شمارهٔ ۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر
تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد
شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا
آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد
شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد
باده سرخ و برگ زرد و مهر گرم و باد سرد
همچو ناف نیکوان آبی ز شاخ آویخته
وز میان ناف آهو بر کرانش بوی و گرد
باغ زرد و باد برگ از شاخ بر وی ریخته
چون فشانده ساده دینار از بر دیبای زرد
همچو پیر سالخورده بد ترنج نو بباغ
خورد باید با ترنج نو نبید سالخورد
شاخ تا از باد گشته گوژ و بر وی کفته نار
همچو پشت و چشم خصم از خشت شه روز نبرد
باد از پالیز با بلبل گسسته پای گل
رود گیرد جای بلبل باده گیرد جای گل
تا بباغ اندر ز برگ گل تهی شد گلستان
من ز روی دوست هر ساعت کنم پر گلبن آن
من همی خوانم زبر وصف جمال و قد دوست
گر نخواهد فاخته نعت گل اندر گلستان
گر نباشد سنبل اندر باغ و بستان باک نیست
من ز زلف دوست بینم هر زمان سنبلستان
گر نباشد در چمن نرگس دو چشم یار من
بس بود نرگس ندیده هیچ کس نرگس چنان
گر نباشد چون جنان از سوسن و شمشاد باغ
من ز روی و موی جانان کاخ سازم چون جنان
گر گل از بستان برفت و بلبل از دستان بماند
غم نباشد هست یار و مطرب دستان زنان
این همه پاک از پی شادی و نزهت کردنست
نزهت آن باشد که آید شه ز ره شادی کنان
گر میان گلبن و بلبل فراق افکند دهر
از وصال دوست هر ساعت مرا بیش است بهر
آنکه یکبارم بدیدن مژده جانان دهد
این تن بی جان و بی دل را دل و جان آن دهد
جان دل کردم اسیر دلبری کو خلق را
دل بدو نرگس رباید جان بدو مرجان دهد
مؤمنان را زلف شب رنگش سوی کفران کشد
کافران را روی روز افزون او ایمان دهد
عنبرین چوگان و سیمین گوی او هر ساعتی
جان و دل را گردش گوی و خم چوگان دهد
با پری پیکر بتی کش چهره چون حوری بود
خوش بود پیوند خاصه کز پری دوری بود
تندرستی خوشتر آن کش بیش بیماری بود
وصل جانان خوشتر آن کش بیش مهجوری بود
کام و دام عاشقی نزدیکی و دوری بود
همچو ناز و رنج کز مستی و مخموری بود
مشک کافوری سزد کردن ز مهر آن مهی
کز رخ و زلفش ز می مشگی و کافوری بود
شادی وصل از پس غمهای هجرانی بود
روز خوش اندر پس شبهای دیجوری بود
در فراق او گل سوری مغیلانم بود
در وصال او مغیلانم گل سوری بود
عاشقان را از نهیب هجر بیماری بود
همچو خصمان را ز هول شاه رنجوری بود
تا جهان باشد خداوندش حسام الدین بود
هرکه مهر او نجوید جاودان غمگین بود
شمسه میران و شمع شهریاران بوالخلیل
آن مؤالف زو عزیز و آن مخالف زو ذلیل
شیر و پیل از خسروان او را سزد خواندن از آن
کو بگاه زهره شیر است و بگاه زور پیل
ای نبشته بر جبینت ایزد بقای جاودان
ای سرشته تنت را یزدان چو جان جبرئیل
همچو مهری بی علل همچون سپهری بی خیال
همچو ماهی بی بدل همچون جهانی بی بدیل
بر تو دارد جهان را از همه شری بری
عدل تو دارد جهان را با همه خیری عدیل
نعمت مصری موالی را معادی را نهنگ
از قیاس رود نیلی وین رود در رود نیل
ملکت گم گشته از رای تو باز آمد براه
همچو بیماران بدارو همچو گمراهان بمیل
از بسی کز دست تو بارید زر جعفری
بوالخلیلی گشت خواهد روزگار جعفری
دشمنان را جان ستانی دوستان را جان دهی
ریک هامون را بخنجر گونه مرجان دهی
درد و انده بدسگالان را بکوه و در دهی
زر و گوهر نیکخواهان را بگنج و کان دهی
رنج و راحت خلق را از کوشش و بخشش دهی
آب و آتش خلق را از خامه و پیکان دهی
یار تو باشد بهر کار اندرون یزدان بدانک
جان و تن دائم بامر و طاعت یزدان دهی
