گنجور

شمارهٔ ۳ - ترجیع بندیست در مدح معمار الحرمین منتجب الدین حسین بن ابی سعد ورامینی رحمة الله

آتش عشق آفتی عجب است
عشق را اولین نظر سبب است
دل عاشق به زیر حقه عشق
همچو مهره به دست بوالعجب است
روز و شب آرزوی معشوقان
ازپس یکدگر چو روز و شب است
آنچه خاص منست لاتسأل
که از آن سرو قدنوش لب است
دلبری خوش لبی نگارینی
که آدمی خلقت و پری نسب است
زلف او را که طبع مشتاق است
خط او را که عشق در طلب است
آن نه زلف است رایت حسن است
وان نه خط است آیت طرب است
گر بر دیگری شوم گوید
خیش چون دارد آنکه را قصب است
ور ازو بوسه بایدم گوید
انگبین چون خوری تو را که تب است
او نداند مگر قوامی را
کز کسان امیر منتجب است
تاج آزادگان امیر حسین
که ندارد نظیر در کونین
زلف معشوق مشک پاش منست
غمزه دوست دور باش منست
هرشب از یاد روی او تا روز
از گل و نسترن فراش منست
سال و مه بارگیر انده عشق
لاشه جسم و جان لاش منست
لرزه بر من فتد ز دیدن دوست
حسن او گوئی ارتعاش منست
غزلی چون شکر همی گویم
زان دو لب این قدر تراش منست
عنبر لاله پوش پرشکنش
نافه عشق مشک پاش منست
در جهان شاهنامه دیگر
خلق را سرگذشت فاش منست
ای قوامی سرای عقل؛ ترا
حجره عشق پرقماش منست
عقل ده روزه گر اتابک توست
عشق دیرینه خواجه تاش منست
دل من تا بود مفتش عشق
مدحت میر افتتاش منست
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
داده ام دل به دست نادانی
شده زین کار چون پشیمانی
پای را در رهی نهاد ستم
که نیرزد درو سری نانی
ای دل از غم مجه که نگزیرد
یوسفی را ز چاه و زندانی
هیچ دردی به عالم اندر نیست
کش نیاید به دست درمانی
جامه روز را همی دوزد
هر سپیده دمی گریبانی
عشق او خونبهای این دل من
از دلی نیکتر بود جانی
ای قوامی به یک تن تنها
منه از عشق میل و بالانی
رو که ایدر نداند آوردن
به کلاغی کسی زمستانی
هر چه در عشق گم کنی بدهد
هر یکی را امیر تاوانی
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
گوئی از دست عشق کی برهم
تا روم سر به تخت باز نهم
چه کنم زلف یار چون زره است
زره او همی برد ز رهم
ای دل از من به شاه خوبان شو
تا نیارد فراق او سپهم
عشق را گو مزن که بی زورم
دوست را گو مکش که بی گنهم
هم ز مکر و سپید کاری اوست
کاین چنین من ز عشق دل سیهم
چون مرا آن نگار بی آزرم
گفت جز جان و مال و دل نخواهم
خویشتن را و یار بد خود را
چه دهم رنج «و» بفکنم به رهم
ای قوامی در آرزوی وصال
چون تو در هجر دلبران تبهم
ترک خوبان کنم کجا برم آن
تشت زرین که جان درو بدهم
گر مرا سر برهنه دارد بخت
حشمت میر بس بود کلهم
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
شاه و سالار دلبران بودست
تاج فرق سمنبران بودست
از نکوروئی و خوشی گوئی
از در بزم مهتران بودست
از کرشمه به نوک غمزه تیز
همچو تیغ دلاوران بودست
گاه عشرت میان خوبان در
همچو خورشید از اختران بودست
بر عمارت سرای حسن امروز
کار فرمای دلبران بودست
از لطافت به روزگار وصال
راحت روح پروران بودست
روز هجران عاشق مظلوم
مایه ظلم گستران بودست
نشود بارگیر درویشان
زانکه یار توانگران بودست
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
ای دل از عشق دست و پای مزن
روی نیکوترست و رای مزن
تکیه بر عقل تن گداز مکن
بانگ بر عشق جان فزای مزن
ابروئی پر ز خشم؛ عشق مباز
دهنی پر ز پست؛ نای مزن
عشق بر دلبر جفاجوی آر
لاف یار وفا نمای مزن
تیغ بر روی پادشاهان کش
تیر بر چشم هر گدای مزن
تا توانی مباش با اوباش
گام بی یار دلربای مزن
تا بود عرصه بهشت خدای
