شمارهٔ ۶۲ - در غزل است
رنگ گل گوئی ز خون عندلیب آمیختست
عندلیب از عشق گل نالان به حلق آویختست
بوستان در دولت گل گرد گلبن شاهوار
تاج یاقوتین ز تخت زمردین انگیختست
گل به گلبن بر درفشان با کلاه لعل فام
راست گوئی بر قبای آبگون می ریختست
از گیاه و مرغ ماو یار ما کمتر نه ایم
کاین درو آویختست و او ز ما بگریختست
گرچه آموزم فراوانش نیاموزد همی
وان گل ناموخته با عندلیب آمیختست
گر ز ما بگریختست آن دلنواز ما چرا
خویشتن را عشق او یک باره در ما بیختست
زاتش عشق ای قوامی آبروی خود مبر
کانکه پیمود است باد او خاک بر خود بیختست
شمارهٔ ۶۱ - در غزل است: حساب عشق تو ای دوست سخت با رنج استشمارهٔ ۶۳ - در غزل است: پیوسته می سگالم؛ تاخود کجائی ای جان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رنگ گل گوئی ز خون عندلیب آمیختست
عندلیب از عشق گل نالان به حلق آویختست
هوش مصنوعی: گلهای زیبا رنگی همچون خون پرندهی خوشخوان دارند، زیرا این پرنده از عشق به گلها در حال ناله است و به همین خاطر به گلها آویخته شده است.
بوستان در دولت گل گرد گلبن شاهوار
تاج یاقوتین ز تخت زمردین انگیختست
هوش مصنوعی: باغ در زمان شکفتگی گل مانند گلی است که در کنار چشمهای زیبا قرار دارد و تاجی از یاقوت بر سری دارد که از تختی زمردین برمیخیزد.
گل به گلبن بر درفشان با کلاه لعل فام
راست گوئی بر قبای آبگون می ریختست
هوش مصنوعی: گل در باغ به زیبایی درخشان است و لباسی سرخ رنگ بر تن دارد. او راستگویی را بر لباس آبی میپاشید.
از گیاه و مرغ ماو یار ما کمتر نه ایم
کاین درو آویختست و او ز ما بگریختست
هوش مصنوعی: ما نیز از گیاه و پرنده کمتر نیستیم، زیرا او به این شاخه آویخته است و ما از او دور شدهایم.
گرچه آموزم فراوانش نیاموزد همی
وان گل ناموخته با عندلیب آمیختست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من بسیار آموزش میدهم، او چیزی نمیآموزد. آن گل که هنوز یاد نگرفته، با بلبل در هم آمیخته است.
گر ز ما بگریختست آن دلنواز ما چرا
خویشتن را عشق او یک باره در ما بیختست
هوش مصنوعی: اگر آن دلنواز ما از ما دور شده، پس چرا عشق او یکباره در وجود ما جا گرفته است؟
زاتش عشق ای قوامی آبروی خود مبر
کانکه پیمود است باد او خاک بر خود بیختست
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش است و ای قوامی، نگذار آبروی خود را ببری، زیرا کسی که به عشق میرسد، خود را به خاک میافکند و عزت و حیثیت خود را زیر پا میگذارد.

قوامی رازی