خویش که تو را جفت کسی کرده ام که سید است اندر دنیا و سید است اندر آخرت.

و روایت کرده اند که مردی با عیسی (ع) گفت، «خواهم که اندر صحبت تو باشم». با وی به هم برفتند تا به کنار جوی و سه نان داشتند. مرد یکی بذر دید و عیسی (ع) به کناره جو شده بود. چون بازآمد نان ندید. گفت، «که برگرفت؟» گفت، «ندانم». پس از آنجا بگذشتند. آهویی همی آمد با دو بچه. عیسی (ع) یکی را آواز داد. نزدیک وی آمد وی را بکشت و اندر وقت بریان شد و هردو سیر بخوردند. پس گفت، «زنده شو». زنده شد به فرمان خدای تعالی. پس آن مرد را گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم». از آنجا برفتند. به رودی آب رسیدند. عیسی (ع) دست وی بگرفت و هردو بر روی آب بگذشتند. گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود. بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم. از آنجا برفتند و به جائی رسیدند که ریگ بسیار بود. عیسی (ع) آن ریگ جمع کرد و گفت، «به فرمان خدای زر کرد». همه زر شد. پس سه قسمت کرد و گفت، «یک قسمت مرا و یک قسمت تو را و یک قسمت آن را که نان دارد». مرد از حرص زر که بدید مقر آمد که نان من دارم. عیسی (ع) گفت، «هر سه تو را» و به وی بگذاشت و برفت. دو مرد فراوی رسیدند و خواستند که وی را بکشند و زر ببرند. گفت، «مرا مکشید و هریکی از ما سه‌یکی برگیرد». پس گفتند، «یکی را بفرستیم تا ما را طعامی آرد». این مرد بشد و طعام خرید و با خویش گفت، «افسوس باشد که این زر ببرند. من زهر اندر این طعام کنم تا ایشان بخورند و بمیرند و من جمله زر برگیرم». و آن دو کس گفتند، «چه بوده است که زر به وی باید داد؟ چون بازآید وی را بکشیم و زرها برگیریم». چون بازآمد وی را بکشتند و ایشان هردو طعام بخوردند و بمردند. زر جمله بماند. عیسی (ع) بر آنجا بگذشت. زر جمله آنجا دید و هرسه کشته. گفت، «یا اصحاب! دنیا چنین باشد. از وی حذر کنید». پس از این حکایت معلوم شد که اگر استاد باشد و معزم باشد اولیتر که اندر مال ننگرد و گرد وی نگردد مگر به قدر حاجت که مار افساء را آخر هلاک به دست مار بود.

بخش ۶۱ - پیدا کردن علاج بخل: بدان که این علاج مرکب است از علم و عمل:بخش ۶۳ - اصل هفتم: بدان که بیشتر خلق که هلاک شده اند اندر جاه و حشمت و نام نیکو و ثنای خلق شده اند و بدین سبب اندر منافست و عداوت و معصیتها بسیار افتاده اند و چون شهوت غالب شده راه دین بریده شد و دل به نفاق و خبایث اخلاق آلوده شد . رسول (ص) گفت، «جاه و مال نفاق اندر دل چنان رویاند که آب تیره رو ماند» و گفت، «دو گرگ گرسنه اندر رمه آن تباهی نکند که دوستی جاه و مال اندر دل مسلمانی کند». و با علی (ع) گفت که خلق را دو چیز هلاک کرد. فرا شدن از پی هوا و دوست داشتن ثنا و از این آفت خلاص کسی یابد که نام نیک نجوید و به خمول قناعت کند، چه حق تعالی همی گوید، «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض.. الآیه» گفت، «اهل بهشت کسانی اند خاک آلود بشولیده موی شوخگن جامه که کسی ایشان را وزن ننهد. اگر در سرای امیران دستوری خواهند، درنگذارند و اگر طلب نکاح کنند کس دختر به ایشان ندهد. و اگر سخن گویند کس سخن ایشان نشنود و آرزوهای ایشان در سینه موج همی زند و جوش. اگر نور ایشان در همه خلق قسمت کنند فراهمه رسد». و گفتف «بسا خاک آلوده و خلقان جامه که اگر سوگند به خدای دهد و بهشت خواهد به وی دهد و اگر دنیا خواهد به وی ندهد».