خیمه بر دشت دهخدای مزن
ای قوامی چو بسته کردت عشق
جز در صبر درگشای مزن
سرندانی تو روی عشق مبین
سر نداری تو پشت پای مزن
عشق را باش وجز به نزد امیر
نفس شکر هیچ جای مزن
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
آن امیر لطیف آزاده
محترم نفس و محتشم زاده
صدر نیکوخصال گردون قدر
بدر خورشید زاد آزاده
شکر گویان ز جود چون مستان
بردر او به هم در افتاده
مهتران همچو صورت اندر آب
بسر از پیش قدرش استاده
در بهاران به شادی عدلش
داده باد صبا به گل باده
سال و مه شکل کاغذ و خطش
ملکت روز را به شب داده
سجده ها برده از سیاست او
شیر نر پیش آهوی ماده
از پی شاعران به راه و به در
چشم بگشاده گوش بنهاده
وز پی زایران به روز و به شب
خوان نهادست و دست بگشاده
بورامین ز بهر خدمت او
دولت از ری مرا فرستاده
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
ای بگوهر ز نسل آدم فرد
ملک را حشمت تو اندر خورد
بر فلک در رکاب دولت تو
اختران می زنند بردا برد
روزگار از برای دوستیت
کرد با دشمن آنچه باید کرد
هست بر چرخ فضل خامه تو
کوکب شب نمای روز نورد
پیش روی تو بانگ او گوئی
می کند عندلیب خطبه ورد
دولت تو کجا کند خامی
طبع آتش چگونه باشد سرد
تیره شد روز دشمن از جاهت
چون بجنبد سپه بخیزد گرد
چه شناسد عدو لطافت و خشم
چه خبر مرده را ز راحت و درد
جفت شادی شود همی دل من
بهر این بیت همچو گوهر فرد
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
ای سرای تو آسمان کردار
پیشکاران تو کواکب وار
بر سرت اختران سعد نمای
بر درت مهتران دولت یار
تا قوامی به خدمت تو رسید
از یکی شد به صد هزار هزار
سایه تو فتاد بر سر من
تا مرا کرد آفتاب تبار
مر تورا شاعر و ندیم بسیست
جلد درفضل و چابک اندر کار
لیک زیشان همه به حضرت تو
من و با احمدیم خدمتکار
دهخدائی اجل رشیدالملک
بوده با ما به حکمت اندر غار
من در آن بند نیستم که مرا
خلعت امسال به بود یا پار
خلعت تو مرا نه امروزست
کز پی خدمت تو ایزد بار
روز اول که آفرید مرا
تن من جبه کرد و سردستار
هست بیتی خوش اندرین ترجیع
باز گویم چو بشنوی ز هزار
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
نانبائی که شاعرست منم
شاعری نانبای خوش سخنم
گندم ارتفاع حصه عقل
بر در آسیای دل فکنم
برم از آسیا به دوکانی
که بود چار حد او بدنم
نانم ار در تنور دیده نه ای
بنگر اندر زبان و در دهنم
در ترازوی طبع و خاطر سنگ
وهم و فهم است یک من و دومنم
مشتری ز آسمان فرود آید
مشتری را گهی که بانگ زنم
ای که بازر همچو گلبرگی
سغبه نانهای چون سمنم
نان شعر از من و تو شاید پخت
که ترازو توئی و سنگ منم
راتب مدح میر خواهم داد
تابه دوکان شعر خویشتنم
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
حظ عمر تو نیک نامی باد
قسم طبع تو شادکامی باد
کار دولت بر آستانه تو
چو دگر خواجگان غلامی باد
زیر ران تو اسب ناز و نیاز
خوش لگامی و تیز گامی باد
بهره از روزگار، بدگورا
خام طبعی و ناتمامی باد
صفت رای و روی دشمن تو
تنگ خوئی و زردفامی باد
هم ره شخص و همنشین دلت
نیک عهدی و نیکنامی باد
هر که زرین کند ز مهر تو روی
در جهان همچو زر گرامی باد
عقل را پختگیست در سر تو
باده را در کف تو خامی باد
تا بود خاص و عام در عالم
خاصتر کس برتو عامی باد
کار خصم تو ناقوامی شد
شاعر خاص تو قوامی باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش عشق آفتی عجب است
عشق را اولین نظر سبب است
هوش مصنوعی: آتش عشق پدیده جالبی است؛ چرا که اولین نگاه به آن سبب و آغاز عشق می‌شود.