پیشکار تو سزد گردون گردان کو بطبع
سر نپیچد هرگز از کاری که تو فرمان دهی
زر که نتوان از جهان الا بدشواری ستد
آنچه بستانی بدشواری بخلق آسان دهی
گر بصحرا بگذری بر خار و خاک این هر دو را
قدر سیم و زر دهی و بوی مشک و بان دهی
بی نیازیها همه موجود شد از جود تو
داد یاران را سعادت طالع مسعود تو
گاه داد و دین و دانش در جهانت یار نیست
گر بجوئی چون تو اندر این هنر دیار نیست
دشمنان را روی چون دینار گشت از بهر این
خوارتر نزدیک تو از درهم و دینار نیست
جز عطا دادنت گاه باده خوردن شغل نه
جز عدو بستن بروز کار زارت کار نیست
تا جهان باشد نیابی زاسمان آزار تو
زانکه کس را در جهان از فعل تو آزار نیست
آفرین خوان را بر تو جاودان مقدار هست
روز بخشش گنج قارون زی تو آن مقدار نیست
آنکسی کو عار دارد کش فلک بوسد زمین
گر ببوسد خاک درگاه تو او را عار نیست
تیره گردد گاه کوشش زور پیل از دست تو
خیره ماند روز بخشش نام نیل از دست تو
شادمان رفتی براه و شادمان باز آمدی
رنج ره بسیار دیدی باز با ناز آمدی
دوستان را دلفروز و نعمت افزا آمدی
دشمنا نرا تن گداز و ملک پرداز آمدی
کس نه بیند چون تو انجام بدو آغاز نیک
زان کجا بیننده انجام آغاز آمدی
هرچه نتوانست گفتن گفت غماز از بدی
شادمان اینجا بر غم جان غماز آمدی
آسمان یار تو باد و دهر دمساز تو باد
زانکه با هرکس به نیکی یار و دمساز آمدی
جانم از تن رفته بود اکنون بتن باز آمده است
کز سفر با کام دل سوی حضر باز آمدی
تا تو از این ملک رفتی جان من از تن برفت
جانش باز آمد بتن تا تو به اعزاز آمدی
جان و تن دادی مرا امسال و هر گه خواسته
خواسته باشد بجای جان و تن ناخواسته
تا بود شاهی و شادی شاد باش و شاه باش
با سعادت یار باش و با ظفر همراه باش
از تنت چشم بدو دست بدان کوتاه باد
شاد با عمر دراز و با غم کوتاه باش
هیچ مخلوقی زر از روزگار آگاه نیست
هرکجا باشی زر از روزگار آگاه باش
جان بناز آگنده باش و دل ز غم برکنده باش
راحت خواهنده باش و آفت بدخواه باش
چون رسول چاه داری خوبی و دانندگی
بر سریر ملک عالی چون رسول چاه باش
بر همه میران عالم جاودانی میر باش
بر همه شاهان گیتی جاودانه شاه باش
بر مخالف نیش باش بر مؤالف نوش باش
بر معادی چاه باش و بر موالی جاه باش
تا مه و خورشید باشد چون مه و خورشید باش
تا فلک جاوید باشد چون فلک جاوید باش
شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالحسن علی لشگری: باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کندشمارهٔ ۴ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر: یافت زی دریا دگر بار ابر گوهر بار بار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان باغ را با میوه و آب آراست، روزگار نیز باغ را با گلها و لالهها زینت داد.
شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا
آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد
هوش مصنوعی: درختانی که مانند مینا زیبایی دارند، در باغ سرسبز شکوفا شدهاند. آب در جوی به رنگ کهرباست و بویی مانند صندل دارد و رنگش نیز به رنگ لاجورد میزند.
شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد
باده سرخ و برگ زرد و مهر گرم و باد سرد
هوش مصنوعی: شب فرا میرسد و روز کمکم به پایان میرسد. در این حال، درخت سیب زرد به میوهی قرمز و شیرین رسیده و برگها زرد شدهاند. مهرماه گرم است و باد سردی میوزد.
همچو ناف نیکوان آبی ز شاخ آویخته
وز میان ناف آهو بر کرانش بوی و گرد
هوش مصنوعی: مانند ناف خوبان، آبی که از شاخهها آویزان شده و از وسط ناف آهو، بویی خوش و گردی به هوا میرود.