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که مثل مال همچون مار است که اندر وی زهر و تریاک است چنان که گفتیم و هرکه افسون مار نداند و دست به وی برد هلاک شود. و بدان سبب است که روا نیست که کسی گوید اندر صحابه کسانی بودند که توانگر بودند چون عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه پس در توانگری عیبی نیست و این همچنان بود که کودکی معزمی می بیند که دست فرا مار کند و اندر سله جمع همی کند. پندارد که از آن همی برگیرد که نرم است و اندر دست خوش است. وی نیز به گرفتن ایستد و ناگاه هلاک شود.
هوش مصنوعی: بدان که مال همانند ماری است که در آن زهر و خطر نهفته است. هر کس که فنون برخورد با این مار را نداشته باشد و بی‌احتیاط به آن نزدیک شود، نابود خواهد شد. به همین دلیل، درست نیست که کسی بگوید در زمان صحابه، افرادی چون عبدالرحمن بن عوف که ثروتمند بودند، وجود داشتند و پس در ثروت داشتن ایرادی نیست. این موضوع مشابه است با کودکی که ماری را می‌بیند و دستش را به سمت آن دراز می‌کند، فکر می‌کند که می‌تواند چیزی از آن بگیرد چون به نظرش نرم و خوش‌دست است. در این وضعیت، او هم به همین روش پیش می‌رود و ناگهان دچار خطر و نابودی می‌شود.
و افسون مال پنج است:
هوش مصنوعی: و جادو و سحر به مال و ثروت مربوط می‌شود.
اول آن که بدانی که مال را به چه آفریده اند، چنان که گفتیم که برای ساز قوت و جامه و مسکن که ضرورت تن آدمی است. و تن برای حواس است و حواس برای عقل است و عقل برای دل تا به معرفت حق تعالی آراسته شود. چون این بدانست، دل اندر وی به قدر مقصود وی بندد و اندر آن مقصود حکمت وی به کار دارد.
هوش مصنوعی: نخست باید بدانی که مال چه هدفی دارد. همانطور که بیان کردیم، مال برای تأمین نیازهای اساسی انسان مانند غذا، لباس و مسکن ایجاد شده است. بدن انسان به حواس نیاز دارد و حواس برای کارکرد عقل ضروری‌اند و عقل نیز برای پرورش دل است تا به شناخت حق تعالی نائل شود. وقتی این را درک کردی، دل خود را بر اساس اهدافی که داری، محدود می‌کنی و در این راستا از حکمت خود استفاده می‌کنی.
دوم آن که جهت دخل نگاه دارد تا از حرام و شبهت و از جهتی که اندر مروت قدح کند چون رشوت و گدایی و مزد حمامی و امثال این نبود.
هوش مصنوعی: دوم اینکه باید در درآمد خود دقت کند تا از موارد حرام و مشکوک پرهیز کند و همچنین از کارهایی که به جوانمردی آسیب می‌زنند، مانند رشوه، گدایی، و مزدهایی که برازنده نیست، دوری کند.
سوم آن که مقدار وی نگاه دارد تا پیش از حاجت جمع نکند و هرچه زیادت از حاجت است که نه برای زاد راه دین بدان حاجت است حق اهل حاجت شناسد. چون محتاجی پدید آید زیادت از حاجت از آن وی است. از وی بازنگیرد. اگر قوت ایثار ندارد اندر محل حاجت تقصیر نکند.
