گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح امیری صاحب طرف و اظهار گله و تقاضای صله

ای بزرگی که در آفاق تو را دیگر نیست
وز همه عالم چون گوهر تو گوهر نیست
بی جوار در تو مرد درم را زر نیست
بی وجود کف تو مرغ کرم را پر نیست
گر فلک خوانمت از جاه روا باشد از آنک
هفت عضو تو تو را کمتر هفت اختر نیست
پادشاهی تو بلاقاعده افسر و تخت
تخت تو جز فلک و افسر تو جز خور نیست
نه بدان نیست تو را افسر زر از بر سر
که ز فطرت چو ملوک از در افسر سر نیست
در همه دنیا چندان که همی در نگرم
به سر تو که تو را درخور سرافسرنیست
ماه نو طوق زر توست و فلک مرکب تو
زیر رانت چه اگر اسب به طوق زرنیست
سایه ایزدی و دبدبه دولت هست
چترت ار بر ز برو نوبتت ار بر در نیست
بر همه صحن فلک چون اثر خاطر تو
قمر زهره دل و شمس عطارد فرنیست
در همه سطح زمین چون هنر خامه تو
باد خاکی گهر و آتش آب آور نیست
گرچه صاحب طرفی بر همه شاهان شرفی
همه کس داند و اندیشه بدین اندر نیست
در مثل هست که اشراف بر اطراف بوند
شبهه خصم تو را حجت از ین بهتر نیست
اینک این بنده قوامی که ثناگستر توست
دست جود تو برو گرچه عطا گستر نیست
هست معلوم ندیم تو شجاع الدین را
که به هنگام سخن به ز منت چاکر نیست
ناصحی گوید ور نیز نگوید دانی
که آخر این شعر من از شعر کسی کمتر نیست
بر سپهرت به گه بزم مرا باری هست
زحل مویه گر ار زهره خنیاگر نیست
هر کسی پشته هیزم کشد از بیشه تو
زآتشت ما را یک مشته خاکستر نیست
ریش مالان کرده مدح تو تا کی گویم
که اندر اصطبل تو بدبخت تر از من خر نیست
هست دیوان مرا مدح تو در خور گرچه
سرو ریش من دیوانه تو را درخور نیست
از پی شکر تو همچون صدف و نی همه وقت
در دل و در دهنم جز گهر و شکر نیست
گفتی اسبی دهمت تا تو سوارش باشی
که مرا جنس بسی هست ولیکن زر نیست
گاوریشا که من ابله خر خواهم برد
کم از آن اسب کنون هم لگد استر نیست
پرس احوال رهی را ز وجیه الدوله
تا تو را گوید اگر قول منت باور نیست
چشم دارم که زبهر دل من خواجه وجیه
خورد اندوه اگر هیچ کس انده خور نیست
ننگ شهری شده ام تا که به هنگام سخا
با عمر هست را دیده و با چاکر نیست
گر عمر را ز تو خلعت رسد انصاف بده
آخر این شعر من از شعر عمر کمتر نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بزرگی که در آفاق تو را دیگر نیست
وز همه عالم چون گوهر تو گوهر نیست
هوش مصنوعی: ای بزرگ‌مردی که در تمام جهان کسی شبیه تو نیست و در میان تمام مخلوقات، مانند تو گوهر با ارزشی وجود ندارد.
بی جوار در تو مرد درم را زر نیست
بی وجود کف تو مرغ کرم را پر نیست
هوش مصنوعی: اگر در کنار تو نباشم، برای من در دنیا ارزشی وجود ندارد و بدون وجود تو، حتی پرنده‌ای کوچک هم نمی‌تواند زندگی کند.
گر فلک خوانمت از جاه روا باشد از آنک
هفت عضو تو تو را کمتر هفت اختر نیست
هوش مصنوعی: اگر آسمان را بخواهم بخوانم، به خاطر مقام و شان بالای تو رواست، چرا که هفت عضو بدنت از هفت ستاره هم کمتر نیست.