دل عاشق به زیر حقه عشق
همچو مهره به دست بوالعجب است
هوش مصنوعی: دل عاشق تحت تاثیر عشق، همانند مهره‌ای است که در دست یک بازی‌گردان با مهارت قرار دارد.
روز و شب آرزوی معشوقان
ازپس یکدگر چو روز و شب است
هوش مصنوعی: آرزوهای عاشقان برای وصال معشوق مانند روز و شب پیوسته و بی‌وقفه ادامه دارد.
آنچه خاص منست لاتسأل
که از آن سرو قدنوش لب است
هوش مصنوعی: هر چیزی که مخصوص من است، نباید از آن بپرسی، چون آن متعلق به زیبایی و قد بلند معشوق من است.
دلبری خوش لبی نگارینی
که آدمی خلقت و پری نسب است
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی در چهره‌ این معشوق و دلبر دیده می‌شود، چنان که انسان‌ها به خاطر خلقت زیبا و طبیعی‌اش به سوی او جلب می‌شوند.
زلف او را که طبع مشتاق است
خط او را که عشق در طلب است
هوش مصنوعی: موهای او، که دل شیدا را به خود جلب می‌کند، همچون خطی است که عشق در پی آن است.
آن نه زلف است رایت حسن است
وان نه خط است آیت طرب است
هوش مصنوعی: آنچه به عنوان زلف مشهود است، نمادی از زیبایی است و آنچه به عنوان خط توصیف می‌شود، نشانه‌ای از شوق و شادی است.
گر بر دیگری شوم گوید
خیش چون دارد آنکه را قصب است
هوش مصنوعی: اگر من به دیگری تبدیل شوم، او خواهد گفت که چرا این شخصی که بی‌سابقه است، به او اینگونه رفتار می‌کند.
ور ازو بوسه بایدم گوید
انگبین چون خوری تو را که تب است
هوش مصنوعی: اگر از او بوسه بگیرم، باید بگوید که مثل عسل شیرین است؛ اما تو اگر آن را بچشی، حتماً دچار تب می‌شوی.
او نداند مگر قوامی را
کز کسان امیر منتجب است
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که چگونه باید از میان افرادی که در مقام والایی هستند، قوامی را بشناسد.
تاج آزادگان امیر حسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: امیر حسین، تاجی برای آزادگان است که در جهان همتایی ندارد.
زلف معشوق مشک پاش منست
غمزه دوست دور باش منست
هوش مصنوعی: موهای محبوب همچون عطر مشک هستند و نگاه زیبا و دلربایش من را از دور می‌سازد.
هرشب از یاد روی او تا روز
از گل و نسترن فراش منست
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر زیبایی او تا صبح، خواب من پر از گل و نسترن است.
سال و مه بارگیر انده عشق
لاشه جسم و جان لاش منست
هوش مصنوعی: زمان و ماه برایم بار سنگینی از اندوه عشق هستند و من تنها سایه‌ای از جسم و جان خود را به جا گذاشتم.
لرزه بر من فتد ز دیدن دوست
حسن او گوئی ارتعاش منست
هوش مصنوعی: وقتی دوست را می‌بینم، بدنم به شدت می‌لرزد و این لرزش مانند یک ارتعاش ناشی از زیبایی اوست.
غزلی چون شکر همی گویم
زان دو لب این قدر تراش منست
هوش مصنوعی: غزلی مثل شکر را می‌نویسم، زیرا این دو لب به اندازه‌ای زیبا هستند که الهام‌بخش من هستند.
عنبر لاله پوش پرشکنش
نافه عشق مشک پاش منست
هوش مصنوعی: عطر خوش گل لاله با بوی مشک من ترکیب شده است و این ترکیب دوست‌داشتنی را به وجود می‌آورد.
در جهان شاهنامه دیگر
خلق را سرگذشت فاش منست
هوش مصنوعی: در داستان‌های شاهنامه، سرنوشت دیگران به وضوح بیان شده است.
ای قوامی سرای عقل؛ ترا
حجره عشق پرقماش منست
هوش مصنوعی: ای کسی که در خانه‌ی عقل و دانش، مستحکم و استوار هستی؛ بدانی که اتاق عشق من پر از شراب عالی و خوش‌طعم است.
عقل ده روزه گر اتابک توست
عشق دیرینه خواجه تاش منست
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد تو فقط برای چند روز باشد، عشق و علاقه‌ام به تو چنین عمیق و دیرپا است که هیچ‌گاه تمام نخواهد شد.