هوش مصنوعی: سومین نکته این است که فرد باید میزان دارایی‌اش را حفظ کند تا پیش از نیاز، جمع‌آوری نکند و هر چیزی که بیشتر از نیاز ضروری است و به پیشرفت دین مربوط نمی‌شود، باید به نیازمندان اختصاص یابد. وقتی کسی به کمک نیاز دارد، آنچه اضافی‌ست متعلق به اوست و نباید از او بازپس گرفته شود. اگر فرد توانایی ایثار در شرایط نیاز را ندارد، نباید در آن موقعیت کوتاهی کند.
چهارم آن که خرج نگاه دارد تا جز به اقتصار به کار نبرد و به اندک قناعت کند و به حق خرج کند که خرج کردن نه به حق همچون کسب کردن نه از حق است.
هوش مصنوعی: چهارمین نکته این است که باید هزینه‌ها را مدیریت کرد و تنها در موارد ضروری خرج کرد. همچنین باید به اندکی قناعت کرد و در صرف هزینه‌ها انصاف را رعایت کرد، چرا که خرج کردن نادرست، مثل درآمد غیر مشروع، درست نیست.
پنجم آن که نیت اندر دخل و خرج نگاهداشت درست کند و نیکو. آنچه به دست آورد برای فراغت عبادت به دست آورد و آنچه دست بدارد برای زهد و استحقار دنیا دست بدارد و برای آن تا دل از اندیشه وی صیانت کند که به ذکر حق تعالی پردازد و آنچه نگاه دارد برای حاجتی مهم نگاه دارد که اندر راه دین بود و اندر فراغت راه دین. و منتظر حاجت باشد تا خرج کند و چون چنین کند مال وی را زیان ندارد و نصیب وی از مال تریاق باشد نه زهر.
هوش مصنوعی: پنجم این‌که باید نیت و قصد در هزینه و درآمد خود را درست و صحیح قرار دهد. هر چیزی که به دست می‌آورد باید برای آرامش و عبادت باشد و آنچه را که نگه می‌دارد باید به خاطر پرهیز از دنیا و زهد نگه دارد. این نگهداری باید به گونه‌ای باشد که دلش از فکر دنیا دور بماند و به یاد خدا باشد. همچنین، باید آنچه را که نگه‌داشته برای نیازهای مهم دین و عبادت باشد و منتظر باشد تا در زمان مناسب خرج کند. اگر چنین کند، مالی که دارد ضرر نخواهد داشت و ثروتش مانند درمان خواهد بود نه سم.
و برای این گفت علی مرتضی (ع)، «اگر کسی هرچه روی زمین مال است به دست آورد وی زاهد است اگرچه توانگرترین خلق است و اگر به ترک همه بگوید و نه برای حق تعالی است، وی زاهد نیست». باید که نیت کار عبادت و راه آخرت بود تا بر حرکت که کند. اگر همه قضای حاجت بود یا طعام خوردن بود، همه عبادت بود و بر همه ثواب یابد که راه دین را به همه حاجت است، ولیکن کار نیست دارد. و چون بیشتر خلق از این عاجز باشند و این افسون و عزایم نشناسند و اگر شناسند به کار ندارند، اولیتر آن بود که از مال بسیار دور بوند تا توانند که اگر بسیاری مال سبب بطر و غفلت نبود، آخر از درجات آخرت کمتر بکند و این خسرانی تمام باشد.
هوش مصنوعی: علی مرتضی (ع) فرمودند که اگر کسی مالک همه چیز در زمین شود، و به خداوند به عنوان دلیل اصلی دستیابی‌اش به این ثروت اعتقاد نداشته باشد، او زاهد نیست، حتی اگر ثروتمندترین انسان باشد. باید نیت انسان در کارهایش عبادت و هدایت به سوی آخرت باشد. اگر کارهایش فقط به منظور رفع نیازهای مادی یا صرف غذا باشد، در واقع عبادت به شمار نمی‌آید و ثواب نخواهد داشت. با این حال، نیازهای دینی انسان به تمام اقداماتی که انجام می‌دهد، مرتبط است. از آنجایی که بیشتر مردم توانایی درک این مسأله را ندارند و اگر هم بدانند، به آن عمل نمی‌کنند، بهتر است از جمع کردن ثروت بسیار خودداری کنند. زیرا ثروت زیاد می‌تواند باعث فخر و غفلت شود و در نهایت درجات انسان در آخرت را کاهش دهد که این یک ضرر بزرگ است.
