گنجور

بخش ۶۹ - باب دوم

بدان که در سماع سه مقام است: اول فهم، آنگاه وجد، آنگاه حرکت. و در هر یکی سخن است:

مقام اول

در فهم است اما کسی که سماع به طبع و غفلت شنود یا بر اندیشه مخلوق کند، خسیس تر از آن بود که در فهم و حال وی سخن گویند، اما آن که غالب بر وی اندیشه دین باشد و حب حق تعالی بود، این بر دو درجه باشد:

درجه اول درجه مرید باشد که وی را در طلب خویش و سلوک راه خویش احوال مختلف باشد از قبض و بسط و آسانی و دشواری و آثار قبول و آثار رد و همگی دل وی آن فرو گرفته باشد چون سخنی شنود که در وی حدیث عتاب و قبول و رد و وصل و هجر و قرب و بعد و رضا و سخط و امید و نومیدی و فراق و وصال و خوف و امن و وفا به عهد و بی عهدی و شادی وصال و اندوه فراق بود. و آنچه بدین ماند، بر احوال خویش تنزیل کند و آنچه در باطن وی باشد افروختن گیرد و احوال مختلف بر وی پدید آید و وی را در آن اندیشه های مختلف بود و اگر قاعده علم او محکم نبود، باشد که اندیشه ها افتد وی را در سماع که آن کفر باشد که در حق حق تعالی چیزی سماع کند که آن محال باشد، چنان که این بیت شنود مثلا که:

زاول به منت میل بد آن میل کجاست؟
و امروز ملول گشتی از بهر چراست؟

هر مریدی که وی را بدایتی تیز و روان بوده باشد و آنگاه ضعیفتر شده باشد، پندارد که حق تعالی را به وی عنایتی و میلی بوده است و اکنون بگردیده و این تغیر در حق تعالی فهم کند، این کفر بود، بلکه باید که داند که تغیر را به حق راه نبود، وی مغیر است و متغیر نیست. باید که داند که صفت وی بگردیده است تا آن معنی که گشاده بود در حجاب شد اما از آن جانب خود هرگز منع و حجاب و ملال نباشد، بلکه در گاه گشاده است. به مثل چون آفتاب که نور وی مبذول است مگر کسی را که پس دیواری شود و از وی در حجاب افتد، آنگاه تغیر در وی آمده باشد نه در آفتاب. باید که گوید:

خورشید برآمد ای نگارین دیر است
بر بنده اگر نتابد از ادبیر است

باید که حواله حجاب به ادبار خویش کند و به تقصیری که بر رفته باشد نه به حق تعالی. مقصود از این مثال آن است که باید که هرچه صفات نقص است و تغیر است در حق خویش و نفس خویش فهم کند و هرچه جمال و جلال وجود است در حق حق تعالی فهم کند. اگر این سرمایه ندارد از علم، زود در کفر افتد و نداند و بدین سبب است که خطر سماع بر دوستی حق تعالی عظیم است.

درجه دوم آن باشد که از درجه مریدان در گذشته باشد و احوال مقامات باز پس کرده باشد و به نهایت آن حال رسیده بود که آن را فنا گویند و نیستی، چون اضافت کنند با هرچه جز حق است و توحید گویند و یگانگی گویند چون به حق اضافت کنند و سماع این کس نه بر سبیل فهم معنی باشد، بلکه چون سماع به وی رسد آن حال نیستی و یگانگی بر وی تازه شود و به کلیت از خویشتن غایب شود و از این عالم بی خبر شود و باشد به مثل اگر در آتش افتد خبر ندارد، چنان که شیخ ابوالحسن نوری رحمهم الله در سماع به جایی دردوید که نی دِرُودِه بودند و همه پایش می برید و وی بی خبر و سماع این تمامتر بود. اما سماع مریدان به صفات بشریت آمیخته بود و این آن بود که وی را از خود به کلیت بستاند، چنان که آن زنان که یوسف را دیدند و همه خود را فراموش کردند و دست بریدند.

و باید که این نیستی را انکار نکنی و گویی من وی را می بینم، چگونه نیست شده است؟ که وی نه آن است که تو می بینی که آن شخص است و چون بمیرد هم می بینی و وی نیست شده، پس حقیقت وی آن معنی لطیف است که محل معرفت است. چون معرفت چیزها از وی غایب شد، همه در حق وی نیست شد و چون جز ذکر حق تعالی نماند هرچه فانی بود بشد و هرچه باقی بود بماند، پس معنی یگانگی این بود که چون جز حق تعالی را نبیند، گویی همه خود اوست و من نی ام و باز گوید من خود اویم و گروهی از اینجا غلط کرده اند و این معنی را به حلول عبارت کرده اند و گروهی به اتحاد عبارت کرده اند و این همچنان باشد که کسی هرگز آینه ندیده باشد، در وی نگرد، صورت خود بیند، پندارد که در آینه فرود آمد یا پندارد که آن صورت خود صورت آینه است که صفت آینه خود آن است که سرخ و سپید بنماید. اگر پندارد که در آینه فرود آمد این حلول بود و اگر پندارد که آینه خود صورت وی شد این اتحاد بود. و هر دو غلط است، بلکه هرگز آینه صورت نشود و صورت آینه نشود ولیکن چنان نماید و چنان پندارد کسی که کارها تمام نشناخته بود. و شرح این در چنین کتاب دشوار توان گفت که علم این دراز است.

مقام دوم

چون از فهم فارغ شد حالی است که از فهم پدید آید که آن را وجد گویند و وجد یافتن بود و معنی آن بود که حالتی یافت که پیش از این نبود و در حقیقت این حالت سخن بسیار است که آن چیست و درست آن است که آن یک نوع نبود، بلکه انواع بسیار بود، اما دو جنس باشد، یکی از جنس احوال بود و یکی از جنس مکاشفات.

اما احوال چنان بود که صفتی از آن وی غالب شود و وی را چون مست گرداند و آن صفت، گاه شوق بود و گاه خوف و گاه آتش عشق بود و گاه طلب بود و گاه اندوهی بود و گاه حسرتی بود. و اقسام این بسیار است، اما چون آن آتش در دل غالب شد، دود آن بر دماغ شود و حواس وی را غلبه کند تا نبیند و نشنود چون خفته یا اگر بیند و بشنود از آن غافل و غایب بود چون مست.