دل من تا بود مفتش عشق
مدحت میر افتتاش منست
هوش مصنوعی: دل من تا وقتی که تحت تاثیر عشق هست، در جست‌وجوی ستایش و تمجید از زیبایی‌های معشوق است.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاجی که بر سر آزادگان است متعلق به امیرحسین است و در جهان هیچ مشابهی برای آن وجود ندارد.
داده ام دل به دست نادانی
شده زین کار چون پشیمانی
هوش مصنوعی: من دلم را به دست کسی داده‌ام که نادان است و اکنون از این کارم پشیمان شده‌ام.
پای را در رهی نهاد ستم
که نیرزد درو سری نانی
هوش مصنوعی: پا را در راهی گذاشت که ظلم و ستم در آن وجود دارد و هیچ ارزشی ندارد که بخواهد در آنجا حتی سر یک نان را به دوش بکشد.
ای دل از غم مجه که نگزیرد
یوسفی را ز چاه و زندانی
هوش مصنوعی: ای دل، با غم و درد خود، نغرز یوسف در چاه و بندیدگی را فراموش نکن.
هیچ دردی به عالم اندر نیست
کش نیاید به دست درمانی
هوش مصنوعی: هیچ دردی در دنیا وجود ندارد که راهی برای درمان آن پیدا نشود.
جامه روز را همی دوزد
هر سپیده دمی گریبانی
هوش مصنوعی: هر صبحگاهی، لباس روز جدیدی برای خود می‌دوزد، گویی که هر روز تازه‌ای آغاز می‌شود.
عشق او خونبهای این دل من
از دلی نیکتر بود جانی
هوش مصنوعی: عشق او بهای جان من بود و این دل من از دل بهتر و نیکوتر است.
ای قوامی به یک تن تنها
منه از عشق میل و بالانی
هوش مصنوعی: ای قوامی، تنها از عشق جدا نشو و از آن دوری نکن.
رو که ایدر نداند آوردن
به کلاغی کسی زمستانی
هوش مصنوعی: اگر کسی بر سرش آید و نتواند مانند کلاغ در زمستان پرواز کند، به معنای این است که او نمی‌تواند در شرایط سخت و فصلی نامساعد خود را حفظ کند.
هر چه در عشق گم کنی بدهد
هر یکی را امیر تاوانی
هوش مصنوعی: هر چه در عشق از دست بدهی، هر یک از آن‌ها را باید به عنوان بهایی به امیر پرداخت کنی.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج امیرحسین، آزادگان، بی‌همتا و بی‌نظیر است در جهان.
گوئی از دست عشق کی برهم
تا روم سر به تخت باز نهم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از شدت عشق نمی‌توانم هیچ تلاشی برای آرامش خود کنم، تا زمانی که بتوانم بر روی تخت نشینم و آرامش بیابم.
چه کنم زلف یار چون زره است
زره او همی برد ز رهم
هوش مصنوعی: چه کار کنم که موی محبوب مانند زره است و این زره همواره مرا از مسیر خود منحرف می‌کند.
ای دل از من به شاه خوبان شو
تا نیارد فراق او سپهم
هوش مصنوعی: ای دل، بهتر است که به معشوقه زیبا روی من عشق بورزی، تا اینکه جدایی او برایت سخت و طاقت‌فرسا شود.
عشق را گو مزن که بی زورم
دوست را گو مکش که بی گنهم
هوش مصنوعی: عشق را نباید به زور تحمیل کرد، زیرا من به دوست خود می‌گویم که او را نکشد، چرا که من گناهکاری نیستم.
هم ز مکر و سپید کاری اوست
کاین چنین من ز عشق دل سیهم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کارهای فریبنده و پنهانی او موجب می‌شود که من به خاطر عشق به او، دل‌سوخته و غمگین باشم. در واقع، عشق به او باعث می‌شود که از مشکلات و دردهایی که به وجود می‌آورد، رنج ببرم.
چون مرا آن نگار بی آزرم
گفت جز جان و مال و دل نخواهم
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق بی‌پروا به من گفت که فقط جان، مال و دل را نمی‌خواهم، بر من مشخص شد که او چیزی جز این‌ها نمی‌خواهد.
خویشتن را و یار بد خود را
چه دهم رنج «و» بفکنم به رهم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم بدانم که برای خودم و برای کسی که با او به مشکل برخورده‌ام، چه کاری می‌توانم انجام دهم تا رنج و درد را از خود دور کنم.