و چون عبدالرحمن عوف رضی الله عنه فرمان یافت، بسیار مال از وی بماند. بعضی از صحابه گفتند که ما از وی همی ترسیم از این مال بسیار که گذاشت. کعب اخبار گفت، «سبحان الله! چه می ترسید؟ مالی که از حلال به دست آورد و به حق خرج کرد و آنچه بگذاشت حلال بود چه بیم بود؟» خبر به بوذر رسید. بیرون آمد. خشمناک شد و استخوان شتری به دست گرفت و کعب را همی جست تا بزند. کعب بگریخت و به سرای عثمان اندر شد و در پس پشت وی پنهان شد. بوذر اندر شد و گفت، «هان ای جهود! به چه تو همی گوئی چه زیان بدان که از عبدالحمن عوف بازماند؟ و رسول (ص) یک روز به اُحُد همی شد و من با وی بودم. گفت: یا بوذر! یا رسول الله! گفت: مالداران کمترین و واپس ترینانند اندر قیامت، الا آن که از راست و چپ و پیش و پس اندر راه حق تعالی نفقه کنند. یا بوذر نخواهم که مرا چند کوه احد زر باشد و هم در راه خدای تعالی نفقه کنم و آن روز که بمیرم از من دو قیراط بازماند. رسول (ص) چنین گفته باشد و تو جهود به چه چنین گوئی؟ دروغ زنی؟» این بگفت و هیچ کس وی را جواب نداد.
هوش مصنوعی: عبدالرحمن عوف در زمان خود ثروت زیادی به جا گذاشت و برخی از صحابه نگران بودند از اینکه او ثروت زیادی را خلف خود باقی گذاشته است. کعب اخبار اعتراض کرد و گفت که مگر چه مشکلی وجود دارد؟ این مال از راه حلال به دست آمده و او آن را به درستی خرج کرده است. وقتی این خبر به بوذر رسید، او خشمگین شد و تصمیم داشت کعب را تنبیه کند. کعب به خانه عثمان پناهنده شد و بوذر به او تهمت زد و گفت که چرا نگران ثروت عبدالرحمن عوف هستید. او یادآوری کرد که پیامبر (ص) به او گفته بود که مالداران در قیامت در کمترین رتبه قرار دارند، مگر اینکه آن مال را در راه خدا خرج کنند. بوذر تأکید کرد که او هرگز نمی‌خواهد با وجود ثروت زیاد، در نهایت فقط دو قیراط از او باقی بماند. او به کعب گفت که حرفش دروغ است و هیچ‌کس نتوانست پاسخی به او بدهد.
یک روز کاروانی شترعبدالحمن از بازرگانی از یمن بازرسیدند. بانگ و غلبه اندر مدینه افتاد. عایشه رضی الله عنه گفت، «این چیست؟» بگفتند که شتران عبدالرحمن اند. گفت، «راست گفت رسول (ص)». خبر به عبدالرحمن رسید. بدین کلمه دلمشغول شد. اندر وقت پیش عایشه آمد و گفت، «یا عایشه! رسول چه گفت؟» گفت، «رسول گفت بهشت به من نمودند. درویشان و اصحاب را دیدم همی شدند و همی دویدند به شتاب و هیچ توانگر را ندیدم مگر عبدالحمن عوف را که نمی توانست رفت. همی خزید به دست و پای تا اندر بهشت شد». عبدالرحمن گفت، «این شتران و هرچه بر این شتران است سبل کردم و جمله غلامان را آزاد کردم تا باشد که من نیز با ایشان به هم بتوانم رفت». رسول (ص) گفت، «پیشین کس از توانگران امت من که به بهشت شوند تو باشی. اندر نتوانی شد مگر به جهد و حیله و خزیدن».
