گنجور

شمارهٔ ۴۷ - در مدح بهار و وصف نگار خود گوید

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌ پوشد
تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد
نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند
نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد
کنون عابد کند مسیتی و جان و مال دربازد
کنون زاهد کند خرد سِیْکی و هر چه‌ش هست بفروشد
ز گلبن بلبل اندر شوق وقتی خوش همی‌ دارد
ز دلبر بی‌دل اندر عشق جامِ می همی‌ نوشد
جهان از تف و نم جوشد مرا بی‌تف و نم بنگر
که چون از هیزم و سودام دیگ عشق می‌جوشد
نیارم برد بر صحرا نگارم را کز آن ترسم
که رویش باد بخراشد دلم در سینه بخروشد
به باغش هم نشاید برد کان زیبای رعناسر
کلاه شاخ برگیرد قبای مرغ درپوشد
قوام عشق این دلبر مسلم شد قوامی را
که دارد مهر آن آهو که شیر از شیر نر دوشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به بستان شو که شاخ از باد خلعت‌ها همی‌ پوشد
تقاضا کن که هر گلبن همی با حور می‌کوشد
هوش مصنوعی: به باغ برو که درختان به خاطر باد، لباس‌هایی زیبا به خود پوشیده‌اند. درخواست کن که هر باغچه‌ای با پریان زیبا در تلاش است.
نه چشم است آنکه بر صحرا جنان باغ کم بیند
نه گوش است آنکه در بستان سماع مرغ ننیوشد
هوش مصنوعی: نه کسی که در دشت بهشت زیبایی باغ را نمی بیند، چشم دارد، و نه کسی که در باغ صدای پرندگان را نمی شنود، گوش دارد.
کنون عابد کند مسیتی و جان و مال دربازد
کنون زاهد کند خرد سِیْکی و هر چه‌ش هست بفروشد
هوش مصنوعی: اکنون عابد به سمت گناه می‌رود و جان و مال خود را در این راه از دست می‌دهد. اکنون زاهد به خاطر مالی ناچیز عقل خود را به فروش می‌گذارد و هر چیز ارزشمندی را به خاطر آن فروخته می‌شود.
ز گلبن بلبل اندر شوق وقتی خوش همی‌ دارد
ز دلبر بی‌دل اندر عشق جامِ می همی‌ نوشد
هوش مصنوعی: بلبل از باغ گل به شوق و شادی می‌خواند و در دل عشقش، محبوبی که دلش را از او گرفته است، با لذتی بی‌پایان شراب می‌نوشد.
جهان از تف و نم جوشد مرا بی‌تف و نم بنگر
که چون از هیزم و سودام دیگ عشق می‌جوشد
هوش مصنوعی: این دنیا از احساسات و رنج‌های من به جوش و خروش درآمده است. اگر بدون این احساسات به من نگاه کنی، خواهی دید که چگونه عشق مانند دیگی از هیزم و حرارت پر از جوش و شعله است.
نیارم برد بر صحرا نگارم را کز آن ترسم
که رویش باد بخراشد دلم در سینه بخروشد
هوش مصنوعی: نمی‌توانم محبوبم را به دشت ببرم، زیرا نگرانم که باد باعث آسیب دیدن چهره‌اش شود. در درونم احساساتی طوفانی دارم.
به باغش هم نشاید برد کان زیبای رعناسر
کلاه شاخ برگیرد قبای مرغ درپوشد
هوش مصنوعی: در باغ او نباید رفت، چون زیبایی او به قدری است که کلاه شاخدارش را بر می‌دارد و لباس مرغ را بر تن می‌کند.
قوام عشق این دلبر مسلم شد قوامی را
که دارد مهر آن آهو که شیر از شیر نر دوشد
هوش مصنوعی: عشق به این محبوب به شکل استواری درآمده است، استواری که از محبت او شکل گرفته است، محبت به آن آهوی زیبا که باعث می‌شود شیر نر، همانند شیر از نظر قدرت و جذابیت، تجلی یابد.