پادشاهی تو بلاقاعده افسر و تخت
تخت تو جز فلک و افسر تو جز خور نیست
هوش مصنوعی: سلطنت تو نظم و ترتیب خاصی ندارد و تاج و تخت تو فقط به آسمان وابسته است و تاج تو تنها از نور خورشید تشکیل شده است.
نه بدان نیست تو را افسر زر از بر سر
که ز فطرت چو ملوک از در افسر سر نیست
هوش مصنوعی: تو به خاطر طلا و زرق و برق نمی‌توانی خود را برتر از دیگران شماری، زیرا اصل وجود و فطرت انسانی تو به قدری ارزشمند است که نیاز به زینت‌های ظاهری ندارد.
در همه دنیا چندان که همی در نگرم
به سر تو که تو را درخور سرافسرنیست
هوش مصنوعی: در همه جای دنیا هرچقدر هم که به اطراف نگاه می‌کنم، نمی‌توانم کسی را بیابم که به اندازه تو ارزش و بزرگی داشته باشد.
ماه نو طوق زر توست و فلک مرکب تو
زیر رانت چه اگر اسب به طوق زرنیست
هوش مصنوعی: ماه نو به عنوان نمادی زیبا و درخشان، نماد قدرت و زیبایی توست و آسمان به مانند یک مرکب زیر سایه و جلوه تو قرار دارد. حتی اگر این اسب به زین طلا آراسته نباشد، ارزش تو را کمتر نمی‌کند.
سایه ایزدی و دبدبه دولت هست
چترت ار بر ز برو نوبتت ار بر در نیست
هوش مصنوعی: اگر سایه خداوند بر سر تو باشد و قدرت و بزرگی همراهت باشد، پس نیازی به نگرانی نیست. اگر بر تو چتری از حمایت و نعمت الهی باشد، هیچ در و دیواری نمی‌تواند مانع پیشرفت و موفقیت تو شود.
بر همه صحن فلک چون اثر خاطر تو
قمر زهره دل و شمس عطارد فرنیست
هوش مصنوعی: در همه فضای آسمان، نشان وجود تو همچون ماه می‌درخشد و هیچ یک از ستاره‌ها و سیاره‌ها جلودار تو نیستند.
در همه سطح زمین چون هنر خامه تو
باد خاکی گهر و آتش آب آور نیست
هوش مصنوعی: در تمام نقاط دنیا، مانند خلاقیت و زیبایی اثر قلم تو، هیچ چیز با ارزش‌تر از خاک، گوهر و آتش وجود ندارد.
گرچه صاحب طرفی بر همه شاهان شرفی
همه کس داند و اندیشه بدین اندر نیست
هوش مصنوعی: اگرچه تو بزرگ‌ترین مقام را در میان همه پادشاهان داری، اما همه می‌دانند و خیلی‌ها فکر نمی‌کنند که تو چه برتری‌ای داری.
در مثل هست که اشراف بر اطراف بوند
شبهه خصم تو را حجت از ین بهتر نیست
هوش مصنوعی: در مواقعی که اطرافیان در موقعیت بالاتری قرار دارند، مواجهه با دشمن و شک و تردید در دل تو، نمی‌تواند بهتر از این باشد که از آن‌ها Defence کنید.
اینک این بنده قوامی که ثناگستر توست
دست جود تو برو گرچه عطا گستر نیست
هوش مصنوعی: این بنده‌ای که به ستایش تو مشغول است، اکنون در پیشگاه تو قرار دارد و اگرچه بی‌نیاز از هدیه نیست، اما امیدوار است که به لطف و بخشش تو دسترسی پیدا کند.
هست معلوم ندیم تو شجاع الدین را
که به هنگام سخن به ز منت چاکر نیست
هوش مصنوعی: شجاع‌الدین فردی است که در زمان صحبت کردن، به هیچکس از پایین‌دست‌ها و خدمتگزاران خود اهمیت نمی‌دهد و به راحتی می‌تواند خود را از نفوذ و تأثیرات دیگران دور کند.