هوش مصنوعی: روزی کاروانی از شتران عبدالرحمن که از بازرگانی در یمن برگشته بودند، به مدینه رسید. خبر این موضوع در شهر پیچید و عایشه پرسید: «این چه چیزی است؟» گفتند که شتران عبدالرحمان هستند. او گفت: «پیامبر (ص) راست گفته است». این خبر به عبدالرحمن رسید و او از این موضوع نگران شد. پس به نزد عایشه آمد و پرسید: «ای عایشه! پیامبر چه فرمود؟» عایشه گفت: «پیامبر به من فرمود که بهشت را دیدم، درویشان و یاران را دیدم که با شتاب به سوی بهشت می‌دویدند و هیچ ثروتمندی جز عبدالرحمن عوف را ندیدم که نتوانست به سرعت برود و به آرامی خزید تا به بهشت رسید». عبدالرحمن گفت: «من شتران و هر چه بر روی آنهاست را در راه خدا بخشیدم و همه غلامان را آزاد کردم تا شاید من نیز بتوانم به جمع آنان بپیوندم». پیامبر (ص) فرمود: «اولین کسی از ثروتمندانی که به بهشت می‌رود، تو خواهی بود؛ ولی برای این کار باید سخت تلاش کنی و تدبیر به خرج دهی».
و از بزرگان یکی همی گوید که نخواهم که هر روز هزار دینار کسب کنم از حلال و اندر راه حق تعالی نفقه کنم و اگر چه بدان از نماز و جماعت بازنمانم. گفتند چرا؟ گفت تا اندر موقف سوال نگویند: بنده من از کجا آوردی و به چه خرج کردی و به چه نفقه کردی؟ گفت طاقت آن سوال و حساب ندارم.
هوش مصنوعی: یک نفر از بزرگان می‌گوید: من نمی‌خواهم که هر روز هزار دینار از راه حلال به دست آورم و در راه خدا خرج کنم، حتی اگر باعث شود از نماز و جماعت باز بمانم. وقتی از او پرسیدند چرا اینطور فکر می‌کند، پاسخ داد که نمی‌خواهم در روز قیامت از من بپرسند: «بنده من، این پول را از کجا آوردی و چگونه صرف کردی؟» او احساس می‌کند که توانایی تحمل چنین سوالاتی و پاسخگویی به حسابرسی‌ها را ندارد.
رسول (ص) گفت، «مردی را بیاورند روز قیامت که مال از حرام کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حلال کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال خرج کرده و به دوزخ برند. پس چهارم را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال و به حق خرج کرده. گویند این را بدارید که اندر طلب این مال تقصیر کرده بود اندر طهارتی یا اندر رکوعی یا اندر سجودی و نه به وقت خویش و نه به شرط کرده باشد. گوید یارب از حلال کسب کردم و به حق خرج کردم و اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم. گوید باشد که جامه ابریشمین و اسب و تجمل داشته باشی و بر سبیل فخر و بارنامه بخرامیده باشی. گوید بارخدایا اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم و بدین مال تفاخر نکردم. گوید باشد که اندر حق یتیمی یا مسکینی یا همسایه یا خویشی تقصیر کرده باشی. گوید بارخدایا از حلال به دست آوردم و به حق خرج کردم و اندر فرایض تقصیر نکردم و مال فخر نکردم و اندر حق همه تقصیر نکردم.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند: در روز قیامت، مردی را می‌آورند که مالش را از راه حرام به دست آورده و آن را نیز به حرام خرج کرده است و او را به دوزخ می‌برند. مرد دیگری هم می‌آید که مال خود را از راه حلال به دست آورده اما به حرام مصرف کرده و او نیز به دوزخ می‌رود. همچنین مرد دیگری وجود دارد که از حرام کسب کرده اما آن را به حلال خرج کرده و او هم به دوزخ می‌رود. سپس مرد چهارمی را می‌آورند که از حرام به دست آورده ولی آن را به حلال و به حق