گنجور

شمارهٔ ۲ - از ترجیع بندیست که اول آن ساقط و در مدح ابوالحسن علی بن الحسن البیهقی

آن خواجه که نیست چنو در همه عجم
در دین بلندمایه و در ملک محتشم
والاابوالحسن علی بن الحسن که هست
از جاهش اهل دولت و دین گشته محترم
از رشگ رای او شد اجرام زرد روی
وز پیش جاه او شد افلاک پشت خم
گر زانکه در حمایت انصاف او بود
در بوستان ز باد خزان کی رود ستم
هنگام فضل و وقت سخا نیستش نظیر
هم مرکز ادب شد وهم منبع کرم
از لطف جود دستش اگر یافتی خبر
از کان به پای خویش برون آمدی درم
پس گر سربریده نگوید یکی سخن
در دست او چگونه سخنگوی شد قلم
بی لطف عقل او نبود فضل در جهان
تنگی بود هرآینه چون آب گشت کم
دانسته بود صاحب کافی کفایتش
پیش از وجود او زحیات رفت درعدم
آری نگون شود علم پادشاه شب
چون کوس آفتاب نوازد سپیده دم
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
ای از عدد یکی به هنر صدهزار مرد
دارند معطیان ز عطاء تو پیش خورد
از رشگ حرمت تو بزرگان مملکت
چون صبح و شمس بارخ زردند وبادسرد
از اولیای دولت در هیچ روزگار
نه آورد چون تو گردش گردون تیز گرد
هستند پیش حمله تهدید امر تو
همچون زنان عاجز مردان شیر مرد
نظاره گاه جاه تو کرده است کردگار
این کاخ هفت کنگره گردلاژورد
جفت تو نیست از فضلای جهان کسی
چون آفتابی از همه اجرام چرخ فرد
گویند فاضلان چو بینند فضل تو
سبحان آن خدای که این فضل با تو کرد
بدخواه با تو صدر نگشتست هم عنان
گنجشک با عقاب نبوده است هم نبرد
جزکار خامه تو نباشد صلاح ملک
جز ورد عندلیب نزیبد دعاء ورد
ای رای راد بخش تو درمان ملک و دین
این بیت فهم کن که مبادات هیچ درد
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
ایزد سعادت تو به نیک اتفاق داد
از تو وفاق جست و به خصمت نفاق داد
گردون تو را بقا و جهان را فنا نوشت
دولت تو را وصال و عدو را فراق داد
شیطان چو با عدوت شراب زقوم خورد
یزدان به اولیای تو «کاسا دهاق » داد
دولت ز جمله خاصگیان سرای ملک
از قصرهای نیک ترینت وثاق داد
در فضل و رای اهل خراسان چو بنگرید
سلطان تو را وزارت ملک عراق داد
زانجا که جاه توست وزارت چه سگ بود
سلطان وقت این عمل از اتفاق داد
هر کس که یافت خدمت تو ترک دهر کرد
هرکو بهشت جست جهان را طلاق داد
گاه ولادت تو فرشته زساق عرش
بنگر چه گفت چون ندی اشتیاق داد
کلک چو برق را به علی بیهقی سپرد
آن کو محمد عربی را براق داد
تاخاطرم به مدحت تو جفت فکر توست
طوقم خرد به گفتن این بیت طاق داد
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
بهتر ز روز دولت تو روزگار نیست
بعد از خدای چون تو خداوندگار نیست
با پای همت تو فلک زیر دست هست
با دست بخشش تو جهان پایدار نیست
سلطان که اختیار خدایست بر زمین
میر اختیار دین که چن و به اختیار نیست
این هر دو اختیار به یک روز اختیار
کردندت اختیار و چنین اختیار نیست
تاسایه رکیب تو بر اهل ری فتاد
کس نیست کز جلال تو خورشید وارنیست
ری را به اتفاق همه اهل روزگار
از روزگارهابه ازین روزگار نیست
بنده ز دست حادثه نه آمد به خدمتت
پائی که دردمند بود حق گزار نیست
گفتم دلا چو دیر به خدمت رسیده
عذری بخواه که خواستن عذر عار نیست
دل گفت تو ستایش او کن به عذر او
با آنکه کار نیست تو را هیچ کارنیست
ای یادگار صاحب کافی به گاه فضل
از گفت بنده بهتر ازین یادگار نیست
