گنجور

شمارهٔ ۸۴ - در غزل است

سرمایه ای است سنگین؛ زلف تو دلبری را
پیرایه«ای است» نیکو چشمت ستمگری را
تا روی تو پری دید؛ از شرم آن نهان شد
از بهر این نبیند؛ هیچ آدمی پری را
از خنده تو شاید؛ گر جوهری بگرید
در در میان شکر؛ کی بود جوهری را
بی خط و عارض تو؛ نشنیده ام که هرگز
رونق بود در اسلام؛ ای دوست کافری را
دل خون شدست ما را از بس جگر که خوردی
حدی است آخر ای جان ؛نیز این جگر خوری را
سر در سر تو خواهم کرد«ن» که شرط این است
بس قیمتی نباشد؛ یاران سرسری را
ترسی که با قوامی؛ عشق تو بس نیاید
ای جان من که باشد در باغ مشتری را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرمایه ای است سنگین؛ زلف تو دلبری را
پیرایه«ای است» نیکو چشمت ستمگری را
هوش مصنوعی: زلف زیبای تو سرمایه‌ای ارزشمند است و دلبرانه بودن آن زیبایی خاصی دارد؛ چشمانت نیز با ظلمه‌ای که دارند، جذابیت بیشتری به تو می‌بخشند.
تا روی تو پری دید؛ از شرم آن نهان شد
از بهر این نبیند؛ هیچ آدمی پری را
هوش مصنوعی: وقتی کسی به زیبایی و چهره تو نگاه می‌کند، آن‌قدر تحت تأثیر قرار می‌گیرد که از شرم، خود را پنهان می‌کند. این باعث می‌شود که دیگران نتوانند زیبایی او را ببینند.
از خنده تو شاید؛ گر جوهری بگرید
در در میان شکر؛ کی بود جوهری را
هوش مصنوعی: اگر از خنده تو باشد، شاید حتی یک گوهر هم در میانه شکر اشک بریزد؛ پس دیگر چه کسی می‌تواند گوهر را از میان شکر تشخیص دهد؟
بی خط و عارض تو؛ نشنیده ام که هرگز
رونق بود در اسلام؛ ای دوست کافری را
هوش مصنوعی: بدون زشتی و نازیبایی تو، هرگز نشنیده‌ام که در اسلام رونقی وجود داشته باشد؛ ای دوست، این تنها برای کافر است.
دل خون شدست ما را از بس جگر که خوردی
حدی است آخر ای جان ؛نیز این جگر خوری را
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر آسیب‌هایی که دیده، خیلی آسیب‌دیده و خونین شده است. تو به اندازه‌ای که جگر ما را خوردی، حتماً یک حد و مرزی دارد؛ ای جان، باید بدانیم که این خوردن جگر نیز یک حدی دارد.
سر در سر تو خواهم کرد«ن» که شرط این است
بس قیمتی نباشد؛ یاران سرسری را
هوش مصنوعی: من می‌خواهم تمام وجودم را در نور تو غرق کنم، اما شرط این است که ارزش و قیمت تو از دوستان سطحی و بی‌عمق بیشتر باشد.
ترسی که با قوامی؛ عشق تو بس نیاید
ای جان من که باشد در باغ مشتری را
هوش مصنوعی: ترسی که به ثبات و استحکام نیاز دارد، عشق تو به خاطرش کافی نیست. ای جان من، چه کسی در باغ بهشت شایسته است؟