خرج کرده است. به او می‌گویند: این شخص را نگه دارید زیرا در به دست آوردن این مال، ممکن است در طهارت یا در رکوع یا سجود تقصیر کرده باشد و به شرایط و زمان‌ها توجه نکرده باشد. او درخواست می‌کند که من از حلال کسب کرده‌ام و به حق خرج کرده‌ام و در هیچ یک از واجبات قصوری نکرده‌ام. ولی به او می‌گویند شاید تو لباس ابریشمی و اسب و تجملاتی داشته‌ای و به این موارد تفاخر کرده‌ای. او دوباره تاکید می‌کند که در هیچ یک از واجبات قصوری نداشته و به این مال به خاطر فخر و مباهات نپرداخته است. سپس به او می‌گویند ممکن است در حق یتیمی، مسکینی، همسایه یا خویشی کوتاهی کرده باشد. او در پاسخ می‌گوید که من از حلال به دست آورده‌ام و به حق خرج کرده‌ام و در واجبات هیچ کوتاهی نداشته‌ام و همچنین به خاطر فخر و مباهات هیچ اقدام نداشته‌ام و در حق همه نیز قصوری نکرده‌ام.
پس این همه بیایند و در وی آوزند و گویند بارخدایا وی را اندر میان ما مال دادی نعمت. وی را از حق ما بپرس. از یک یک بپرسند اگر هیچ تقصیر نکرده باشد گویند اکنون بایست و شکر این نعمت بیاور و به هر لقمه که بخوردی و به هر لذتی که بیافتی شکر آن بیاور، همچنین می پرسند. و بدین سبب بوده است که هیچ بزرگی را اندر توانگری رغبت نبوده است که اگر عذاب نباشد حساب باشد بدین صفت، بلکه رسول (ص) که قدوه امت است درویشی برای این اختیار کرد تا امت بشناسند که درویشی بهتر از توانگری.
هوش مصنوعی: پس مردم به او می‌آیند و می‌گویند: "بار خدایا، به او نعمت‌هایی داده‌ای و او را در میان ما قرار داده‌ای. از حقوق ما از او بپرس." هر یک از آن‌ها سوال می‌کنند و اگر او هیچ تقصیری نداشته باشد، به او می‌گویند: "اکنون وقت شکرگزاری این نعمت است." و او باید برای هر لقمه‌ای که خورده و هر لذتی که برده شکرگزاری کند. به همین دلیل هیچ کس از بزرگان به ثروت رغبت نمی‌کند، زیرا اگر عذاب نباشد، حساب و کتابی وجود دارد. حتی رسول خدا (ص) که پیشوای امت است، درویشی را انتخاب کرد تا مردم بدانند که زندگی درویشی از ثروت بهتر است.
عمران حصین گوید که مرا با رسول (ص) گستاخی بود. یک روز گفت، «بیا تا به عیادت فاطمه شویم». چون به در خانه وی رسیدیم در بزد و گفت، «السلام علیکم! درآیم؟» گفت، «درآی» گفت، «من و آن تن که با من است؟» گفت، «یا رسول الله بر همه اندام من هیچ چیز نیست مگر گلیمی کهنه». گفت، «بر سر اندر گیر و به خویشتن فراگیر». گفت، «اگر برگیرم پای برهنه بماند». ازاری کهنه به وی داد که این سر فراگیر. پس اندر شد و گفت، «چگونه ای فرزند عزیز؟» وی گفت، «سخت بیمار و دردمند و رنج از آن زیادت همی شود که گرسنه ام با این بیماری و هیچ چیز ندارم و نمی یابم که بخرم و طاقت گرسنگی نمی دارم». رسول الله بگریست و گفت، «جزع مکن که به خدای که سیم روز است که هیچ نچشیده ام و من بر خدای تعالی از تو گرامی ترم و اگر خواستی بدادی ولیکن آخرت بر دنیا اختیار کرده ام». آنگاه دست بر دوش وی زد و گفت، «بشارت باد تو را که سیده زنان اهل بهشتی». گفت، «آسیه زن فرعون و مادر عیسی، مریم چه اند؟» گفت، «هریکی از ایشان سیده زنان عالم خویش اند و تو سیده زنان همه عالمی. و شما همه اندر خانه ها باشد به قصب آراسته و اندر وی نه بانگ و نه رنج و مشغله. پس گفت، «بسنده کن به پسر عم من و شوهر خویش که تو را جفت کسی کرده ام که سید است اندر دنیا و سید است اندر آخرت.