باغ زرد و باد برگ از شاخ بر وی ریخته
چون فشانده ساده دینار از بر دیبای زرد
هوش مصنوعی: باغ زرد شده و برگها به خاطر وزش باد از درختان ریختهاند، به طوری که انگار دانههای ساده و زردرنگ طلا بر روی پارچهای زرد ریخته شده است.
همچو پیر سالخورده بد ترنج نو بباغ
خورد باید با ترنج نو نبید سالخورد
هوش مصنوعی: انسان باید در سنین بالاتر، با تجربیات و دانش جدیدی که به دست آورده، مانند پیری سالمند، میوههای نو و تازه را بچشد و از آنها بهرهمند شود، زیرا این تازهها میتوانند طعم و زندگی جدیدی به او بدهند.
شاخ تا از باد گشته گوژ و بر وی کفته نار
همچو پشت و چشم خصم از خشت شه روز نبرد
هوش مصنوعی: تجزیه و تحلیل میکند که وقتی شاخ درخت به خاطر باد خم شده باشد، مانند این است که دشمن، در روز جنگ، پشت و چشمانش از آجر ساخته شده باشد و در انتظار حمله باشد. این تصویر، حالتی از ضعف و آسیبپذیری را نشان میدهد که در برابر نیروهای دشمن قرار دارد.
باد از پالیز با بلبل گسسته پای گل
رود گیرد جای بلبل باده گیرد جای گل
هوش مصنوعی: باد از باغ با بلبل جدا میشود و در جای گل مینشیند و به جای بلبل، شراب مینوشد.
تا بباغ اندر ز برگ گل تهی شد گلستان
من ز روی دوست هر ساعت کنم پر گلبن آن
هوش مصنوعی: وقتی که باغ از گلهای زیبا خالی شد، من هر لحظه برای جبران نبودن آنها، به یاد چهرهی دوست، باغچهام را پر از گل میکنم.
من همی خوانم زبر وصف جمال و قد دوست
گر نخواهد فاخته نعت گل اندر گلستان
هوش مصنوعی: من درباره زیبایی و قامت دوست میخوانم، اما اگر فاخته نخواهد، نمیتواند در باغ گل، گل را توصیف کند.
گر نباشد سنبل اندر باغ و بستان باک نیست
من ز زلف دوست بینم هر زمان سنبلستان
هوش مصنوعی: اگر در باغ و بوستان گل سنبل نباشد، نگران نیستم. زیرا من همیشه زلف دوست را میبینم که برایم مانند سنبل است.
گر نباشد در چمن نرگس دو چشم یار من
بس بود نرگس ندیده هیچ کس نرگس چنان
هوش مصنوعی: اگر در گلستان نرگس چشمهای محبوبم نباشد، همین کافیست که نرگس را هیچکس به زیبایی او ندیده است.
گر نباشد چون جنان از سوسن و شمشاد باغ
من ز روی و موی جانان کاخ سازم چون جنان
هوش مصنوعی: اگر مانند بهشت از گلها و درختان سرسبز نباشد، پس من از زیبایی و جذابیت معشوقم قصری میسازم که شبیه به بهشت باشد.
گر گل از بستان برفت و بلبل از دستان بماند
غم نباشد هست یار و مطرب دستان زنان
هوش مصنوعی: اگر گل از باغ برود و بلبل هم از کنار دست ما برود، نگران نباشید؛ چون یار و نوازندهای که با دستانش ساز میزند، هنوز هست.
این همه پاک از پی شادی و نزهت کردنست
نزهت آن باشد که آید شه ز ره شادی کنان
هوش مصنوعی: این همه تلاش و کوشش برای شادی و خوشی است، در حالی که شادی واقعی زمانی حاصل میشود که پادشاه با شادی و سرور وارد شود.
گر میان گلبن و بلبل فراق افکند دهر
از وصال دوست هر ساعت مرا بیش است بهر
هوش مصنوعی: اگر روزگار میان گل و بلبل جدایی بیفکند، برای من هر لحظه بیشتر از وصال دوست، غم و اندوهی وجود دارد.
آنکه یکبارم بدیدن مژده جانان دهد
این تن بی جان و بی دل را دل و جان آن دهد
هوش مصنوعی: اگر کسی یک بار با دیدن محبوبش، زندگی و شوق را به این بدن بیجان و بیدل ببخشد، به او روح و جان تازهای میدهد.