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تادین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
از شاعران عالم جز من که نانباست
نان سخن به رسته اندیشه در کراست
سیمرغ عقل برزگر خطه منست
کش آب و خاک چشمه حیوان و کیمیاست
گندم ز برج سنبله دارم ز دلو چرخ
سنگم زمین و دور فلک چرخ آسیاست
ناهید آرد «و» ماه خمیر «و» آفتاب نان
شب دود و انجم آتش و گردون تنور ماست
فکرت دکان و ذوق ترازو خرد محک
جان مشتری و دل درم وطبع نانباست
نان مشتری برد ز سر کلبتین من
با هم مرا تنور و ترازو شدست راست
نان چنین غذای تورا شاید ای بزرگ
تاج مرصع از جهت تخت پادشاست
نانی بدین صفت که تو را شرح داده ام
کی طعمه ستور دل آدمی لقاست
برخوان جان خویش به مهمان سرای خلد
در حلق علم لقمه ارواح انبیاست
با نثر و نظم تو که تواند فصیح بود
از عاجزی به دست قوامی چنین دعاست
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
اقبال عذر خواه تو هر بامداد باد
وز تو سریر ملک در ایوان داد باد
باغ نهال یار تو جنت صفت شدست
کاخ سرای خصم تو دوزخ نهاد باد
باد خزان غلام کف زرفشان توست
ابر بهار چاکر آن دست راد باد
بر آسمان دولت و دین ماه جاه تو
چون دختران گردون خورشید زاد باد
هرجامه که عمر تو را دوخت شامگاه
تا نفخ صور پیرهن بامداد باد
فرزند فضل را قلمت دایه آمدست
شاگرد جود را درمت اوستاد باد
در گوش و هوش آدمیان تا به رستخیز
شکر تو وشکایت بد خواه یادباد
فرزند آنکه چاکر فرزند پاک توست
همچون نبیرگان تو والا نژاد باد
تا آب و خاک وآتش و بادست در جهان
هرچار؛ چاربالش آن طبع شاد باد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن خواجه که نیست چنو در همه عجم
در دین بلندمایه و در ملک محتشم
هوش مصنوعی: آن کسی که مانند او در میان همه عجم (ایران) وجود ندارد، دارای مقام والایی در دین و قدرت در سلطنت است.
والاابوالحسن علی بن الحسن که هست
از جاهش اهل دولت و دین گشته محترم
هوش مصنوعی: علی بن الحسن، شخصیت برجسته‌ای است که به خاطر مقام و فضائلش، هم در میان حاکمان و هم در جامعه مذهبی از احترام ویژه‌ای برخوردار است.
از رشگ رای او شد اجرام زرد روی
وز پیش جاه او شد افلاک پشت خم
هوش مصنوعی: از حسادت رای او، چهره‌های زردی به وجود آمده و به خاطر عظمت او، آسمان‌ها به شکل خمیده درآمده‌اند.
گر زانکه در حمایت انصاف او بود
در بوستان ز باد خزان کی رود ستم
هوش مصنوعی: اگر در حمایت و حمایت عدالت او باشد، از باغی که در آن هستیم، دیگر چگونه می‌تواند ستم به آن وارد شود؟
هنگام فضل و وقت سخا نیستش نظیر
هم مرکز ادب شد وهم منبع کرم
هوش مصنوعی: در زمان برکت و بخشندگی، هیچ کس همانند او وجود ندارد. او هم از نظر ادب، برترین است و هم منبعی از بزرگ‌نوازی و سخاوت.
از لطف جود دستش اگر یافتی خبر
از کان به پای خویش برون آمدی درم
هوش مصنوعی: اگر از بخشندگی و دست مهربان او خبری به دست آوردی، خود را از دنیای مادی و مشکلات بیرون آورده‌ای.
پس گر سربریده نگوید یکی سخن
در دست او چگونه سخنگوی شد قلم
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ای بدون سر نتواند چیزی بگوید، پس چگونه قلم در دستان او می‌تواند سخن بگوید؟
بی لطف عقل او نبود فضل در جهان
تنگی بود هرآینه چون آب گشت کم
هوش مصنوعی: اگر عقل او لطفی نداشته باشد، در جهان چیزی به نام فضیلت وجود ندارد. در واقع، وقتی دنیا تنگ می‌شود، مثل این است که آب کم شود.