و نوع دیگر مکاشفات است که چیزها نمودن گیرد از آنچه صوفیان را باشد، بعضی در کسوت مثال و بعضی صریح و اثر سماع در آن از آن وجه است که دل را صافی کند و چون آینه باشد که گردی بر وی نشسته باشد و پاک کنند از آن گرد تا آن صورت در وی پدید آید. و هرچه از این معنی عبارت توان آورد، علمی باشد و قیاسی و مثالی و حقیقت آن جز آن کس را معلوم نبود که بدان رسیده باشد، آنگاه هرکس را قدمگاه خویش معلوم بود، اگر در دیگری تصرف کند، به قیاس قدمگاه خویش کند. و هرچه به قیاس باشد از ورق علم بود نه از ورق ذوق.

اما این مقدار گفته می آید تا کسانی که ایشان را از این حال تذوق نباشد، باری باور کنند و انکار نکنند که آن انکار ایشان را زیان دارد و سخت ابله بود کسی که پندارد که هرچه در گنجینه وی نبود، در خزانه ملوک نبود و ابله تر از وی کسی بود که خویشتن را با مختصری خویش پادشاهی داند و گوید که من خود به همه رسیده ام و همه مرا گشت و هرچه مرا نیست خود نیست و همه انکارها از این دو ابلهی خیزد.

و بدان که وجد باشد که به تکلف بود و آن عین نفاق بود، مگر آن که به تکلف اسباب آن به دل می آرد تا باشد که حقیقت وجد پدید آید. و در خبر است که چون قرآن شنوی بگریی و اگر گریستن نیاید تکلف کنی. معنی آن است که به تکلف اسباب حزن به دل آوری و این تکلف را اثر است، باشد که به حقیقت ادا کند.

سوال: اگر کسی گوید که چون سماع ایشان حق است و برای حق است، باید که در دعوتها مقریان را نشاندی و قرآن خواندندی، نه قوالان را که سرود گویند که قرآن کلام حق است و سماع نه از وی اولیتر.

جواب: آن است که سماع از آیات قرآن بسیار باشد و وجود از آن بسیار پدید آید و بسیار باشد که از سماع قرآن بیهوش شوند و بسیار کس بوده است که در آن جان داده است و حکایات آن آوردن دراز است و در کتاب احیا به تفضیل گفته ایم، اما سبب آن که بدل مقری قوال نشانند و بدل قرآن سرود گویند پنج است:

اول آن که آیات قرآن همه با حال عاشقان مناسبت ندارد که در قرآن قصه کافران و حکم معاملات اهل دنیا و چیزهای دیگر بسیار است که قرآن شفای همه اصناف خلق راست چون مقری به مثل این آیت برخواند که مادر را از میراث شش یک بود و خواهر را نیمه بود یا این زنی را شوی بمیرد، چهار ماه ده روز عدت باید داشت و امثال این، آتش عشق را نیز نگرداند، مگر کسی که بغایت عاشق بود و از هر چیزی وی را سماع بود، اگرچه از مقصود دور بود و آن چنان نادر بود.

سبب دوم آن که قرآن بیشتر یاد دارند و بسیار خوانند و هرچه بسیار شنیده آید آگاهی به دل ندهد در بیشتر احوال یا بیتی که کسی پیشین بار بشنود و بر آن حال کند، بار دوم بدان حال حاضر نیاید و سرود نو برتوان گفت و قرآن نو برنتوان خواند و چون عرب می آمدند در روزگار رسول (ص) و قرآن تازه می شنیدند و می گریستند و احوال بر ایشان پدید می آمد، ابوبکر گفت، «کنا کما کنتم ثم قست قلوبنا» گفت، ما نیز همچون شما بودیم، اکنون دل ما سخت شد که با قرآن قرار گرفت و خو کرد، پس هرچه تازه بود اثر آن بیش بود.

وی برای این بود که عمر رضی الله عنه حجاج را فرمودی تا زودتر به شهرهای خویش روند، گفت، «ترسم که چون خو کنند با کعبه، آنگاه حرمت آن از دل ایشان برخیزد.»

سبب سیم آن که بیشتر دلها حرکت نکند تا وی را به وزنی و الحانی نجبانی و برای این است که بر حدیث سماع کم افتد، بلکه بر آواز خوش افتد، چون موزون بود و به الحان بود. و آنگاه هر دستانی وراهی اثر دیگر دارد. و قرآن نشاید که به الحان افکند و بر آن دستان راست کنند و در وی تصرف کنند و چون بی الحان بود سخن مجرد نماید، مگر آتشی گرم بود که بدان برافروزد.

سبب چهارم آن که الحان را نیز مدد باید داد به آوازهای دیگر تا اثر بیشتر کند، چون قصب و طبل و دف و شاهین و این صورت هزل دارد و قرآن عین جدست، وی را صیانت باید کرد که با چیزی یار کنند که در چشم عوام آن صورت هزل دارد چنان که رسول (ص) در خانه ربیع بنت مسعود شد. آن کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند چون وی بدیدند ثنای وی به شعر گفتن گرفتند. گفت، «خاموش باشید. همان که می گفتید، بگویید.» که ثنای وی عین جد بود، بر دف گفتن که صورت هزل دارد نشاید.

سبب پنجم آن که هر کسی را حالتی باشد که حریص بود بر آن که بیتی شنود موافق حال خویش، چون موافق نبود آن را کاره باشد و باشد که گوید، «این مگوی و دیگری گوی.» و نشاید قرآن را در معرض آوردن که از آن کراهیت آید و باشد که همه آیتها موافق حال هر کسی نباشد. اگر بیتی موافق حال وی نباشد، وی بر وفق حال خویش تنزیل کند که واجب نیست که از شعر آن فهم کنی که شاعر خواسته است، اما قرآن را نشاید که تنزیل کنی بر اندیشه خویش و آن معنی قرآنی بگردانی.

پس سبب اختیار مشایخ قوال را این بوده است که گفته آمد و حاصل این معانی دو سبب اند: یکی ضعف شنونده و دیگر بزرگداشت حرمت قرآن را تا در تصرف و اندیشه نیفتد.

مقام سیم

در سماع حرکت و رقص و جامه دریدن است. و هرچه در آن مغلوب باشد و بی اختیار بود بدان ماخوذ نبود و هرچه به اختیار کند تا به مردم نماید که وی صاحب حالت است و نباشد، این حرام بود و این عین نفاق بود.

ابوالقاسم نصر آبادی گفت، «من می گویم این قوم به سماع مشغول باشند بهتر از آن که به غیبت.» ابو عمرو بن نجید گفت، «اگر سی سال غیبت کند بدان نرسد که در سماع حالتی نماید که به دروغ بود و بدان که کاملتر آن باشد که سماع می شنود و ساکن می باشد که بر ظاهر وی پیدا نیاید و قوت وی چنان باشد که خویشتن نگاه می تواند داشت که آن حرکت و بانگ گریستن هم از ضعف بود،لیکن چنین قوت کمتر باشد.»