جان دل کردم اسیر دلبری کو خلق را
دل بدو نرگس رباید جان بدو مرجان دهد
هوش مصنوعی: من دل و جان خود را تسلیم زیبایی معشوق کردهام، به طوری که دلهای دیگران نیز با دیدن او مجذوبش میشوند و او مانند نرگسی جان را میرباید و مانند مرجان، زیبایی و جذابیت به دیگران میبخشد.
مؤمنان را زلف شب رنگش سوی کفران کشد
کافران را روی روز افزون او ایمان دهد
هوش مصنوعی: مؤمنان را جذابیت و زیبایی زلف شب، به سمت کفر و بیدینی میکشاند، در حالی که کافران با چهره درخشان او به ایمان و اعتقاد سوق داده میشوند.
عنبرین چوگان و سیمین گوی او هر ساعتی
جان و دل را گردش گوی و خم چوگان دهد
هوش مصنوعی: تویی که در میدان زندگی مانند یک چوگان با خوشبوترین عطر و گوی نقرهای، هر لحظه جان و دل را به حرکت در میآوری و به بازی و چالاکی دعوت میکنی.
با پری پیکر بتی کش چهره چون حوری بود
خوش بود پیوند خاصه کز پری دوری بود
هوش مصنوعی: با دختری زیبا و دلربا رو به رو شدم که چهرهاش همچون حوریان بود و این دیدار برایم خوشایند بود، چرا که از زیباییهای مورد علاقهام دور شده بودم.
تندرستی خوشتر آن کش بیش بیماری بود
وصل جانان خوشتر آن کش بیش مهجوری بود
هوش مصنوعی: سلامتی و تندرستی به مراتب بهتر است از بیماری، و وصال با محبوب شیرینتر و دلپذیرتر است از دوری از او.
کام و دام عاشقی نزدیکی و دوری بود
همچو ناز و رنج کز مستی و مخموری بود
هوش مصنوعی: در عشق، احساس شادی و غم به هم پیوستهاند؛ مانند لذتی که از ناز و زیبایی میبرند و همچنین رنجی که از مستی و حالاتی که در اثر نوشیدنیهای الکلی به وجود میآید. این ارتباط نزدیک و دوری در عاشقی نیز وجود دارد.
مشک کافوری سزد کردن ز مهر آن مهی
کز رخ و زلفش ز می مشگی و کافوری بود
هوش مصنوعی: بوی خوش مشک و کافور را به خاطر عشق آن ماه زیبا که از چهره و مویش عطر مشک و کافور پخش میشود، مناسب و شایسته است.
شادی وصل از پس غمهای هجرانی بود
روز خوش اندر پس شبهای دیجوری بود
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی ناشی از پیوستن دوباره پس از روزهای سخت و غمانگیز جدایی به وجود آمده است. روزهای خوب بعد از شبهای پر از درد و رنج به سراغ آدم میآید.
در فراق او گل سوری مغیلانم بود
در وصال او مغیلانم گل سوری بود
هوش مصنوعی: در دوری او، مانند گل سرخی هستم که پژمرده شدهام، اما در نزدیکی او، گل سرخی هستم که در شکوفایی و زیبایی به سر میبرم.
عاشقان را از نهیب هجر بیماری بود
همچو خصمان را ز هول شاه رنجوری بود
هوش مصنوعی: عاشقان از درد جدایی رنج میبرند، همانطور که دشمنان از ترس یک پادشاه ناتوان گرفتار ناراحتی میشوند.
تا جهان باشد خداوندش حسام الدین بود
هرکه مهر او نجوید جاودان غمگین بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا برپاست، حسام الدین سرپرست و حامی آن است و هر کسی که محبت او را نجوید، همواره غمگین و ناراحت خواهد بود.
شمسه میران و شمع شهریاران بوالخلیل
آن مؤالف زو عزیز و آن مخالف زو ذلیل
هوش مصنوعی: آفتاب فرمانروایان و چراغ پادشاهان، ابراهیم خلیل (ع) آن کسی است که به خداوند وفادار است و مخالفان او در مقام و منزلت پایینتری قرار دارند.
شیر و پیل از خسروان او را سزد خواندن از آن
کو بگاه زهره شیر است و بگاه زور پیل
هوش مصنوعی: شایسته است که او را شیر و فیل نامند، زیرا در زمانهایی مانند صبح که نیرومند و قوی است، شجاعت و دلیری یک شیر را دارد و در زمانهایی دیگر که قدرتش بیشتر میشود، مانند زور و قوت یک فیل است.