هوش مصنوعی: عمران حصین می‌گوید که در ملاقات با پیامبر (ص) بی‌ادبی کرده است. یک روز حضرت فرمودند: «بیا تا به عیادت فاطمه برویم.» وقتی به در خانه‌اش رسیدند، در زد و گفت: «سلام علیکم! آیا می‌توانم وارد شوم؟» فاطمه پاسخ داد: «بیا داخل.» پیامبر فرمود: «من و این کسی که با من است، می‌توانیم وارد شویم؟» فاطمه گفت: «ای پیامبر خدا، برای من جز یک گلیم کهنه چیزی نیست.» پیامبر فرمود: «آن را بر سرت بگذار و به خودت بپوشان.» فاطمه گفت: «اگر این گلیم را بپوشم، پاهای برهنه‌ام می‌ماند.» پیامبر گلیمی کهنه به او داد و گفت: «این را بگیر و بپوش.» وقتی وارد شدند، پیامبر از حال فاطمه پرسید و او گفت: «بسیار بیمار و دردمندم و از آن بدتر گرسنه‌ام و هیچ چیزی برای خرید ندارم و طاقت گرسنگی را ندارم.» پیامبر با شنیدن این حرف‌ها گریه کرد و گفت: «نگران نباش، به خدا قسم که سه روز است چیزی نخورده‌ام و من نزد خدا از تو عزیزترم و اگر بخواهم می‌توانم به تو کمک کنم، اما من آخرت را بر دنیا ترجیح داده‌ام.» سپس دستان خود را بر دوش او گذاشت و فرمود: «به تو بشارت می‌دهم که تو سیده زنان اهل بهشت هستی.» فاطمه پرسید: «آسیه، همسر فرعون و مادر عیسی، مریم چه طور؟» پیامبر فرمود: «هر کدام از آن‌ها سیده زنان دنیا خودشان هستند، ولی تو سیده زنان تمام عالم هستی و شما در خانه‌ها به آرامی زندگی خواهید کرد و در آنجا نه صدایی هست و نه زحمتی. سپس فرمود: «به پسرعمویت و همسرت قناعت کن، که من تو را به کسی واگذار کرده‌ام که در دنیا و آخرت سید است.»