ای قوامی در آرزوی وصال
چون تو در هجر دلبران تبهم
هوش مصنوعی: ای کسی که به وصال محبوبش آرزو دارد، مانند تو در دلتنگی و جدایی از معشوقان و دلبران غم و افسردگی وجود دارد.
ترک خوبان کنم کجا برم آن
تشت زرین که جان درو بدهم
هوش مصنوعی: من از جمع خوبان دور می‌شوم، اما نمی‌دانم به کجا بروم. آن تشت زرینی که جانم را در آن فدای عشق کنم، کجاست؟
گر مرا سر برهنه دارد بخت
حشمت میر بس بود کلهم
هوش مصنوعی: اگر سر من بی‌پوشش باشد، شانس و خوشبختی من به اندازه‌ی مقام و مرتبه‌ی میر کافی است.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج آزادگان امیرحسین بی‌نظیر است و هیچ مشابهی در دنیا ندارد.
شاه و سالار دلبران بودست
تاج فرق سمنبران بودست
هوش مصنوعی: سلطان و فرمانروای عاشقان، برتری و زیبایی‌اش همانند تاجی است که بر سر گل‌های خوشبو قرار دارد.
از نکوروئی و خوشی گوئی
از در بزم مهتران بودست
هوش مصنوعی: از خوبی‌ها و خوشی‌ها سخن گفتن نشانه‌ی سرآمد بودن و اهمیت در جمع بزرگترها و کسانی است که در بزم‌ها و محافل مهم حاضرند.
از کرشمه به نوک غمزه تیز
همچو تیغ دلاوران بودست
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و ظرافت اشاره دارد، بیانگر این است که حرکات و چشمان شخصی، همچون شمشیری تیز و نافذ اثرگذار است. احساسی از قدرت و زیبایی در این توصیف نهفته است که می‌تواند جاذبه و تاثیر عمیق آن فرد را بر دیگران نشان دهد.
گاه عشرت میان خوبان در
همچو خورشید از اختران بودست
هوش مصنوعی: گاهی لذت و خوشی در کنار نیکان مانند تابش خورشید در میان ستاره‌هاست.
بر عمارت سرای حسن امروز
کار فرمای دلبران بودست
هوش مصنوعی: امروز کار ساخت و ساز خانه زیبایی بر عهده دلبران است.
از لطافت به روزگار وصال
راحت روح پروران بودست
هوش مصنوعی: در روزهای خوشی و نزدیکی با محبوب، روح سرشار از آرامش و لطافت می‌شود.
روز هجران عاشق مظلوم
مایه ظلم گستران بودست
هوش مصنوعی: روز جدایی عاشق بی‌پناه، سبب افزایش ظلم و ستم در جامعه شده است.
نشود بارگیر درویشان
زانکه یار توانگران بودست
هوش مصنوعی: نمی‌شود که فقرا بار تلخی بکشند، زیرا همواره دوست توانگران هستند.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج آزادگان امیرحسین، هیچ نمونه‌ای در جهان ندارد.
ای دل از عشق دست و پای مزن
روی نیکوترست و رای مزن
هوش مصنوعی: ای دل، به خاطر عشق خود را در زحمت نینداز، زیرا زیبایی در دید بهتر و اندیشه خردمندانه‌تر دیده می‌شود.
تکیه بر عقل تن گداز مکن
بانگ بر عشق جان فزای مزن
هوش مصنوعی: به عقل و تفکر صرف تکیه نکن و دل به آن بسپار، چرا که عشق و احساسات واقعی هستند و باید بر آن‌ها تکیه کنی. به عشق و احساسی که زندگی را پر از انرژی و شعف می‌کند، توجه کن و از آن غافل نشو.
ابروئی پر ز خشم؛ عشق مباز
دهنی پر ز پست؛ نای مزن
هوش مصنوعی: ابرویی که از خشم پر شده است، نشانه‌ای از عشق ندارد؛ پس نی زدن فایده‌ای ندارد.
عشق بر دلبر جفاجوی آر
لاف یار وفا نمای مزن
هوش مصنوعی: عشق به کسی که به او ظلم می‌شود، نمی‌تواند از همراهی و وفاداری او صحبت کند. اینجا بیان می‌شود که در عشق نباید از وفاداری کسی سخن گفت که خود در حق دیگران روا داشته است.
تیغ بر روی پادشاهان کش
تیر بر چشم هر گدای مزن
هوش مصنوعی: شمشیر خود را بر روی شاهان نکش و به گدایان تیر نزن.
تا توانی مباش با اوباش
گام بی یار دلربای مزن
هوش مصنوعی: تا می‌توانی با افراد بی‌ارزش و نااهل همراه نشو و قدمی به همراه دلبر دوست‌داشتنی‌ات برندار.