ای نبشته بر جبینت ایزد بقای جاودان
ای سرشته تنت را یزدان چو جان جبرئیل
هوش مصنوعی: ای که بر پیشانی تو خداوند بقا و ماندگاری جاودانه را نوشته است، تو که وجودت به دست یزدان شکل گرفته و مانند جان جبرئیل مقدس و ارزشمند هستی.
همچو مهری بی علل همچون سپهری بی خیال
همچو ماهی بی بدل همچون جهانی بی بدیل
هوش مصنوعی: مانند ماهی که هیچ علت و دلیلی ندارد، مانند آسمانی به دور از هر دغدغه و نگرانی، همچون ماهی که هیچ جایگزینی ندارد و مانند جهانی که بی همتاست.
بر تو دارد جهان را از همه شری بری
عدل تو دارد جهان را با همه خیری عدیل
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو از هر بدی پاک است و عدالت تو باعث شده که دنیا از تمامی خوبیها پر باشد.
نعمت مصری موالی را معادی را نهنگ
از قیاس رود نیلی وین رود در رود نیل
هوش مصنوعی: در این متن، اشاره به مقایسهای بین ویژگیهای مختلف و تقدیر از نعمتها و خوبیها وجود دارد. به طور کلی، به نظر میرسد که از جانداران یا زیباییهای خاصی صحبت میشود که در مقایسه با یکدیگر، نمایانگر عظمت و زیبایی طبیعت هستند. در اینجا، میتوان به یک نوع تبادل فرهنگی و اهمیت آن در زندگی اشاره کرد و به زیباییهای موجود در دنیا توجه کرد.
ملکت گم گشته از رای تو باز آمد براه
همچو بیماران بدارو همچو گمراهان بمیل
هوش مصنوعی: ملک و مملکت که به خاطر عدم تدبیر و تصمیمگیری مناسب، گم شده بود، دوباره به مسیر اصلی خود بازگشت. این بازگشت شبیه حال افرادی است که در دل بیماری هستند یا مثل کسانی که در تاریکی گم شدهاند و در جستجوی راه خود به سمت میل و خواستهشان هستند.
از بسی کز دست تو بارید زر جعفری
بوالخلیلی گشت خواهد روزگار جعفری
هوش مصنوعی: از آنجا که تو با دستان خود زردی و طلا را به دست آوردی، روزگار به گونهای خواهد شد که به خاطر تو یاد جعفر خلیل در دلها زنده خواهد ماند.
دشمنان را جان ستانی دوستان را جان دهی
ریک هامون را بخنجر گونه مرجان دهی
هوش مصنوعی: دشمنان را نابود میکنی و به دوستان زندگی میبخشی، در حالی که ریک (خونریزی) را به مانند یک مرجان و با چاقو دربلافاصله به نمایش میگذاری.
درد و انده بدسگالان را بکوه و در دهی
زر و گوهر نیکخواهان را بگنج و کان دهی
هوش مصنوعی: درد و رنج افراد بدخواه را به کوه ببر و در مقابل، ثروت و جواهر افرادی که نیت خوبی دارند را در گنجی قرار ده.
رنج و راحت خلق را از کوشش و بخشش دهی
آب و آتش خلق را از خامه و پیکان دهی
هوش مصنوعی: کوشش و بخشش تو باعث میشود که مردم از رنج و سختی رهایی یابند و آرامش پیدا کنند. اگر بخواهی، میتوانی احساسات و خواستههای مردم را به تصویر بکشی و آنها را با سخنان و پیامهایت تحت تأثیر قرار دهی.
یار تو باشد بهر کار اندرون یزدان بدانک
جان و تن دائم بامر و طاعت یزدان دهی
هوش مصنوعی: یار تو در هر کاری از جانب خداوند است، به این خاطر که جان و بدن خود را همیشه به فرمان و عبادت خداوند میکشی.
پیشکار تو سزد گردون گردان کو بطبع
سر نپیچد هرگز از کاری که تو فرمان دهی
هوش مصنوعی: پیشکار تو به گردون (آسمان) شایسته است، که هرگز از کارهایی که تو دستور میدهی، سرپیچی نکند.
زر که نتوان از جهان الا بدشواری ستد
آنچه بستانی بدشواری بخلق آسان دهی
هوش مصنوعی: زر که نمیتوان از جهان چیزی به راحتی بهدست آورد، اگر هم چیزی بگیری، به سختی بهدست آمده است؛ اما آنچه را که به سختی بهدست میآوری، باید با آسانی به دیگران ببخشی.