و همانا که ابوبکر گفت، «کنا کما کنتم ثم قست قلوبنا» آن بود که قویت قلوبنا یعنی سخت و به قوت شد که طاقت آن داریم که خویشتن را نگاه داریم. و آنکس که خویشتن نگاه نتوان داشت، باید که تا ضرورت نرسد خویشتن نگاه می دارد.

جوانی در صحبت جنید بود چون سماع شنید بانگ کرد. جنید گفت، «اگر بیش چنین کنی در صحبت من نشایی پس وی صبر می کرد به جهدی عظیم تا یک روز چندان خویشتن نگاه داشت که به آخر یک بانگ کرد و شکمش شکافت و فرمان یافت اما اگر کسی که از خویشتن حالتی اظهار نمی کند، رقص کند یا به تکلف خویشتن به گریستن آرد، روا بود و رقص مباح است که زنگیان در مسجد رقص می کردند که عایشه به نظاره شد. و رسول (ص) گفت، «یا علی، تو از منی و من از تو» از شادی این رقص کرد، چند بار پای بر زمین زد، چنان که عادت عرب باشد که در نشاط شادی کنند.

و با جعفر گفت، «تو به من مانی به خلق و خلق»، وی نیز از شادی رقص کرد. و زید بن حارثه را گفت، «تو برادر و مولای مایی.» رقص کرد از شادی. پس کسی که می گوید که این حرام است خطا می کند، بلکه غایت این آن است که بازی باشد و بازی نیز حرام نیست. و کسی که بدان سبب کند که تا آن حالت که در دل وی پیدا می آید قوی تر شود، آن خود محمود بود.

اما جامه دریدن به اختیار نشاید که این ضایع کردن مال بود، اما چون مغلوب باشد روا بود. و هرچند که جامه به اختیار درد، لیکن باشد که در آن اختیار مضطر باشد که چنان شود که اگر خواهد که نکند نتواند که ناله بیمار اگرچه به اختیار بود، لیکن اگر خواهد که نکند نتواند. و نه هرچه به ارادت و قصد بود آدمی از آن دست تواند داشت به همه وقتها. چون چنین مغلوب شده باشد ماخوذ نبود.

