شمارهٔ ۴۹ - در غزل است
صنما با تو در غم و شادی
بنده بودم نجستم آزادی
وصل پیش آر و داد کن با من
بنه از سر فراق و بیدادی
نرمی از من مخوه که نه مومم
دل مکن سخت اگر نه پولادی
چون در آوردیم به جور از پای
به چه از دست من به فریادی
تو به راحت دری و من در رنج
من بانده درم تو در شادی
ورت گویم چنین مکن گوئی
رو که شیرین منم تو فرهادی
غم تو از کجا و من ز کجا
به من ای جان چگونه افتادی
پس تو شاگرد کیستی آخر
که به دل بردن اندر استادی
استد و داد تو چنین باشد
که دلم بستدی و غم دادی
در نشست تو نیست هیچ ادب
با قوامی مگر در افتادی
شمارهٔ ۴۸ - غزلی است که در عید فطری گفته است: روزه چو بربست رخت؛ عید بیفکند بارشمارهٔ ۵۰ - در غزل است: دلبر رنگرز نکو پسرست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صنما با تو در غم و شادی
بنده بودم نجستم آزادی
هوش مصنوعی: من در هر حالتی، چه در خوشحالی و چه در غم، به شما وابسته بودم و هرگز نتوانستم آزادی را تجربه کنم.
وصل پیش آر و داد کن با من
بنه از سر فراق و بیدادی
هوش مصنوعی: وصل را به من نزدیک کن و با من سخن بگو، از درد جدایی و ظلمی که بر من رفته است، بگذار برایت بگویم.
نرمی از من مخوه که نه مومم
دل مکن سخت اگر نه پولادی
هوش مصنوعی: از من نرمی و لطافت نخواسته و انتظار نداشته باش، چرا که من مانند گل نیستم. اگر به من سخت بگذرانی، به جای اینکه نرم شوم، مثل آهن محکم و استوار میشوم.
چون در آوردیم به جور از پای
به چه از دست من به فریادی
هوش مصنوعی: وقتی که از روی ظلم و ستم به زمین افتادم، چه چیزی از من باقی مانده است که فریاد بزنم؟
تو به راحت دری و من در رنج
من بانده درم تو در شادی
هوش مصنوعی: تو آزاد و بیفکری، در حالی که من در سختی و درد زندگی میکنم. تو در شادی و سرخوشی به سر میبری.
ورت گویم چنین مکن گوئی
رو که شیرین منم تو فرهادی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که شخصی به دیگری میگوید که چنین نکن و به خودت نبال، زیرا من مانند شیرین (عشق) و تو مانند فرهاد (معشوق) هستم. در اصل، بیان کنندهی این است که اگرچه ممکن است تو خود را بزرگ بشماری، اما من هم ارزش و مقام ویژهای دارم.
غم تو از کجا و من ز کجا
به من ای جان چگونه افتادی
هوش مصنوعی: عزیزم، چه طور شد که غم تو به من رسید و من از کجا به این حال افتادم؟
پس تو شاگرد کیستی آخر
که به دل بردن اندر استادی
هوش مصنوعی: پس تو چه کارهای که به دل ربودن در استاد بودن به تو مربوط میشود؟
استد و داد تو چنین باشد
که دلم بستدی و غم دادی
هوش مصنوعی: تو به گونهای رفتار کردی که دل من به تو وابسته شد و غم و اندوهی در دل من نشاندی.
در نشست تو نیست هیچ ادب
با قوامی مگر در افتادی
هوش مصنوعی: در جمع تو هیچ گونه ادب و نزاکتی وجود ندارد، مگر اینکه بر زمین بیفتی و فروتنی کنی.

قوامی رازی