شمارهٔ ۳۷ - در مدح ابوالمعالی امین الملک گوید
ای داده روی تو دل غمناک را طرب
از عجب دور باش که باشد ز تو عجب
اندر غم فراق تو جانم به لب رسید
تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب
بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود
در آرزوی آن رخ و زلف چو روز و شب
مهر تو زان مرا عجب آید که ناگهان
دلها چنان برد که برد مهره بوالعجب
تو ماه روی زهره جبینی و ما ز غم
چون مه دونده ایم و تو چون زهره در طرب
روی تو هست چون طبق سیم و زلف تو
چون بر یکی طبق ز دو سو خوشه عنب
ای گل رخ بنفشه خط نسترن عذار
شمشاد زلف و سرو قد و نسترن سلب
رویم مکن چو اطلس زرد از غم فراق
از سر بنه تکبر و بر سر منه قصب
گم گشته ام ز عشق طلب کن مرا که من
وصل تو همچو خدمت خواجه کنم طلب
فرزانه بوالمعالی عالی نژاد و نام
کورا امین ملک و مسلم بود لقب
صدری که رای روشن او را چو آفتاب
در چار بالش فلکی پرورید رب
زان نیست دست خصم ز بالای دست او
کو زیر پای کوفته دارد سر شغب
ای روی با جمال تو پیرایه صدور
وی عقل با کمال تو سرمایه ادب
از بهر آنکه هست به حلم تو نسبتش
شد قبله جهان حجرالاسود از عرب
با خلق مصطفائی و خصمت چو خصم اوست
در زیر بار نار چو حماله الحطب
پشت پدر به چون تو پسر چو«ن» الف بود
زیرا که پیش او تو چوبائی ز پیش آب
حبل المتین به دست حسود تو چون دهند
کورا به زیر حلق دو انگشت بس قنب
هر روزت از عجایب تاریخ عالمیست
چون سلخ در جمادی و چون غره در رجب
چون خاکی از تواضع و چون بادی از صفا
چون آبی از لطافت و چون ناری از غضب
کس همسر تو نیست به پاکی و مهتری
امروز چه گه نسب و چه گه حسب
فخر پدر به چون تو پسر وان شگفت نیست
در به ز بحر اگر چه ز بحرش بود نسب
گرنه ز بهر چون تو پسر بودی از ازل
حوات بیوه آمدی و آدمت عزب
باد از برادران و پدر شادمان دلت
نزدیکی تو با کرم و دوری از کرب
ای زرفشان ز جود قوامی نثار کرد
چون درمنتظم به تو برلفظ منتجب
بنده نمود کهتری اکنون ز مهتری
قل هات شعر ثم فقل هذه ذهب
تا آفتاب تاب ندارد میان رأس
تا ماه را عقیله بود عقده ذنب
پر نور باد چهره تو همچو آفتاب
فرق عدو شکافته چون مه در اقترب
جانت بلا گداز و روانت بال نیاز
امرت بلا تعند و عمرت بلا تعب
شمارهٔ ۳۶ - در وصف قلم گوید: عجایب است قلم در بنان صدر اجلشمارهٔ ۳۸ - در مدح امیر حاجب شمس الخواص نورالدولة جمال الدین قرقو: کمان شدم ز غم عشق آن کمان ابرو
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای داده روی تو دل غمناک را طرب
از عجب دور باش که باشد ز تو عجب
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، از زیبایی تو شادابی دریغ نکن، زیرا شگفتی و شادمانی تو از زیباییات ناشی میشود.
اندر غم فراق تو جانم به لب رسید
تا با تو در وصال تو لب بر نهم به لب
هوش مصنوعی: در غم دوری تو، جانم به پایان رسید و آرزو دارم که به وصالت برسم و لبهایم را بر لبهای تو بگذارم.
بس شب که تابه روز دلم بی قرار بود
در آرزوی آن رخ و زلف چو روز و شب
هوش مصنوعی: چقدر شبها در انتظار صبح دلم مضطرب بود، در آرزوی چهره و موهایی که همچون روز و شب زیبا هستند.