اما آن که صوفیان جامه خرقه کنند به اختیار و پاره ها قسمت کنند گروهی اعتراض کرده اند که این نشاید و خطا کرده اند که کرباس نیز نشاید که پاره کنند تا پیراهن دوزند، ولیکن چون ضایع نکنند و برای مقصودی پاره کنند روا باشد. همچنین چون پاره ها چهارسو کنند برای آن غرض تا همه را نصیب بود و بر سجاده و مرقع دوزند، روا باشد که اگر کسی جامه کرباسی را به صد راه پاره کند و به صد درویش دهد، مباح بود چون هر پاره ای چنان باشد که به کار آید.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که در سماع سه مقام است: اول فهم، آنگاه وجد، آنگاه حرکت. و در هر یکی سخن است:
هوش مصنوعی: سماع دارای سه مرحله است: نخست درک، سپس وجد و بعد حرکت. و در هر یک از این مراحل نکات خاصی وجود دارد.
در فهم است اما کسی که سماع به طبع و غفلت شنود یا بر اندیشه مخلوق کند، خسیس تر از آن بود که در فهم و حال وی سخن گویند، اما آن که غالب بر وی اندیشه دین باشد و حب حق تعالی بود، این بر دو درجه باشد:
هوش مصنوعی: درک این موضوع آسان است، اما کسی که در حال غفلت به سماع گوش می‌دهد یا به افکار دنیوی مشغول است، از این نظر به قدری ضعيف است که نمی‌توان درباره فهم و حالت او صحبت کرد. اما کسی که تحت تأثیر اندیشه‌های دینی و عشق به خداوند قرار دارد، در دو مرتبه است.
درجه اول درجه مرید باشد که وی را در طلب خویش و سلوک راه خویش احوال مختلف باشد از قبض و بسط و آسانی و دشواری و آثار قبول و آثار رد و همگی دل وی آن فرو گرفته باشد چون سخنی شنود که در وی حدیث عتاب و قبول و رد و وصل و هجر و قرب و بعد و رضا و سخط و امید و نومیدی و فراق و وصال و خوف و امن و وفا به عهد و بی عهدی و شادی وصال و اندوه فراق بود. و آنچه بدین ماند، بر احوال خویش تنزیل کند و آنچه در باطن وی باشد افروختن گیرد و احوال مختلف بر وی پدید آید و وی را در آن اندیشه های مختلف بود و اگر قاعده علم او محکم نبود، باشد که اندیشه ها افتد وی را در سماع که آن کفر باشد که در حق حق تعالی چیزی سماع کند که آن محال باشد، چنان که این بیت شنود مثلا که:
هوش مصنوعی: درجه اول، درجه‌ای است که فرد در مسیر خود با حالاتی متفاوت مانند راحتی و سختی، دریافت و رد، و نزدیکی و دوری مواجه می‌شود. تمام این احساسات بر او تاثیر می‌گذارد، به طوری که وقتی سخنی می‌شنود که درباره مفاهیمی همچون عتاب، قبول یا رد و همچنین دوستی و جدایی صحبت می‌کند، تمام فکر و دلش درگیر می‌شود. او در این حالت، باید روندهای درونی خود را بررسی کند و درک کند که این حالات متنوع چگونه بر او تاثیر می‌گذارد. اگر علم و دانش او محکم نباشد، ممکن است در تفکراتش به خطا برود و افکاری را به عنوان حقیقت بپذیرد که در واقع نادرست هستند.
زاول به منت میل بد آن میل کجاست؟
و امروز ملول گشتی از بهر چراست؟
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی نشان از آن میل و آرزو پیدا کنی که در گذشته وجود داشت؟ و امروز چرا از داشتن آن احساس ناراحتی و کسالت می‌کنی؟
هر مریدی که وی را بدایتی تیز و روان بوده باشد و آنگاه ضعیفتر شده باشد، پندارد که حق تعالی را به وی عنایتی و میلی بوده است و اکنون بگردیده و این تغیر در حق تعالی فهم کند، این کفر بود، بلکه باید که داند که تغیر را به حق راه نبود، وی مغیر است و متغیر نیست. باید که داند که صفت وی بگردیده است تا آن معنی که گشاده بود در حجاب شد اما از آن جانب خود هرگز منع و حجاب و ملال نباشد، بلکه در گاه گشاده است. به مثل چون آفتاب که نور وی مبذول است مگر کسی را که پس دیواری شود و از وی در حجاب افتد، آنگاه تغیر در وی آمده باشد نه در آفتاب. باید که گوید:
هوش مصنوعی: هر کسی که در ابتدا وضوح و شفافیتی در درک حقیقت داشته و سپس به تردید و ضعف رسیده است، نباید چنین تصور کند که خداوند نسبت به او نظری داشته و اکنون آن نظر تغییر کرده است. این نوع نگرش به حقیقت، کفر به شمار می‌رود. او باید بداند که تغییرات در خودش است و نه در ذات خداوند. باید آگاه باشد که صفات او دچار تغییر شده‌اند و حالتی که زمانی وجود داشت، اکنون در پرده‌ای محجوب مانده است. اما از جانب خداوند هیچ‌گاه موانع، حجاب‌ها یا اندوهی وجود ندارد و همیشه رحمت و علم او در دسترس است. مانند آفتابی که نورش همیشه به همگان می‌تابد، اما اگر کسی در پشت دیواری قرار گیرد و از نور آن محروم شود، تغییر و ضعف به خودش بازمی‌گردد، نه به آفتاب.
خورشید برآمد ای نگارین دیر است
بر بنده اگر نتابد از ادبیر است
هوش مصنوعی: صبح سر زده و خورشید در حال درخشیدن است، اگر به من نتابد، این نشان‌دهنده‌ی بی‌احترامی است.
باید که حواله حجاب به ادبار خویش کند و به تقصیری که بر رفته باشد نه به حق تعالی. مقصود از این مثال آن است که باید که هرچه صفات نقص است و تغیر است در حق خویش و نفس خویش فهم کند و هرچه جمال و جلال وجود است در حق حق تعالی فهم کند. اگر این سرمایه ندارد از علم، زود در کفر افتد و نداند و بدین سبب است که خطر سماع بر دوستی حق تعالی عظیم است.
هوش مصنوعی: انسان باید عیب‌ها و نقص‌های خود را به خود نسبت دهد و نه به خداوند. هدف از این بیان این است که باید هر صفتی را که نقص و تغییر دارد، در خود ببیند و هر ویژگی که زیبایی و جلال دارد، به خداوند نسبت دهد. اگر فرد دانش کافی در این زمینه نداشته باشد، به راحتی ممکن است به کفر دچار شود و خود از این موضوع بی‌خبر باشد. به همین دلیل، خطر گوش سپردن به موسیقی برای دوستداران خداوند بسیار بزرگ است.
درجه دوم آن باشد که از درجه مریدان در گذشته باشد و احوال مقامات باز پس کرده باشد و به نهایت آن حال رسیده بود که آن را فنا گویند و نیستی، چون اضافت کنند با هرچه جز حق است و توحید گویند و یگانگی گویند چون به حق اضافت کنند و سماع این کس نه بر سبیل فهم معنی باشد، بلکه چون سماع به وی رسد آن حال نیستی و یگانگی بر وی تازه شود و به کلیت از خویشتن غایب شود و از این عالم بی خبر شود و باشد به مثل اگر در آتش افتد خبر ندارد، چنان که شیخ ابوالحسن نوری رحمهم الله در سماع به جایی دردوید که نی دِرُودِه بودند و همه پایش می برید و وی بی خبر و سماع این تمامتر بود. اما سماع مریدان به صفات بشریت آمیخته بود و این آن بود که وی را از خود به کلیت بستاند، چنان که آن زنان که یوسف را دیدند و همه خود را فراموش کردند و دست بریدند.