تا بود عرصه بهشت خدای
خیمه بر دشت دهخدای مزن
هوش مصنوعی: تا زمانی که بهشت باقی است، به دلایل مختلف، نباید به دشت دهخدای خیمه بزنید.
ای قوامی چو بسته کردت عشق
جز در صبر درگشای مزن
هوش مصنوعی: ای کسی که عشق تو را به قوام آورده، وقتی عشق را سر می‌کنی، غیر از صبر را در خود بگنجان؛ و به در بسته‌ای که عشق به آن می‌کشد، نزن.
سرندانی تو روی عشق مبین
سر نداری تو پشت پای مزن
هوش مصنوعی: عشق را به شکل نادرست و سطحی نبین، زیرا تو از درک عمیق آن برخوردار نیستی و نباید به چیزی که نمی‌فهمی آسیب برسانی.
عشق را باش وجز به نزد امیر
نفس شکر هیچ جای مزن
هوش مصنوعی: عشق را با وجود خودت نگه‌دار و هیچ جا جز نزد امیر وجودت، از شکرگزاری و قدردانی بپرهیز.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاجی که بر سر آزادگان است، مانندش در جهان وجود ندارد.
آن امیر لطیف آزاده
محترم نفس و محتشم زاده
هوش مصنوعی: آن فرد شریف و باوقار، آزاد و با کرامت است.
صدر نیکوخصال گردون قدر
بدر خورشید زاد آزاده
هوش مصنوعی: آسمان، صدری از خوبی‌ها و صفات نیک دارد، مانند ستاره‌ای درخشان که از دل خورشید به دنیا می‌آید و نشان‌دهنده شخصیت نجیب و آزاد است.
شکر گویان ز جود چون مستان
بردر او به هم در افتاده
هوش مصنوعی: افرادی که از بخشندگی او قدردانی می‌کنند، مانند مستان در کنار او به همدیگر می‌پیوندند و در شور و شوق افتاده‌اند.
مهتران همچو صورت اندر آب
بسر از پیش قدرش استاده
هوش مصنوعی: سران و بزرگترها مانند تصویر در آب، نسبت به مقام و ارزش خود در پیشگاه دیگران قرار دارند.
در بهاران به شادی عدلش
داده باد صبا به گل باده
هوش مصنوعی: در فصل بهار، به دلیل عدل و انصافش، نسیم صبحگاهی به گل‌ها عطر و شادابی می‌بخشد.
سال و مه شکل کاغذ و خطش
ملکت روز را به شب داده
هوش مصنوعی: سال و ماه مانند کاغذ و نویسی هستند که سرنوشت روز را به شب سپرده‌اند.
سجده ها برده از سیاست او
شیر نر پیش آهوی ماده
هوش مصنوعی: سجده‌ها و احترام‌ها به دلیل قدرت و سیاست اوست؛ مانند اینکه شیر نر، به خاطر وجود آهو، به حالت تسلیم و احترام در می‌آید.
از پی شاعران به راه و به در
چشم بگشاده گوش بنهاده
هوش مصنوعی: به دنبال شاعران رفته‌ام و چشمانم را باز کرده‌ام و گوشم را تیز کرده‌ام تا از آن‌ها بیاموزم.
وز پی زایران به روز و به شب
خوان نهادست و دست بگشاده
هوش مصنوعی: او به دنبال زایران، هم در روز و هم در شب، دعایی خوانده و دستش را گشوده است.
بورامین ز بهر خدمت او
دولت از ری مرا فرستاده
هوش مصنوعی: من را به خاطر خدمت به او از شهر ری فرستاده‌اند.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج امیرحسین، نماد آزادی و بزرگی است که مانند آن در جهان وجود ندارد.
ای بگوهر ز نسل آدم فرد
ملک را حشمت تو اندر خورد
هوش مصنوعی: ای جواهر ارزشمند از نسل آدم، عزت و شکوه تو در جان ملک وجود دارد.
بر فلک در رکاب دولت تو
اختران می زنند بردا برد
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در آسمان به خاطر خوشبختی و قدرت تو به رقص درآمده‌اند و از شوق شادی می‌زنند.
روزگار از برای دوستیت
کرد با دشمن آنچه باید کرد
هوش مصنوعی: زمان به خاطر دوستی‌ات با دشمن، آنچه لازم بود را انجام داد.