دانسته بود صاحب کافی کفایتش
پیش از وجود او زحیات رفت درعدم
هوش مصنوعی: صاحب کافی می‌دانست که پیش از به وجود آمدن او، کفایتش از زندگی به عدم می‌رود.
آری نگون شود علم پادشاه شب
چون کوس آفتاب نوازد سپیده دم
هوش مصنوعی: بله، علم و دانش پادشاه شب از بین می‌رود، زمانی که پرده تاریکی با طلوع صبح و نور آفتاب کنار زده می‌شود.
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
هوش مصنوعی: وزیر شرف الدین، که در زمان خود مقام و نفوذ بالایی دارد، تا زمانی که دین برقرار است، در زندگی‌اش موفق و سرفراز خواهد بود.
ای از عدد یکی به هنر صدهزار مرد
دارند معطیان ز عطاء تو پیش خورد
هوش مصنوعی: ای کسی که هنر تو از عدد یک به صد هزار می‌رسد، بخشندگان در برابر اعطای تو به احترام درمی‌دستند.
از رشگ حرمت تو بزرگان مملکت
چون صبح و شمس بارخ زردند وبادسرد
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به شخصیت تو، بزرگان کشور مانند صبح زود و آفتاب زرد، در سایه‌ای سرد و بی‌حس به سر می‌برند.
از اولیای دولت در هیچ روزگار
نه آورد چون تو گردش گردون تیز گرد
هوش مصنوعی: در هیچ دوره‌ای از تاریخ، مانند تو کسی نبوده که در برابر تغییرات سریع زمان و حوادث زندگی، چنین مقاوم و قدرتمند باشد.
هستند پیش حمله تهدید امر تو
همچون زنان عاجز مردان شیر مرد
هوش مصنوعی: قبل از اینکه تو بخواهی دست به اقدام بزنی، تهدیدات و ناپختگی‌ها مانند زنان ناتوان در برابر مردان شجاع به نظر می‌رسند.
نظاره گاه جاه تو کرده است کردگار
این کاخ هفت کنگره گردلاژورد
هوش مصنوعی: خداوند این کاخ با دو ویژگی برجسته و شگفت‌انگیز را به خاطر مقام و مرتبه‌ات تحت نظر قرار داده است. این کاخ دارای هفت برج زیبا و نمایانی است که جلوه‌ای خاص به آن می‌دهد.
جفت تو نیست از فضلای جهان کسی
چون آفتابی از همه اجرام چرخ فرد
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا به خوبی و فضیلت تو وجود ندارد، همانطور که آفتاب از همه ستاره‌ها و اجرام آسمان برتر است.
گویند فاضلان چو بینند فضل تو
سبحان آن خدای که این فضل با تو کرد
هوش مصنوعی: عالم‌ها وقتی که استعداد و فضیلت تو را می‌بینند، به خداوند بزرگا اشاره می‌کنند که چقدر تو را با این نعمت و فضیلت خاص کرده است.
بدخواه با تو صدر نگشتست هم عنان
گنجشک با عقاب نبوده است هم نبرد
هوش مصنوعی: کسانی که در دل نسبت به تو بدخواهی دارند، هرگز در مقام هم‌نشینی و رفاقت با تو قرار نگرفته‌اند، همان‌طور که هیچ‌گاه گنجشک و عقاب در یک سطح و هم‌نوا نمی‌توانند قرار گیرند و نمی‌توانند با هم بجنگند.
جزکار خامه تو نباشد صلاح ملک
جز ورد عندلیب نزیبد دعاء ورد
هوش مصنوعی: تنها کار قلم توست که برای حکومت صلاح دارد، و دعا و ذکر نمی‌تواند به غیر از نغمه‌ی بلبل خوشایند باشد.
ای رای راد بخش تو درمان ملک و دین
این بیت فهم کن که مبادات هیچ درد
هوش مصنوعی: ای خرد ارجمند، تو درمانی برای ملک و دین هستی. این سخن را درک کن که مبادا هیچ دردی به سراغت بیاید.