هوش مصنوعی: درجه دوم حالتی است که فرد از سطح مریدی فراتر رفته و تجربیات روحانی عمیق‌تری را پشت سر گذاشته است. او به مرتبه‌ای از فنا و نیستی رسیده که در آن، تنها وجود خداوند را می‌بیند و هر چیزی غیر از او را فراموش کرده است. در این حالت، فرد دیگر به معنای واقعی کلمه خود را حس نمی‌کند و از دنیای مادی بی‌خبر می‌شود؛ به گونه‌ای که اگر در آتش بیفتد، متوجه آن نخواهد شد. مثالی برای این نوع تجربه می‌تواند حالت شیخ ابوالحسن نوری باشد، که در حین سماع به جایی وارد شد که پایش زخمی شد، اما از این موضوع غافل بود. برعکس، سماع مریدان معمولاً با ویژگی‌های بشری همراه است و این به آنها اجازه می‌دهد که بمانند و از این حالت عمیق فاصله بگیرند، مانند زنان که وقتی یوسف را دیدند به قدری محو او شدند که خود را فراموش کردند و به خود آسیب زدند.
و باید که این نیستی را انکار نکنی و گویی من وی را می بینم، چگونه نیست شده است؟ که وی نه آن است که تو می بینی که آن شخص است و چون بمیرد هم می بینی و وی نیست شده، پس حقیقت وی آن معنی لطیف است که محل معرفت است. چون معرفت چیزها از وی غایب شد، همه در حق وی نیست شد و چون جز ذکر حق تعالی نماند هرچه فانی بود بشد و هرچه باقی بود بماند، پس معنی یگانگی این بود که چون جز حق تعالی را نبیند، گویی همه خود اوست و من نی ام و باز گوید من خود اویم و گروهی از اینجا غلط کرده اند و این معنی را به حلول عبارت کرده اند و گروهی به اتحاد عبارت کرده اند و این همچنان باشد که کسی هرگز آینه ندیده باشد، در وی نگرد، صورت خود بیند، پندارد که در آینه فرود آمد یا پندارد که آن صورت خود صورت آینه است که صفت آینه خود آن است که سرخ و سپید بنماید. اگر پندارد که در آینه فرود آمد این حلول بود و اگر پندارد که آینه خود صورت وی شد این اتحاد بود. و هر دو غلط است، بلکه هرگز آینه صورت نشود و صورت آینه نشود ولیکن چنان نماید و چنان پندارد کسی که کارها تمام نشناخته بود. و شرح این در چنین کتاب دشوار توان گفت که علم این دراز است.
هوش مصنوعی: باید این عدم وجود را انکار نکنی و آن را ببینی که چگونه بی‌وجود شده است. او آنچه تو می‌بینی نیست و زمانی که بمیرد نیز می‌بینی که او وجود ندارد، بنابراین حقیقت او آن معنای لطیفی است که محل شناخت است. وقتی معرفت از او غایب شود، همه چیز در حق او به عدم می‌پیوندد و هنگامی که تنها یاد حق باقی بماند، هرچه که فانی است از بین می‌رود و هرچه که باقی است باقی می‌ماند. بنابراین، معنای یگانگی این است که وقتی جز حق تعالی را نبیند، گویی همه چیز از آنِ اوست و او وجود ندارد و باز می‌گوید من خود اویم. برخی در اینجا دچار اشتباه شده و این معنا را به حلول تعبیر کرده‌اند و گروهی دیگر آن را به اتحاد تعبیر کرده‌اند. این مانند کسی است که هرگز آینه ندیده و در آن نمی‌نگرد، بلکه صورت خود را می‌بیند و پنداشته که در آینه وجود دارد یا می‌پندارد آن تصویر خود صورت آینه است. اگر بگوید که در آینه قرار دارد، این حلول است و اگر بگوید که آینه خود صورت او شده است، این اتحاد است. هر دو اشتباه است؛ زیرا آینه هیچ‌گاه صورت نمی‌شود و صورت آینه نمی‌شود، ولی چنین نشان می‌دهد و چنین پنداشته می‌شود برای کسی که به درستی امور را نمی‌شناسد. توضیح بیشتر این موضوع در چنین کتابی پیچیده است و علم آن بسیار گسترده است.
چون از فهم فارغ شد حالی است که از فهم پدید آید که آن را وجد گویند و وجد یافتن بود و معنی آن بود که حالتی یافت که پیش از این نبود و در حقیقت این حالت سخن بسیار است که آن چیست و درست آن است که آن یک نوع نبود، بلکه انواع بسیار بود، اما دو جنس باشد، یکی از جنس احوال بود و یکی از جنس مکاشفات.
هوش مصنوعی: زمانی که از درک و فهم خارج می‌شویم، حالتی به وجود می‌آید که به آن وجد می‌گویند. این وجد به معنای تجربه حالتی جدید است که قبلاً وجود نداشته است. در واقع، این حالت خود بسیار پیچیده است و تعریف دقیقی ندارد. آنچه روشن است، این است که این حالت تنها یک نوع نیست، بلکه انواع متعددی دارد که می‌توان آن‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: یکی مربوط به حالات روحی و دیگری مربوط به تجلیات و مکاشفات.
اما احوال چنان بود که صفتی از آن وی غالب شود و وی را چون مست گرداند و آن صفت، گاه شوق بود و گاه خوف و گاه آتش عشق بود و گاه طلب بود و گاه اندوهی بود و گاه حسرتی بود. و اقسام این بسیار است، اما چون آن آتش در دل غالب شد، دود آن بر دماغ شود و حواس وی را غلبه کند تا نبیند و نشنود چون خفته یا اگر بیند و بشنود از آن غافل و غایب بود چون مست.
هوش مصنوعی: احوال به گونه‌ای بود که یکی از صفات در او غالب می‌شد و او را مانند یک فرد مست می‌کرد. این صفت می‌توانست شوق، ترس، آتش عشق، طلب، اندوه یا حسرت باشد و انواع مختلفی داشت. اما وقتی این آتش در دل او شدت می‌گرفت، دود آن به سرش می‌رفت و حواس او را تحت تاثیر قرار می‌داد تا جایی که دیگر چیزی نمی‌دید و نمی‌شنید، گویی در خواب بود. حتی اگر چیزی می‌دید و می‌شنید، از آن غافل و دور بود مانند کسی که مست است.
و نوع دیگر مکاشفات است که چیزها نمودن گیرد از آنچه صوفیان را باشد، بعضی در کسوت مثال و بعضی صریح و اثر سماع در آن از آن وجه است که دل را صافی کند و چون آینه باشد که گردی بر وی نشسته باشد و پاک کنند از آن گرد تا آن صورت در وی پدید آید. و هرچه از این معنی عبارت توان آورد، علمی باشد و قیاسی و مثالی و حقیقت آن جز آن کس را معلوم نبود که بدان رسیده باشد، آنگاه هرکس را قدمگاه خویش معلوم بود، اگر در دیگری تصرف کند، به قیاس قدمگاه خویش کند. و هرچه به قیاس باشد از ورق علم بود نه از ورق ذوق.