مهر تو زان مرا عجب آید که ناگهان
دلها چنان برد که برد مهره بوالعجب
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو برای من جالب است، چراکه ناگهان دلها را به خود جلب کردهای، به گونهای که شگفتانگیز و حیرتانگیز است.
تو ماه روی زهره جبینی و ما ز غم
چون مه دونده ایم و تو چون زهره در طرب
هوش مصنوعی: تو در زیبایی و جاذبهات مانند ماهی و بر پیشانیات نشانههایی درخشان وجود دارد. ما از غم و اندوه در حال رنج کشیدن هستیم، در حالی که تو مانند زهره، پر از شادابی و خوشحالی به نظر میرسی.
روی تو هست چون طبق سیم و زلف تو
چون بر یکی طبق ز دو سو خوشه عنب
هوش مصنوعی: چهره تو مانند نقره میدرخشد و موهایت همچون خوشهای انگور از دو طرف زیبا به نظر میرسد.
ای گل رخ بنفشه خط نسترن عذار
شمشاد زلف و سرو قد و نسترن سلب
هوش مصنوعی: ای گل، تو چهرهای زیبا مانند بنفشه داری و خطی که بر صورتت درخشش دارد، مثل نسترن است. زلفهای تو مانند عطر شمشاد و قامتت به سرو میماند، و زیباییات بینظیر است.
رویم مکن چو اطلس زرد از غم فراق
از سر بنه تکبر و بر سر منه قصب
هوش مصنوعی: به خاطر زخم جدایی، چهرهام شبیه پارچهٔ زردی شده است. لطفاً از خودخواهی دست بردار و مرا از این حال و فراق نجات بده.
گم گشته ام ز عشق طلب کن مرا که من
وصل تو همچو خدمت خواجه کنم طلب
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، گم شدهام و از تو میخواهم که به دنبالم بگردی، زیرا من در وصالی که با تو دارم، همچون کسی که برای آقا خدمت میکند، خواهان حضور تو هستم.
فرزانه بوالمعالی عالی نژاد و نام
کورا امین ملک و مسلم بود لقب
هوش مصنوعی: فرزانهای برجسته و از خاندان باکرامت، به نام کوری، که مورد اعتماد و پشتیبان پادشاه و جامعهاش بود.
صدری که رای روشن او را چو آفتاب
در چار بالش فلکی پرورید رب
هوش مصنوعی: سری که با اندیشه روشنش مانند آفتاب، در آرامش و راحتی آسمانی بزرگ رشد یافته است.
زان نیست دست خصم ز بالای دست او
کو زیر پای کوفته دارد سر شغب
هوش مصنوعی: دست دشمن نمیتواند به او آسیبی برساند، زیرا او با اقتدار و ثبات در زمین ایستاده و سرش در حال مبارزه است.
ای روی با جمال تو پیرایه صدور
وی عقل با کمال تو سرمایه ادب
هوش مصنوعی: ای چهره زیبای تو زینتدهنده دلها و عقل پرورشیافتهات، دارایی ارزشمند ادب است.
از بهر آنکه هست به حلم تو نسبتش
شد قبله جهان حجرالاسود از عرب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به صبر و تحمل تو رابطه دارد، جهتگیری جهان به سوی حجرالاسود از عرب شد.
با خلق مصطفائی و خصمت چو خصم اوست
در زیر بار نار چو حماله الحطب
هوش مصنوعی: شخصی با ویژگیهای نیکوی پیامبر و دشمنش به مانند دشمن پیامبر، در زیر بار سنگین مشکلات همانند باربران چوب، کمر خم کرده و مشغول به کار است.
پشت پدر به چون تو پسر چو«ن» الف بود
زیرا که پیش او تو چوبائی ز پیش آب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به رابطه پدر و پسر اشاره میکند و میگوید که پسر باید در مقابل پدر احترام و ادب داشته باشد. پسر میتواند در نگاه پدر به عنوان یک چوب در نظر گرفته شود که از آب پیش میرود، به این معنا که پسر باید از پدر یاد بگیرد و تحت تأثیر او قرار گیرد. بهعبارتی، موقعیت و ظرفیت پسر در مقایسه با پدر مشخص میشود و اهمیت الگوگیری از او نشان داده میشود.