هست بر چرخ فضل خامه تو
کوکب شب نمای روز نورد
هوش مصنوعی: وجود تو بر آسمان حکمت مانند ستاره‌ای است که در شب، نور روز را نمایش می‌دهد.
پیش روی تو بانگ او گوئی
می کند عندلیب خطبه ورد
هوش مصنوعی: پیش چشمان تو، هم‌چون آن نرم‌صدای پرنده، نغمه‌ای زیبا می‌خواند.
دولت تو کجا کند خامی
طبع آتش چگونه باشد سرد
هوش مصنوعی: کجاست خوشبختی تو که نادانی از روی خامی ناشی می‌شود؟ آتش چگونه می‌تواند سرد باشد؟
تیره شد روز دشمن از جاهت
چون بجنبد سپه بخیزد گرد
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه به حرکت در آید، دشمن در تاریکی و ناامیدی فرو خواهد رفت.
چه شناسد عدو لطافت و خشم
چه خبر مرده را ز راحت و درد
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند لطافت و خشم را درک کند؟ مرده هیچ خبری از راحتی و درد ندارد.
جفت شادی شود همی دل من
بهر این بیت همچو گوهر فرد
هوش مصنوعی: دل من برای این بیت همچون جواهر خوشحال و شاداب می‌شود.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج امیرحسین، نشانه‌ای از آزادگی و شرافت است که در دنیا همتایی ندارد.
ای سرای تو آسمان کردار
پیشکاران تو کواکب وار
هوش مصنوعی: بخشایی از وجودت مانند آسمان، پر از ستاره‌هایی است که نشان‌دهنده کارهای نیکو و تلاش‌های خستگی‌ناپذیر تو هستند.
بر سرت اختران سعد نمای
بر درت مهتران دولت یار
هوش مصنوعی: بر سرت ستاره‌های خوشبختی می‌درخشند و در درگاه تو، بزرگان و صاحب‌منصبان دولت حضور دارند.
تا قوامی به خدمت تو رسید
از یکی شد به صد هزار هزار
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و وفاداری به خدمت تو آمد، آن یک نفر به چندین برابر افزایش یافت.
سایه تو فتاد بر سر من
تا مرا کرد آفتاب تبار
هوش مصنوعی: سایه‌ات بر من افتاد و مرا مانند آفتاب روشن و سرزنده کرد.
مر تورا شاعر و ندیم بسیست
جلد درفضل و چابک اندر کار
هوش مصنوعی: شاعر و دوست تو بسیار است و در فن شعر و هنر، توانا و چابک هستی.
لیک زیشان همه به حضرت تو
من و با احمدیم خدمتکار
هوش مصنوعی: اما ما همه در حضور شما هستیم و با احمد، به عنوان خدمتکار در خدمت شما قرار داریم.
دهخدائی اجل رشیدالملک
بوده با ما به حکمت اندر غار
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به این است که شخصی به نام دهخدا، که می‌توان او را به عنوان یک حکیم یا فردی با دانش در نظر گرفت، با کسی به نام رشیدالملک در مکانی به نام غار، در حال گفتگو یا تفکر درباره مسائل حکمت و دانش است. این ارتباط به نوعی نشان‌دهنده جستجوی حقیقت و فهم عمیق از جهان است.
من در آن بند نیستم که مرا
خلعت امسال به بود یا پار
هوش مصنوعی: من در آن موقعیت نیستم که بخواهم به لباس یا مقام امسال یا سال گذشته اهمیت دهم.
خلعت تو مرا نه امروزست
کز پی خدمت تو ایزد بار
هوش مصنوعی: لباس و پوشش تو برای من امروز نیست که از روی خدمت به تو، خداوند بر من ارزانی داشته است.
روز اول که آفرید مرا
تن من جبه کرد و سردستار
هوش مصنوعی: در ابتدا که خداوند مرا خلق کرد، تن من را با لباس و پوشش مناسب آراسته کرد و بر سرم نیز کلاهی گذاشت.
هست بیتی خوش اندرین ترجیع
باز گویم چو بشنوی ز هزار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر آن است که شاعر قصد دارد یک شعر زیبا و دلنشین را که به صورت تکراری و آهنگین مطرح شده است دوباره بگوید، به طوری که شنونده از آن لذت ببرد و تحت تأثیر قرار بگیرد.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاج آزادگان، امیرحسین، بی‌نظیر و منحصر به فرد است و در دنیا مشابهی ندارد.
نانبائی که شاعرست منم
شاعری نانبای خوش سخنم
هوش مصنوعی: من نانوايي هستم که در عین حال شاعر نیز هستم و در شعر گفتن مهارت دارم.