هوش مصنوعی: مکاشفات نوعی از تجلیات معنوی هستند که برای صوفیان رخ می‌دهند. برخی از این تجلیات به صورت تمثیل و برخی به شکل واضح و صریح خود را نشان می‌دهند. تأثیر سماع، یعنی گوش دادن به موسیقی یا نغمه‌های معنوی، به این دلیل است که دل انسان را صاف و شفاف می‌کند، مانند آینه‌ای که گرد و غباری بر رویش نشسته است و باید آن گرد و غبار پاک شود تا تصویر درست نمایان شود. هرچه که از این معنا بیان می‌شود، می‌تواند شامل دانش، قیاس و تمثیل باشد، اما حقیقت آن فقط برای کسی که به آن رسیده، روشن است. به این ترتیب، هر فردی قدم خود را می‌شناسد و اگر در زندگی دیگران دخالت کند، آن را بر اساس تجربیات خود و میزان پیشرفت خود مورد ارزیابی قرار می‌دهد. هر چیزی که بر اساس قیاس است، از علم نشأت می‌گیرد و نه از تجربه عاطفی و ذوق.
اما این مقدار گفته می آید تا کسانی که ایشان را از این حال تذوق نباشد، باری باور کنند و انکار نکنند که آن انکار ایشان را زیان دارد و سخت ابله بود کسی که پندارد که هرچه در گنجینه وی نبود، در خزانه ملوک نبود و ابله تر از وی کسی بود که خویشتن را با مختصری خویش پادشاهی داند و گوید که من خود به همه رسیده ام و همه مرا گشت و هرچه مرا نیست خود نیست و همه انکارها از این دو ابلهی خیزد.
هوش مصنوعی: این متن به آن موضوع اشاره دارد که برخی افراد ممکن است از تجربیات و احساسات خاصی بی بهره باشند و به همین دلیل نتوانند وجود چنین چیزهایی را باور کنند. افرادی که فکر می‌کنند تنها داشته‌های خود را می‌شناسند و هر آنچه در اختیار آنها نیست، وجود ندارد، از نظر عقلانی دچار اشتباه هستند. همچنین، فردی که خود را برتر از دیگران می‌داند و تصور می‌کند که همه چیز در دسترس اوست، به نوعی ابلهی او را نمایان می‌کند. در واقع، این نوع انکار و عدم درک، نتیجه تفکرات نادرست و محدود است.
و بدان که وجد باشد که به تکلف بود و آن عین نفاق بود، مگر آن که به تکلف اسباب آن به دل می آرد تا باشد که حقیقت وجد پدید آید. و در خبر است که چون قرآن شنوی بگریی و اگر گریستن نیاید تکلف کنی. معنی آن است که به تکلف اسباب حزن به دل آوری و این تکلف را اثر است، باشد که به حقیقت ادا کند.
هوش مصنوعی: بدان که وجد (شور و شوق معنوی) ممکن است به زحمت و تلاشی برای خود ایجاد شود و این نوع تلاش می‌تواند نشانه‌ای از نفاق باشد، مگر اینکه انسان اسباب واقعی آن را در دل خود فراهم کند تا حقیقت وجد به وجود بیاید. در روایتی آمده است که وقتی قرآن می‌خوانی، باید بگریی و اگر نمی‌توانی گریه کنی، باید تلاش کنی تا برای خود حزن و اندوه بیاوری. منظور این است که با تلاش و کوشش، احساس غم را در دل خود ایجاد کنی و این تلاش می‌تواند به تحقق واقعی احساسات منجر شود.
سوال: اگر کسی گوید که چون سماع ایشان حق است و برای حق است، باید که در دعوتها مقریان را نشاندی و قرآن خواندندی، نه قوالان را که سرود گویند که قرآن کلام حق است و سماع نه از وی اولیتر.
هوش مصنوعی: سوال این است که اگر کسی بگوید چون سماع آنها حقیقت دارد و مربوط به حقیقت است، باید در مجالس دعوت، قاریان را نشاند و قرآن تلاوت کنند، نه قوالان را که آواز می‌خوانند، زیرا قرآن کلامی است که از حقیقت سرچشمه می‌گیرد و سماع اولویت ندارد.
جواب: آن است که سماع از آیات قرآن بسیار باشد و وجود از آن بسیار پدید آید و بسیار باشد که از سماع قرآن بیهوش شوند و بسیار کس بوده است که در آن جان داده است و حکایات آن آوردن دراز است و در کتاب احیا به تفضیل گفته ایم، اما سبب آن که بدل مقری قوال نشانند و بدل قرآن سرود گویند پنج است:
هوش مصنوعی: جواب این است که گوش دادن به آیات قرآن بسیار تأثیرگذار است و از این گوش دادن تجربه‌های معنوی زیادی به وجود می‌آید. بسیاری از افراد در هنگام شنیدن قرآن به حالت بی‌هوشی می‌روند و عده‌ای نیز به واسطه آن جان خود را از دست داده‌اند. داستان‌های زیادی در این زمینه وجود دارد که در کتاب احیا به تفصیل بیان کرده‌ایم. اما پنج دلیل وجود دارد که باعث می‌شود تا قاریان به جای قرآن، به خواندن سرود بپردازند.
اول آن که آیات قرآن همه با حال عاشقان مناسبت ندارد که در قرآن قصه کافران و حکم معاملات اهل دنیا و چیزهای دیگر بسیار است که قرآن شفای همه اصناف خلق راست چون مقری به مثل این آیت برخواند که مادر را از میراث شش یک بود و خواهر را نیمه بود یا این زنی را شوی بمیرد، چهار ماه ده روز عدت باید داشت و امثال این، آتش عشق را نیز نگرداند، مگر کسی که بغایت عاشق بود و از هر چیزی وی را سماع بود، اگرچه از مقصود دور بود و آن چنان نادر بود.
هوش مصنوعی: اول از همه، آیات قرآن همیشه مناسب حال عاشقان نیستند، زیرا در قرآن داستان‌های کافران، احکام معاملاتی برای اهل دنیا و موضوعات دیگری وجود دارد که به تنوع آدمیان مربوط می‌شود. به عنوان مثال، آیه‌ای که می‌گوید مادر یک ششم ارث می‌برد و خواهر نیمی از آن را یا اینکه زنی پس از مرگ شوهرش باید چهار ماه و ده روز برای عدت صبر کند، نمی‌تواند آتش عشق را زنده نگه دارد، مگر اینکه کسی به شدت عاشق باشد و از هر چیزی لذت ببرد، حتی اگر آن موضوع به هدف او نزدیک نباشد و این حالت بسیار نادر است.
سبب دوم آن که قرآن بیشتر یاد دارند و بسیار خوانند و هرچه بسیار شنیده آید آگاهی به دل ندهد در بیشتر احوال یا بیتی که کسی پیشین بار بشنود و بر آن حال کند، بار دوم بدان حال حاضر نیاید و سرود نو برتوان گفت و قرآن نو برنتوان خواند و چون عرب می آمدند در روزگار رسول (ص) و قرآن تازه می شنیدند و می گریستند و احوال بر ایشان پدید می آمد، ابوبکر گفت، «کنا کما کنتم ثم قست قلوبنا» گفت، ما نیز همچون شما بودیم، اکنون دل ما سخت شد که با قرآن قرار گرفت و خو کرد، پس هرچه تازه بود اثر آن بیش بود.