حبل المتین به دست حسود تو چون دهند
کورا به زیر حلق دو انگشت بس قنب
هوش مصنوعی: اگر کسی که حسود است، به تکیهگاه محکم و استواری دسترسی پیدا کند، مانند این است که شخصی بین دو انگشتش ناتوان و کور شده باشد و نمیتواند از آن بهرهبرداری کند.
هر روزت از عجایب تاریخ عالمیست
چون سلخ در جمادی و چون غره در رجب
هوش مصنوعی: هر روز تو مانند شگفتیهای تاریخ است؛ مانند پایان ماه جمادی و آغاز ماه رجب.
چون خاکی از تواضع و چون بادی از صفا
چون آبی از لطافت و چون ناری از غضب
هوش مصنوعی: شخصی که فروتن و دست پایین است مانند خاک است و همچون باد، پاکی و صفا دارد. او مانند آب لطیف و نرم است و در عین حال، در زمان خشم، آتشین و قوی میشود.
کس همسر تو نیست به پاکی و مهتری
امروز چه گه نسب و چه گه حسب
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه تو در پاکی و بزرگواری همپایه نیست؛ امروز نه به نسب و نه به حسب میتوان کسی را با تو مقایسه کرد.
فخر پدر به چون تو پسر وان شگفت نیست
در به ز بحر اگر چه ز بحرش بود نسب
هوش مصنوعی: پدر به خاطر داشتن تو به عنوان پسرش افتخار میکند و این موضوع چیز عجیب و غریبی نیست، مانند این که دریا از دریایی دیگر، هرچند که نسبش به آن مربوط باشد.
گرنه ز بهر چون تو پسر بودی از ازل
حوات بیوه آمدی و آدمت عزب
هوش مصنوعی: اگر هدف تو نبودی، از همان ابتدا به خاطر تو، این دنیای بیسرپرست به وجود نمیآمد و آدم هم تنها و بیهمسر باقی میماند.
باد از برادران و پدر شادمان دلت
نزدیکی تو با کرم و دوری از کرب
هوش مصنوعی: باد به عنوان فرستادهای خوشحال از جانب برادران و پدر، خوشحالی دل تو را به خاطر نزدیک بودنت با ف generosity و دور بودنت از کربلا خبر میدهد.
ای زرفشان ز جود قوامی نثار کرد
چون درمنتظم به تو برلفظ منتجب
هوش مصنوعی: ای کسی که از بخششهای بیپایان تو بهرهمند شدهاند، هنگامی که مشخصات و صفات تو نظم و ترتیبی خاص یافته، بر زبانها نقش بسته است.
بنده نمود کهتری اکنون ز مهتری
قل هات شعر ثم فقل هذه ذهب
هوش مصنوعی: این بیت به طور غیرمستقیم به موضوع مقام و جایگاه انسانها اشاره دارد. مفهوم آن به این است که فردی که در گذشته خود را در جایگاهی پایینتر (کهتری) نشان میداد، اکنون به جایگاه بالاتری (مهتری) دست یافته است. در واقع، باید دیدگاه خود را تغییر دهد و از خود بیزاری دست بکشد. شاعر در این جمله به نوعی از غنای کلام و اثرگذاری آن سخن میگوید و اشاره به برتری و جایگاه واقعی فرد دارد.
تا آفتاب تاب ندارد میان رأس
تا ماه را عقیله بود عقده ذنب
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در اوج خود تابش ندارد، ماه از ناراحتی بیخبر نخواهد بود.
پر نور باد چهره تو همچو آفتاب
فرق عدو شکافته چون مه در اقترب
هوش مصنوعی: چهره تو همانند آفتاب تابان است و روشنایی خاصی دارد. دشمنان تو در برابر این نور و زیبایی شکست خوردهاند، گویی که چون ماهی نزدیک به تو تابناک شدهاند.
جانت بلا گداز و روانت بال نیاز
امرت بلا تعند و عمرت بلا تعب
هوش مصنوعی: زندگیات پر از درد و رنج است و روحت همیشه در حال نیاز و طلب. خواستههایت را به سختی به دست میآوری و عمرت هم بدون زحمت و تلاش نمیگذرد.