شمارهٔ ۶۰ - در غزل است
ای زلف بند کرده ز ابرو گره گشای
با دوستان بخند و سخن گوی و خوش درآی
میدان مهر جوی و درو اسب وصل تاز
چوگان عشق گیر و درو گوی دل ربای
انده فزای شد دل شادی پرست من
از من مکن کنار میان تو و خدای
تا کی کنی فراخ روز با کلاه کبر
ترسم به سر نیاید و تنگ آیدت قبای
ای بس که در زمانه بدان چشم دلفریب
از جای برده ای دل مردان دل به جای
آن را که سرزنش کند از عشق گو هلا
پائی به راه درنه و دستی برآزمای
با خویستن به عشق تو گویم قوامیا
بر جان نگار مهر نگاران جانفزای
بر خویشتن همه در شادی فرو مبند
صبر آر تا خدای کند بر تو درگشای
اندیشه دور کن مبر اندوه «و» خوش بزی
بیچاره ای چه شد که بمردی به دست و پای
شمارهٔ ۵۹ - در غزل است: لشکر کشید عشق و مرا در میان گرفتشمارهٔ ۶۱ - در غزل است: حساب عشق تو ای دوست سخت با رنج است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای زلف بند کرده ز ابرو گره گشای
با دوستان بخند و سخن گوی و خوش درآی
هوش مصنوعی: ای دلدار با زلفهای پیچیدهات، گرهی که بر ابرویت زدهای را باز کن. با دوستانت بخند، حرف بزن و به خوشی وارد جمع شو.
میدان مهر جوی و درو اسب وصل تاز
چوگان عشق گیر و درو گوی دل ربای
هوش مصنوعی: در میدانی که عشق حکمفرماست، با شجاعت و تلاطم به جستجوی محبت بپرداز. در این میدان، با تمام وجود به دنبال به دست آوردن دل کسی باش که تو را مجذوب کرده است.
انده فزای شد دل شادی پرست من
از من مکن کنار میان تو و خدای
هوش مصنوعی: دل شاد من به شدت در حال افزایش است، پس از من دور نشو، بین تو و خدا مرز نگذار.
تا کی کنی فراخ روز با کلاه کبر
ترسم به سر نیاید و تنگ آیدت قبای
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی با فریبکاری و تظاهر به خوشحالی زندگی کنی؟ میترسم روزی برسد که این نقاب از روی چهرهات بیفتد و لباس راحتیات تنگ و ناراحتکننده شود.
ای بس که در زمانه بدان چشم دلفریب
از جای برده ای دل مردان دل به جای
هوش مصنوعی: در این دنیا، تو با آن چشمان جذاب و فریبندهات، دل مردان را از جای خود برمیداری و به سمت خود میکشی.
آن را که سرزنش کند از عشق گو هلا
پائی به راه درنه و دستی برآزمای
هوش مصنوعی: اگر کسی به عشق تو انتقاد کند، به او بگو که به راه خود ادامه دهد و تلاشی برای درک احساسات تو نکند.
با خویستن به عشق تو گویم قوامیا
بر جان نگار مهر نگاران جانفزای
هوش مصنوعی: با وجود خودم به عشق تو میگویم، ای قوامی بر جان آن معشوقی که عشقش جان را افزون میکند.
بر خویشتن همه در شادی فرو مبند
صبر آر تا خدای کند بر تو درگشای
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که از خوشحالی دور بمانی، کمی صبر کن تا خدا درهای نعمت و رحمت را به رویت بگشاید.
اندیشه دور کن مبر اندوه «و» خوش بزی
بیچاره ای چه شد که بمردی به دست و پای
هوش مصنوعی: فکر و خیال منفی را از خود دور کن و با خوشی زندگی کن. این بیچاره چه بر سرت آمده که به چنین حالتی افتادهای و غمگینی؟

قوامی رازی