هوش مصنوعی: دلیل دوم این است که مردم بیشتر قرآن را حفظ کرده و به دفعات می‌خوانند، و هرچه بیشتر به آن گوش دهند، ممکن است دلیلی برای فهم عمیق پیدا نکنند. در بسیاری از مواقع، اگر کسی شعری را که قبلاً شنیده، دوباره بشنود، همان احساس اولیه را نخواهد داشت و نمی‌تواند آن را با همان حالتی که بار اول شنیده، تجربه کند. شعر جدیدی می‌تواند سروده شود، اما قرآن دیگر نمی‌تواند به تازگی خوانده شود. در زمان پیامبر اسلام (ص)، وقتی عرب‌ها به قرآن گوش می‌دادند و تازه آن را می‌شنیدند، اشک می‌ریختند و تأثیر عمیقی بر آن‌ها می‌گذاشت. ابوبکر گفت: «ما نیز مانند شما بودیم، اما اکنون دل‌های ما سخت شده است؛ چون با قرآن عادت کرده‌ایم و دل‌های ما به آن خو گرفته است. در نتیجه، هر چیزی که تازه‌تر باشد، تأثیر بیشتری بر انسان می‌گذارد.
وی برای این بود که عمر رضی الله عنه حجاج را فرمودی تا زودتر به شهرهای خویش روند، گفت، «ترسم که چون خو کنند با کعبه، آنگاه حرمت آن از دل ایشان برخیزد.»
هوش مصنوعی: عمر رضی الله عنه به حجاج گفت که باید هر چه زودتر به شهرهای خود بازگردند، زیرا نگران بود که اگر آن‌ها مدت طولانی در کنار کعبه بمانند، به آن عادت کرده و احترامش را از دست بدهند.
سبب سیم آن که بیشتر دلها حرکت نکند تا وی را به وزنی و الحانی نجبانی و برای این است که بر حدیث سماع کم افتد، بلکه بر آواز خوش افتد، چون موزون بود و به الحان بود. و آنگاه هر دستانی وراهی اثر دیگر دارد. و قرآن نشاید که به الحان افکند و بر آن دستان راست کنند و در وی تصرف کنند و چون بی الحان بود سخن مجرد نماید، مگر آتشی گرم بود که بدان برافروزد.
هوش مصنوعی: دلایل این که اکثر افراد به موسیقی و اوزان دلنشین توجه نمی‌کنند این است که کمتر به بحث شنیداری معطوف می‌شوند و بیشتر تحت تأثیر صدای خوش و موزون قرار می‌گیرند. وقتی صدا موزون و همراه با لحن زیبا باشد، تأثیر بیشتری دارد. هر نوع موسیقی و آموزشی اثر متفاوتی ایجاد می‌کند. همچنین، قرآن نباید به لحن‌های موسیقایی خوانده شود یا تغییراتی در آن صورت گیرد؛ زیرا اگر بی‌لحن باشد، مانند شعله‌ای است که می‌تواند انرژی و گرما ایجاد کند.
سبب چهارم آن که الحان را نیز مدد باید داد به آوازهای دیگر تا اثر بیشتر کند، چون قصب و طبل و دف و شاهین و این صورت هزل دارد و قرآن عین جدست، وی را صیانت باید کرد که با چیزی یار کنند که در چشم عوام آن صورت هزل دارد چنان که رسول (ص) در خانه ربیع بنت مسعود شد. آن کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند چون وی بدیدند ثنای وی به شعر گفتن گرفتند. گفت، «خاموش باشید. همان که می گفتید، بگویید.» که ثنای وی عین جد بود، بر دف گفتن که صورت هزل دارد نشاید.
هوش مصنوعی: برای افزایش تأثیر موسیقی، باید آن را با آوازها و نواهای دیگر ترکیب کرد. به عنوان مثال، سازهایی مانند نی، طبل، دف و دیگر سازها ممکن است به نظر بیایند که معنای جدی ندارند، در حالی که قرآن به شدت جدی است و باید از آن محافظت کرد تا با چیزهایی که در نظر عوام به صورت شوخی و هزل درآمده، ترکیب نشود. مانند اتفاقی که زمانی پیش آمد که پیامبر (ص) در خانه ربیع بنت مسعود بودند و کنیزان دف می‌زدند و آواز می‌خواندند. وقتی پیامبر دید که به تمجید او شعر می‌گویند، فرمودند: «ساکت باشید. همان چیزی که می‌گفتید، بگویید.» زیرا تمجید از او بسیار جدی است و به نظر می‌رسد که نواختن دف نوعی شوخی است و شایسته نیست.
سبب پنجم آن که هر کسی را حالتی باشد که حریص بود بر آن که بیتی شنود موافق حال خویش، چون موافق نبود آن را کاره باشد و باشد که گوید، «این مگوی و دیگری گوی.» و نشاید قرآن را در معرض آوردن که از آن کراهیت آید و باشد که همه آیتها موافق حال هر کسی نباشد. اگر بیتی موافق حال وی نباشد، وی بر وفق حال خویش تنزیل کند که واجب نیست که از شعر آن فهم کنی که شاعر خواسته است، اما قرآن را نشاید که تنزیل کنی بر اندیشه خویش و آن معنی قرآنی بگردانی.
هوش مصنوعی: دلیل پنجم این است که هر فردی حال و احوالی دارد و ممکن است مایل باشد شعری بشنود که با وضعیت او هماهنگ باشد. اگر شعری با حال او سازگار نباشد، ممکن است بگوید: «این شعر را نخوان و شعر دیگری بخوان.» و در نتیجه، نمی‌توان قرآن را به سلیقه شخصی یا برداشت‌های خود اینجا و آنجا آورد، زیرا ممکن است که از این کار به سلیقه‌ای نادرست برسند و همه آیات قرآن هم با حال هر کس مطابقت نداشته باشد. اگر شعری با وضعیت فرد سازگاری نداشته باشد، او می‌تواند آن را بر اساس حال خودش تفسیر کند و لازم نیست که از شعر به معنای مورد نظر شاعر پی ببرد. اما قرآن نباید بر اساس افکار و برداشت‌های شخصی تفسیر شود و معانی آن را به دلخواه تغییر داد.
پس سبب اختیار مشایخ قوال را این بوده است که گفته آمد و حاصل این معانی دو سبب اند: یکی ضعف شنونده و دیگر بزرگداشت حرمت قرآن را تا در تصرف و اندیشه نیفتد.
هوش مصنوعی: علت انتخاب مشایخ قوال این است که دو عامل در این موضوع وجود دارد: یکی اینکه ممکن است شنونده ضعیف باشد و دیگر اینکه به حرمت قرآن احترام گذاشته شود تا در تفکر و برداشت‌های نادرست به تردید نیفتد.
در سماع حرکت و رقص و جامه دریدن است. و هرچه در آن مغلوب باشد و بی اختیار بود بدان ماخوذ نبود و هرچه به اختیار کند تا به مردم نماید که وی صاحب حالت است و نباشد، این حرام بود و این عین نفاق بود.
هوش مصنوعی: در حالتی که افراد در حال سماع هستند، حرکات و رقص‌ها و حالت‌های خاصی از خود بروز می‌دهند. اگر کسی در این حال تحت تأثیر شرایط باشد و دچار بی‌اختیاری شود، این رفتار مشکلی ندارد. اما اگر فردی بخواهد به طور عمدی و به خاطر نمایش و جلب توجه دیگران این کارها را انجام دهد و وانمود کند که دارای حالتی معنوی است، این عمل ناپسند و نفاق به حساب می‌آید.