و روایت کرده اند که مردی با عیسی (ع) گفت، «خواهم که اندر صحبت تو باشم». با وی به هم برفتند تا به کنار جوی و سه نان داشتند. مرد یکی بذر دید و عیسی (ع) به کناره جو شده بود. چون بازآمد نان ندید. گفت، «که برگرفت؟» گفت، «ندانم». پس از آنجا بگذشتند. آهویی همی آمد با دو بچه. عیسی (ع) یکی را آواز داد. نزدیک وی آمد وی را بکشت و اندر وقت بریان شد و هردو سیر بخوردند. پس گفت، «زنده شو». زنده شد به فرمان خدای تعالی. پس آن مرد را گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم». از آنجا برفتند. به رودی آب رسیدند. عیسی (ع) دست وی بگرفت و هردو بر روی آب بگذشتند. گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود. بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم. از آنجا برفتند و به جائی رسیدند که ریگ بسیار بود. عیسی (ع) آن ریگ جمع کرد و گفت، «به فرمان خدای زر کرد». همه زر شد. پس سه قسمت کرد و گفت، «یک قسمت مرا و یک قسمت تو را و یک قسمت آن را که نان دارد». مرد از حرص زر که بدید مقر آمد که نان من دارم. عیسی (ع) گفت، «هر سه تو را» و به وی بگذاشت و برفت. دو مرد فراوی رسیدند و خواستند که وی را بکشند و زر ببرند. گفت، «مرا مکشید و هریکی از ما سه‌یکی برگیرد». پس گفتند، «یکی را بفرستیم تا ما را طعامی آرد». این مرد بشد و طعام خرید و با خویش گفت، «افسوس باشد که این زر ببرند. من زهر اندر این طعام کنم تا ایشان بخورند و بمیرند و من جمله زر برگیرم». و آن دو کس گفتند، «چه بوده است که زر به وی باید داد؟ چون بازآید وی را بکشیم و زرها برگیریم». چون بازآمد وی را بکشتند و ایشان هردو طعام بخوردند و بمردند. زر جمله بماند. عیسی (ع) بر آنجا بگذشت. زر جمله آنجا دید و هرسه کشته. گفت، «یا اصحاب! دنیا چنین باشد. از وی حذر کنید». پس از این حکایت معلوم شد که اگر استاد باشد و معزم باشد اولیتر که اندر مال ننگرد و گرد وی نگردد مگر به قدر حاجت که مار افساء را آخر هلاک به دست مار بود.
هوش مصنوعی: روایتی وجود دارد که مردی به عیسی (ع) گفت که می‌خواهد در کنار او باشد. آنها به سمت کنار جوی آب رفتند و سه نان همراه داشتند. مرد یکی از دانه‌ها را دید و به عیسی (ع) گفت که نان‌ها را نمی‌بیند. عیسی (ع) در کنار جوی نشسته بود و نمی‌دانست نان‌ها کجا رفته‌اند. آنها ادامه دادند و حین عبور، آهویی با دو بچه‌اش را دیدند. عیسی (ع) یکی از آنها را صدا کرد و بعد از کشتن آن، آن را بریان کردند و هر دو از آن خوردند. سپس عیسی (ع) به آهو گفت که زنده شود و آن نیز به فرمان خدا زنده شد. عیسی (ع) از مرد پرسید که نان‌ها کجا رفته‌اند و او گفت که نمی‌داند. در ادامه، آنها به رودی رسیدند و عیسی (ع) دست مرد را گرفت و هر دو بر روی آب عبور کردند. عیسی (ع) از او دوباره پرسید که نان‌ها کجا هستند و او باز هم گفت که نمی‌داند. سپس به محلی پر از ریگ رسیدند. عیسی (ع) با فرمان خدا آن ریگ‌ها را جمع کرد و زر کرد. او زرها را به سه قسمت تقسیم کرد و گفت که یکی برای خودش، یکی برای مرد و یکی برای کسی که نان داشته باشد. مرد به سبب طمع به زرها گفت که نان برای اوست. عیسی (ع) گفت که همه سه قسمت به تو تعلق دارد و سپس رفت. دو مرد به او نزدیک شدند و خواستند او را بکشند تا زرها را ببرند. مرد گفت که او را نکشند و یکی از آنها برود غذا بیاورد. مرد به بازار رفت و در دلش فکر کرد که زهر به غذای آنها بزند تا آنها بمیرند و زرها را برای خود بردارد. اما آن دو مرد تصمیم گرفتند که وقتی او برمی‌گردد، او را بکشند. وقتی مرد برگشت، او را کشتند و خودشان از غذا خوردند و هر دو مردند. زرها در محل باقی ماند. عیسی (ع) به آنجا رسید و دید که زرها و هر سه کشته شده‌اند و گفت: "ای دوستان! دنیا چنین است. از آن بپرهیزید." این داستان نشان می‌دهد که اگر معلمی باشد و او را عظیم بشماری، بهتر است که به مال دنیا توجه نکنی و به قدر نیاز به آن نگری، زیرا مثل ماری که در آخر به هلاکت می‌انجامد.