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
هوش مصنوعی: وزیر شرف الدین در زمان خود، سلطان زمانه است. تا زمانی که دین و دیانت برقرار باشد، عمر شرف الدین هم افزایش خواهد یافت.
ایزد سعادت تو به نیک اتفاق داد
از تو وفاق جست و به خصمت نفاق داد
هوش مصنوعی: خداوند به تو خوشبختی را با چشم‌اندازهای خوب ارزانی داشته و از تو توافق و همدلی خواسته است، در حالی که به دشمنانت نفاق و جدایی داده است.
گردون تو را بقا و جهان را فنا نوشت
دولت تو را وصال و عدو را فراق داد
هوش مصنوعی: آسمان برای تو جاودانگی و برای جهان زوال نوشت. خوشبختی تو را به وصال و دشمن را به جدایی تقدیم کرد.
شیطان چو با عدوت شراب زقوم خورد
یزدان به اولیای تو «کاسا دهاق » داد
هوش مصنوعی: زمانی که شیطان با دشمنان خود نوشیدنی زهرآلودی را تناول کرد، خداوند به اولیای تو نعمت و برکت عطا کرد.
دولت ز جمله خاصگیان سرای ملک
از قصرهای نیک ترینت وثاق داد
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت از میان خاصان و اشراف این سرزمین، به خاطر کاخ‌های خوب و باشکوه تو به دست آمده است.
در فضل و رای اهل خراسان چو بنگرید
سلطان تو را وزارت ملک عراق داد
هوش مصنوعی: وقتی که به مهارت و عقل اهل خراسان نگاه می‌کنی، می‌بینی که پادشاه، وزارت کشور عراق را به تو واگذار کرده است.
زانجا که جاه توست وزارت چه سگ بود
سلطان وقت این عمل از اتفاق داد
هوش مصنوعی: از آنجایی که مقام و موقعیت تو در وزارت است، پس چه ارزشی دارد که سلطنت در این زمان به چه کسانی سپرده می‌شود. این کار به طور تصادفی انجام شده است.
هر کس که یافت خدمت تو ترک دهر کرد
هرکو بهشت جست جهان را طلاق داد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خدمت تو دست یافت، از دنیا دل برید و هر کسی که بهشت را جستجو کرد، دنیا را رها کرد.
گاه ولادت تو فرشته زساق عرش
بنگر چه گفت چون ندی اشتیاق داد
هوش مصنوعی: گاهی که به دنیا آمدی، فرشتگان از بالای عرش نگاه کردند و دیدند که چه گفتند، چون شوق و اشتیاق را در وجود خود حس کردند.
کلک چو برق را به علی بیهقی سپرد
آن کو محمد عربی را براق داد
هوش مصنوعی: هنگامی که کلک (دوات یا قلم) مانند برق به علی بیهقی سپرده شد، آن کسی که محمد عربی (پیامبر اسلام) را بر ابرها سوار کرده بود.
تاخاطرم به مدحت تو جفت فکر توست
طوقم خرد به گفتن این بیت طاق داد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به یاد تو هستم، فکر من به تو گره خورده است. ذهنم در گفتن این حرف، به شدت مشغول و ناتوان شده است.
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
هوش مصنوعی: سلطان زمان، شرف‌الدین وزیر است و تا زمانی‌که دین برقرار باشد، شرف‌الدین هم از عمرش بهره‌مند است.
بهتر ز روز دولت تو روزگار نیست
بعد از خدای چون تو خداوندگار نیست
هوش مصنوعی: هیچ زمانی بهتر از دوران خوشی و سعادت تو وجود ندارد و بعد از خداوند، هیچ کس به اندازه تو بزرگ و بی‌نظیر نیست.
با پای همت تو فلک زیر دست هست
با دست بخشش تو جهان پایدار نیست
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده تو، آسمان در تسخیر توست و با دست مهربانی تو، جهان ثبات و پایداری ندارد.
سلطان که اختیار خدایست بر زمین
میر اختیار دین که چن و به اختیار نیست
هوش مصنوعی: سلطان که نماینده و صاحب اختیار خداوند بر روی زمین است، نه تنها در مسائل دینی، بلکه در امور انتخاب خود نیز محدودیت دارد و همه چیز تحت کنترل خداوند است.