ابوالقاسم نصر آبادی گفت، «من می گویم این قوم به سماع مشغول باشند بهتر از آن که به غیبت.» ابو عمرو بن نجید گفت، «اگر سی سال غیبت کند بدان نرسد که در سماع حالتی نماید که به دروغ بود و بدان که کاملتر آن باشد که سماع می شنود و ساکن می باشد که بر ظاهر وی پیدا نیاید و قوت وی چنان باشد که خویشتن نگاه می تواند داشت که آن حرکت و بانگ گریستن هم از ضعف بود،لیکن چنین قوت کمتر باشد.»
هوش مصنوعی: ابوالقاسم نصر آبادی بیان کرد که بهتر است این مردم به شنیدن موسیقی و آواز مشغول شوند تا به غیبت و سخن‌چینی. ابو عمرو بن نجید در پاسخ گفت که حتی اگر فردی سی سال در غیبت باشد، نمی‌تواند به حالتی در هنگام شنیدن موسیقی برسد که این حالت ساختگی باشد. او تاکید کرد که بهتر است کسی که به موسیقی گوش می‌دهد، در آرامش و سکون باشد و حالتی که در او ایجاد می‌شود، در ظاهر نشان ندهد. به طوری که فرد بتواند خود را کنترل کند و این حرکت و صدا ناشی از ضعف باشد، هرچند چنین خودکنترل‌هایی کمتر وجود دارد.
و همانا که ابوبکر گفت، «کنا کما کنتم ثم قست قلوبنا» آن بود که قویت قلوبنا یعنی سخت و به قوت شد که طاقت آن داریم که خویشتن را نگاه داریم. و آنکس که خویشتن نگاه نتوان داشت، باید که تا ضرورت نرسد خویشتن نگاه می دارد.
هوش مصنوعی: ابوبکر گفت که ما مانند شما بودیم، اما سپس قلب‌های ما سخت شد. یعنی دل‌های ما قوی و مقاوم گشت و ما توانستیم خود را کنترل کنیم. و کسی که نمی‌تواند خود را مدیریت کند، باید تا زمانی که به ضرورت نرسیده، خود را تحت کنترل نگه‌ دارد.
جوانی در صحبت جنید بود چون سماع شنید بانگ کرد. جنید گفت، «اگر بیش چنین کنی در صحبت من نشایی پس وی صبر می کرد به جهدی عظیم تا یک روز چندان خویشتن نگاه داشت که به آخر یک بانگ کرد و شکمش شکافت و فرمان یافت اما اگر کسی که از خویشتن حالتی اظهار نمی کند، رقص کند یا به تکلف خویشتن به گریستن آرد، روا بود و رقص مباح است که زنگیان در مسجد رقص می کردند که عایشه به نظاره شد. و رسول (ص) گفت، «یا علی، تو از منی و من از تو» از شادی این رقص کرد، چند بار پای بر زمین زد، چنان که عادت عرب باشد که در نشاط شادی کنند.
هوش مصنوعی: جوانی در کنار جنید به گفتگو نشسته بود و وقتی موزیک سماع را شنید، شروع به صدا زدن کرد. جنید به او گفت: «اگر باز هم همین طور کنی، دیگر نمی‌توانی در جمع من بمانی.» جوان با تلاش زیادی سعی کرد خودش را کنترل کند تا اینکه بعد از چند روز، در نهایت یک بار دیگر صدا زد و در نتیجه، حالتش به هم خورد. اما اگر کسی خود را کنترل نکند و بخواهد برقصید یا به زور خود را به گریه بیندازد، اشکالی ندارد. رقص در چنین حالتی جایز است، حتی زنگیان در مسجد می‌رقصیدند و عایشه آن را تماشا می‌کرد. همچنین پیامبر (ص) به علی گفت: «تو از منی و من از تو» و به خاطر شادی، چند بار پایش را به زمین زد، که این کار نشانه شادی عرب‌ها است.
و با جعفر گفت، «تو به من مانی به خلق و خلق»، وی نیز از شادی رقص کرد. و زید بن حارثه را گفت، «تو برادر و مولای مایی.» رقص کرد از شادی. پس کسی که می گوید که این حرام است خطا می کند، بلکه غایت این آن است که بازی باشد و بازی نیز حرام نیست. و کسی که بدان سبب کند که تا آن حالت که در دل وی پیدا می آید قوی تر شود، آن خود محمود بود.
هوش مصنوعی: جعفر به او گفت: «تو همراه من به خلق و مردم خواهی بود.» او از خوشحالی رقصید. سپس به زید بن حارثه گفت: «تو برادر و سرور ما هستی.» او نیز از شادی رقصید. بنابراین، اگر کسی بگوید که این کار حرام است، در اشتباه است؛ زیرا در نهایت این یک بازی است و بازی حرام نیست. اگر کسی به همین دلیل از شادی رقص کند و احساسی قوی‌تر در دلش پیدا کند، این امر مورد ستایش است.
اما جامه دریدن به اختیار نشاید که این ضایع کردن مال بود، اما چون مغلوب باشد روا بود. و هرچند که جامه به اختیار درد، لیکن باشد که در آن اختیار مضطر باشد که چنان شود که اگر خواهد که نکند نتواند که ناله بیمار اگرچه به اختیار بود، لیکن اگر خواهد که نکند نتواند. و نه هرچه به ارادت و قصد بود آدمی از آن دست تواند داشت به همه وقتها. چون چنین مغلوب شده باشد ماخوذ نبود.
هوش مصنوعی: پاره کردن لباس به خاطر اختیار درست نیست و این کار به حساب از بین بردن مال می‌آید، اما اگر کسی تحت فشار باشد، این عمل مجاز است. حتی اگر کسی لباس را با اراده خودش پاره کند، ممکن است در واقع در شرایطی باشد که چاره‌ای نداشته و مجبور به انجام این کار شده است. به عبارت دیگر، اگر شخصی بخواهد این کار را نکند ولی نتواند، مشابه حالتی است که فردی بیمار بخواهد دردش را احساس نکند ولی نمی‌تواند. همچنین، نمی‌توان هر کاری را فقط به خاطر اراده و نیت شخص، در همه زمان‌ها تحت کنترل او دانست. زمانی که فرد در چنین وضعیتی باشد، نمی‌توان او را به خاطر این کار سرزنش کرد.
اما آن که صوفیان جامه خرقه کنند به اختیار و پاره ها قسمت کنند گروهی اعتراض کرده اند که این نشاید و خطا کرده اند که کرباس نیز نشاید که پاره کنند تا پیراهن دوزند، ولیکن چون ضایع نکنند و برای مقصودی پاره کنند روا باشد. همچنین چون پاره ها چهارسو کنند برای آن غرض تا همه را نصیب بود و بر سجاده و مرقع دوزند، روا باشد که اگر کسی جامه کرباسی را به صد راه پاره کند و به صد درویش دهد، مباح بود چون هر پاره ای چنان باشد که به کار آید.
هوش مصنوعی: برخی افراد به صوفیان انتقاد می‌کنند که چرا لباس‌های خود را به اختیار پاره می‌کنند و به گروه‌های مختلف تقسیم می‌کنند. آن‌ها این کار را ناپسند می‌دانند و می‌گویند که حتی پاره کردن پارچه نیز درست نیست، زیرا باید از آن برای دوزندگی پیراهن استفاده شود. اما اگر این اقدام به هدفی خاص انجام شود و به نوعی موجب حفظ آن‌ها نیز باشد، اشکالی ندارد. همچنین اگر تکه‌ها به گونه‌ای تقسیم شوند که همه بتوانند از آن بهره‌مند شوند و بر روی سجاده یا لباس‌های دیگر دوزند، این کار نیز جایز است. برای مثال، اگر کسی یک لباس کرباسی را به صد تکه پاره کند و آن‌ها را به صد درویش بدهد، این کار مباح است چرا که هر تکه به نوعی کاربرد دارد.