ناصحی گوید ور نیز نگوید دانی
که آخر این شعر من از شعر کسی کمتر نیست
هوش مصنوعی: ناصح می‌گوید که حتی اگر کسی حرفی نگوید، خودت می‌دانی که ارزش این شعر من از شعر دیگران کمتر نیست.
بر سپهرت به گه بزم مرا باری هست
زحل مویه گر ار زهره خنیاگر نیست
هوش مصنوعی: در آسمان، در زمان جشن و شادی، اگر زحل به غم و اندوه بپردازد، دیگر برای من مهم نیست چون زهره، که نماد موسیقی و شادی است، در کنار من نیست.
هر کسی پشته هیزم کشد از بیشه تو
زآتشت ما را یک مشته خاکستر نیست
هوش مصنوعی: هر کسی از منابع خود استفاده می‌کند و تلاش می‌کند، اما ما حتی از آتش تو هم چیزی نداریم که به ما برسد.
ریش مالان کرده مدح تو تا کی گویم
که اندر اصطبل تو بدبخت تر از من خر نیست
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو را تا کی بگویم؟ هیچ کس در اصطبل تو بدبخت‌تر از من نیست.
هست دیوان مرا مدح تو در خور گرچه
سرو ریش من دیوانه تو را درخور نیست
هوش مصنوعی: کتاب شعر من به تو می‌پردازد و ارزش تو را ستایش می‌کند، هرچند که زیبایی و مقام من به اندازه‌ای نیست که شایسته تو باشد.
از پی شکر تو همچون صدف و نی همه وقت
در دل و در دهنم جز گهر و شکر نیست
هوش مصنوعی: برای جلب محبت و زیبایی تو، مانند صدف و نی، همیشه در دل و زبانم جز زیبایی و شیرینی وجود ندارد.
گفتی اسبی دهمت تا تو سوارش باشی
که مرا جنس بسی هست ولیکن زر نیست
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که اسبی به تو می‌دهم تا سوارش شوی، اما من چیزهای زیادی دارم، ولی طلا ندارم.
گاوریشا که من ابله خر خواهم برد
کم از آن اسب کنون هم لگد استر نیست
هوش مصنوعی: گاوریشا که من ابله خر خواهم برد کم از آن اسب کنون هم لگد استر نیست به این معناست که من به خاطر نادانی خودم یک بار دیگر به دنبال اسب می‌روم، در حالی که می‌دانم حتی آنچه که به ظاهر ارزشمند می‌نماید، نیست و در واقع فقط یک بار اضافی است.
پرس احوال رهی را ز وجیه الدوله
تا تو را گوید اگر قول منت باور نیست
هوش مصنوعی: از وجیه‌الدوله حال رهی را بپرس، تا به تو بگوید که اگر به قول منت اعتماد نداری، چه باید کرد.
چشم دارم که زبهر دل من خواجه وجیه
خورد اندوه اگر هیچ کس انده خور نیست
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که به خاطر دل من، سردمدار و محترم، غمگین است؛ اگرچه هیچ‌کس دیگری غمگین نیست.
ننگ شهری شده ام تا که به هنگام سخا
با عمر هست را دیده و با چاکر نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر بزرگوارانی که در زمان بخشش و سخاوت خود، همیشه در کنارم بوده‌اند و حمایت کرده‌اند، احساس خجالت و شرمندگی می‌کنم.
گر عمر را ز تو خلعت رسد انصاف بده
آخر این شعر من از شعر عمر کمتر نیست
هوش مصنوعی: اگر عمر را به من هدایایی بدهی، انصافش را رعایت کن، زیرا این شعر من از شعر عمر کمتر نیست.

حاشیه ها

1401/10/19 12:01
جهن یزداد

چه اندازه بخیل بوده ممدوحش مانند همه سلجوقیان -طرف گفته بهت یک اسب میدهم چون زر ندارم و همان هم نداده  -