این هر دو اختیار به یک روز اختیار
کردندت اختیار و چنین اختیار نیست
هوش مصنوعی: این دو گزینه در یک روز مورد انتخاب قرار گرفتند و چنین انتخابی وجود ندارد.
تاسایه رکیب تو بر اهل ری فتاد
کس نیست کز جلال تو خورشید وارنیست
هوش مصنوعی: وقتی که سایه‌ی وجود تو بر مردم ری افتاد، هیچ‌کس نیست که از عظمت تو شبیه به خورشید نباشد.
ری را به اتفاق همه اهل روزگار
از روزگارهابه ازین روزگار نیست
هوش مصنوعی: ری، به توافق همه‌ی مردم زمانه، از همه‌ی روزگارها بهتر است و هیچ دوره‌ای به خوبی این دوره نمی‌باشد.
بنده ز دست حادثه نه آمد به خدمتت
پائی که دردمند بود حق گزار نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر اتفاقات و مشکلاتی که برایم پیش آمده نتوانستم به خدمتت بیایم، زیرا کسی که دردمند است نمی‌تواند خوب و درست حق را ادا کند.
گفتم دلا چو دیر به خدمت رسیده
عذری بخواه که خواستن عذر عار نیست
هوش مصنوعی: به دل گفتم که وقتی دیر به مهمانی رسیدی، از دیگران عذرخواهی کن؛ زیرا خواستن عذر، نشانه‌ی ننگ نیست.
دل گفت تو ستایش او کن به عذر او
با آنکه کار نیست تو را هیچ کارنیست
هوش مصنوعی: دل به من گفت که باید او را ستایش کنم و از او عذرخواهی کنم، با اینکه می‌دانم وظیفه‌ای نسبت به او ندارم و هیچ کار خاصی از من برنمی‌آید.
ای یادگار صاحب کافی به گاه فضل
از گفت بنده بهتر ازین یادگار نیست
هوش مصنوعی: ای یادگاری از صاحب کمال و نعمت، در هنگام برخورداری از فضل و نعمت، چیزی از گفته‌های بنده بهتر از این یادگار وجود ندارد.
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تادین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
هوش مصنوعی: شرف الدین وزیر، مقام و منزلت بالایی داشت و در زمان خود به عنوان یک شخصیت معتبر شناخته می‌شد. او تحت تأثیر تقدیر و سرنوشت، روزهایش را می‌گذرانید و در نهایت، سرنوشت او به پایان می‌رسید و برتری او بر دیگران تحت تأثیر زمان و حوادث زندگی بود.
از شاعران عالم جز من که نانباست
نان سخن به رسته اندیشه در کراست
هوش مصنوعی: از میان تمام شاعران جهان، تنها من هستم که مانند نانوا، نان سخن را از اندیشه‌ام به دست می‌آورم.
سیمرغ عقل برزگر خطه منست
کش آب و خاک چشمه حیوان و کیمیاست
هوش مصنوعی: سیمرغ عقل در سرزمین من همانند برزگری است که از درختان و زمین‌های خود بهره‌برداری می‌کند؛ همچون آبی که از چشمه‌های حیات و کیمیا می‌جوشد.
گندم ز برج سنبله دارم ز دلو چرخ
سنگم زمین و دور فلک چرخ آسیاست
هوش مصنوعی: من از خوشحالی و فراوانی گندم می‌گویم، زمین و آسمان به گردشی شبیه چرخ آسیاب در حال حرکت‌اند و همه چیز به دور هم در حال چرخش است.
ناهید آرد «و» ماه خمیر «و» آفتاب نان
شب دود و انجم آتش و گردون تنور ماست
هوش مصنوعی: ناهید می‌آورد (یا می‌آفریند) و ماه مانند خمیر است و آفتاب همچون نان شب و دود، ستاره‌ها را مثل آتش می‌سوزاند و آسمان مانند تنور ماست.
فکرت دکان و ذوق ترازو خرد محک
جان مشتری و دل درم وطبع نانباست
هوش مصنوعی: فکرت مانند مغازه‌ای است که ذوق و سلیقه شخصی به نوعی در آن اندازه‌گیری می‌شود و ارزش جان و روح مشتری را با دقت مشخص می‌کند. همچنین، طبیعت انسان نیز بر اساس نیازهای اساسی و روحی‌اش سنجیده می‌شود.