گندم ارتفاع حصه عقل
بر در آسیای دل فکنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم که فکر و اندیشه‌ام را مانند گندم در آسیاب دل بریزم و تِرکیبی از عقل و احساس بسازم.
برم از آسیا به دوکانی
که بود چار حد او بدنم
هوش مصنوعی: بروم از جایی به جایی دیگر که وجودم محدود به آن باشد.
نانم ار در تنور دیده نه ای
بنگر اندر زبان و در دهنم
هوش مصنوعی: اگر نانی در تنور نباشد، نگاهی به زبان و دهنم بینداز.
در ترازوی طبع و خاطر سنگ
وهم و فهم است یک من و دومنم
هوش مصنوعی: در ترازوی احساسات و ذهن، سنگینی خیال و درک وجود دارد، یکی از آن‌ها به اندازه یک من و دیگری به اندازه دو من است.
مشتری ز آسمان فرود آید
مشتری را گهی که بانگ زنم
هوش مصنوعی: گزینه‌های مختلفی برای آمدن مشتری از آسمان وجود دارد، و من زمانی که صدایی را ایجاد کنم، مشتری به زمین می‌آید.
ای که بازر همچو گلبرگی
سغبه نانهای چون سمنم
هوش مصنوعی: ای که مانند گلبرگ‌ها به نیکی و زیبایی آراسته‌ای، نان‌های خوشمزه و لطیفی همچون سمنو را برایم بیاور.
نان شعر از من و تو شاید پخت
که ترازو توئی و سنگ منم
هوش مصنوعی: شاید نان شعر از همکاری و ارتباط ما درست شده باشد، چون تو به عنوان ترازوی سنجش و من به عنوان سنگی برای ایجاد وزن و ارزش این شعر عمل می‌کنیم.
راتب مدح میر خواهم داد
تابه دوکان شعر خویشتنم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به ستایش و تمجید از شخصی بپردازم، تا اینکه شعرهای خود را به دیگران عرضه کنم.
تاج آزادگان امیرحسین
که ندارد نظیر در کونین
هوش مصنوعی: تاجی که امیرحسین به عنوان علامت آزادگان دارد، در دنیا همتایی ندارد.
حظ عمر تو نیک نامی باد
قسم طبع تو شادکامی باد
هوش مصنوعی: امیدوارم که عمر تو با نام نیکی همراه باشد و همچنین روح تو همیشه شاد و خوشحال باشد.
کار دولت بر آستانه تو
چو دگر خواجگان غلامی باد
هوش مصنوعی: کار دولت به پای تو، مانند دیگر خدمتگزاران، باید به خاطر تو باشد و در خدمت تو قرار گیرد.
زیر ران تو اسب ناز و نیاز
خوش لگامی و تیز گامی باد
هوش مصنوعی: زیر ران تو، اسبی خوش‌چهره و تندرو وجود دارد که بسیار زیبا و نرم‌خُو است.
بهره از روزگار، بدگورا
خام طبعی و ناتمامی باد
هوش مصنوعی: فایده‌ای از زندگی به دست نیاوردم، دلیل آن ناپختگی و ناتمامی من است.
صفت رای و روی دشمن تو
تنگ خوئی و زردفامی باد
هوش مصنوعی: دشمن تو را با ویژگی‌هایی چون تنگ‌نظری و زردی توصیف کرده‌اند.
هم ره شخص و همنشین دلت
نیک عهدی و نیکنامی باد
هوش مصنوعی: دوست تو و همراهانت باید کسانی باشند که دارای وفا و نام نیک هستند.
هر که زرین کند ز مهر تو روی
در جهان همچو زر گرامی باد
هوش مصنوعی: هرکس که به خاطر محبت تو چهره‌اش نورانی شود، در دنیا مانند طلا ارزشمند خواهد بود.
عقل را پختگیست در سر تو
باده را در کف تو خامی باد
هوش مصنوعی: عقل تو کامل و بالغ است، اما در دستان تو نوشیدنی به معنای ناپختگی و سادگی قرار دارد.
تا بود خاص و عام در عالم
خاصتر کس برتو عامی باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که افراد خاص و عام در دنیا وجود دارند، بر تو باد که در نظر عام مردم، تو نیز فردی خاص به حساب آیی.
کار خصم تو ناقوامی شد
شاعر خاص تو قوامی باد
هوش مصنوعی: دشمن تو در کارش ناپایداری دارد، اما شاعر مخصوص تو همیشه پابرجا و استوار است.