نان مشتری برد ز سر کلبتین من
با هم مرا تنور و ترازو شدست راست
هوش مصنوعی: نان مشتری از بالای سر دو سگم برداشته شد و الان دیگر هم تنور و هم ترازوی من صحیح و درست هستند.
نان چنین غذای تورا شاید ای بزرگ
تاج مرصع از جهت تخت پادشاست
هوش مصنوعی: چنان که می‌گویی، شاید این نان، غذایی شایسته تو باشد ای بزرگ، مانند تاجی که بر روی تخت پادشاه می‌درخشد.
نانی بدین صفت که تو را شرح داده ام
کی طعمه ستور دل آدمی لقاست
هوش مصنوعی: نانی با این ویژگی که من توصیف کرده‌ام، چه زمانی می‌تواند غذای روح و دل آدمی باشد؟
برخوان جان خویش به مهمان سرای خلد
در حلق علم لقمه ارواح انبیاست
هوش مصنوعی: جان خود را برای میهمانی در بهشت آماده کن، زیرا در اینجا دانش مانند لقمه‌ای است که روح‌های پیامبران را سیراب می‌کند.
با نثر و نظم تو که تواند فصیح بود
از عاجزی به دست قوامی چنین دعاست
هوش مصنوعی: نمی‌توان با کلمات عادی و نظم زیبای تو، از کمبود توانایی و ضعف در بیان احساسات، سخن گفت. این به نوعی دعا و آرزوی قوام و استحکام است.
سلطان وقت را شرف الدین وزیر باد
تا دین بود اجل شرف الدین ظهیر باد
هوش مصنوعی: وزیری به نام شرف‌الدین در زمان سلطنت مشغول به کار است و تا زمانی که دین و ایمان پایدار باشد، او به خوبی و عظمت خود ادامه خواهد داد.
اقبال عذر خواه تو هر بامداد باد
وز تو سریر ملک در ایوان داد باد
هوش مصنوعی: صبح هر روز اقبال از تو عذرخواهی می‌کند و باد به خاطر تو سلطنت را در ایوان به صدا درمی‌آورد.
باغ نهال یار تو جنت صفت شدست
کاخ سرای خصم تو دوزخ نهاد باد
هوش مصنوعی: باغی که در آن یار توست، بهشتی چون بهشتیان می‌نماید، در حالی که کاخ حریف و دشمن تو به شکل دوزخ در آمده است.
باد خزان غلام کف زرفشان توست
ابر بهار چاکر آن دست راد باد
هوش مصنوعی: باد خزان به مانند خدمتگزاری وفادار برای دستان زیبای توست و ابر بهار همچون نوکر آن دستان نازنین است.
بر آسمان دولت و دین ماه جاه تو
چون دختران گردون خورشید زاد باد
هوش مصنوعی: بر فراز آسمان، تبار و قدرت تو مانند ماه است و جاودانگی تو همچون گلی است که از خورشید زاده شده.
هرجامه که عمر تو را دوخت شامگاه
تا نفخ صور پیرهن بامداد باد
هوش مصنوعی: هر لباسی که در طول عمرت برای تو دوخته شده، در نهایت با وزش باد صبحگاهی به دور خواهد رفت و از بین خواهد رفت.
فرزند فضل را قلمت دایه آمدست
شاگرد جود را درمت اوستاد باد
هوش مصنوعی: فرزند نیکی به منزله‌ی دایه‌ی قلم توست و شاگرد بخشش، استاد و معلم تو خواهد بود.
در گوش و هوش آدمیان تا به رستخیز
شکر تو وشکایت بد خواه یادباد
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان‌ها زنده‌اند و به یاد دارند، باید به شکرگزاری از تو و انتقاد از بدخواهان مشغول باشند.
فرزند آنکه چاکر فرزند پاک توست
همچون نبیرگان تو والا نژاد باد
هوش مصنوعی: فرزندی که از خدمتگزار فرزند پاک توست، باید همانند نوادگان تو از نژاد بلندمرتبه و با فضیلت باشد.
تا آب و خاک وآتش و بادست در جهان
هرچار؛ چاربالش آن طبع شاد باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب، خاک، آتش و باد در جهان وجود دارند، بدانیم که این چهار عنصر همچون چهار بالش برای روح شاد و سرزنده است.