گر بصحرا بگذری بر خار و خاک این هر دو را
قدر سیم و زر دهی و بوی مشک و بان دهی
هوش مصنوعی: اگر در بیابان قدم بگذاری، بر روی خار و خاک، باید به هر دو مانند نقره و طلا بها بدهی و بوی خوشی به آنها ببخشی.
بی نیازیها همه موجود شد از جود تو
داد یاران را سعادت طالع مسعود تو
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو باعث شد همه نیازها برطرف شود و دوستانت به خوشبختی و سرنوشت نیک دست یابند.
گاه داد و دین و دانش در جهانت یار نیست
گر بجوئی چون تو اندر این هنر دیار نیست
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در زندگی، ممکن است که حقوق و دین و دانش، همراه و پشتیبان تو نباشند. اگر به جستجوی این ویژگیها و صفات بپردازی، در این دنیا کسی مانند تو وجود ندارد که این هنر را داشته باشد.
دشمنان را روی چون دینار گشت از بهر این
خوارتر نزدیک تو از درهم و دینار نیست
هوش مصنوعی: دشمنان وقتی به تو نزدیک میشوند، از ارزششان نسبت به درهم و دینار کمتر میشود.
جز عطا دادنت گاه باده خوردن شغل نه
جز عدو بستن بروز کار زارت کار نیست
هوش مصنوعی: غیر از دادن بخشش و نوشیدن شراب، کاری انجام نمیدهم و جز دشمنی با تو، کاری برایم باقی نمانده است.
تا جهان باشد نیابی زاسمان آزار تو
زانکه کس را در جهان از فعل تو آزار نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان برقرار است، از آسمان به تو آزار نخواهد رسید، چرا که هیچکس در این دنیا به خاطر کارهای تو به زحمت نمیافتد.
آفرین خوان را بر تو جاودان مقدار هست
روز بخشش گنج قارون زی تو آن مقدار نیست
هوش مصنوعی: تحسین و ستایش همیشه بر تو باقی و پایدار خواهد بود، زیرا در روز بخشش، ثروت و دارایی تو از گنج قارون هم بیشتر و ارزشمندتر است.
آنکسی کو عار دارد کش فلک بوسد زمین
گر ببوسد خاک درگاه تو او را عار نیست
هوش مصنوعی: آن کسی که از بوسیدن زمین توسط آسمان شرمش میشود، اگر خاک درگاه تو را ببوسد، بر او هیچ عیبی نیست.
تیره گردد گاه کوشش زور پیل از دست تو
خیره ماند روز بخشش نام نیل از دست تو
هوش مصنوعی: گاه پیشرفت و تلاش تو مانند زور و قدرت یک فیل، باعث میشود که روز بخشندگی و نعمت، از دست تو دور بماند و تو در حیرت و سردرگمی بمانی.
شادمان رفتی براه و شادمان باز آمدی
رنج ره بسیار دیدی باز با ناز آمدی
هوش مصنوعی: خوشحال و شاداب به سفر رفتی و دوباره با خوشحالی برگشتی. در طول مسیر زحمتهای زیادی کشیدی، اما باز هم با طراوت و زیبایی به خانه بازگشتی.
دوستان را دلفروز و نعمت افزا آمدی
دشمنا نرا تن گداز و ملک پرداز آمدی
هوش مصنوعی: به دوستان خوشی و خوشحالی هدیه میدهی، اما برای دشمنان مانند آتش سوزاننده و مایه ایجاد مشکلات و جنگ میآیی.
کس نه بیند چون تو انجام بدو آغاز نیک
زان کجا بیننده انجام آغاز آمدی
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو را نمیبیند، زیرا که تو با آغاز نیکو، به پایان خوبی میرسی؛ از همین جاست که بینندهی پایان، نتیجهی آغاز نیک تو را میبیند.
هرچه نتوانست گفتن گفت غماز از بدی
شادمان اینجا بر غم جان غماز آمدی
هوش مصنوعی: چیزی که نتوانست بیان کند، تنها یک خبرچین از بدیها اینجا به شادی میآید و بر افسردگی جان خبرچین میافزاید.
آسمان یار تو باد و دهر دمساز تو باد
زانکه با هرکس به نیکی یار و دمساز آمدی
هوش مصنوعی: آسمان و زمانه برای تو مساعد و همراه باشند، زیرا تو با هر کسی با نیکی رفتار کردهای و به دوستی و همنشینی پرداختهای.
جانم از تن رفته بود اکنون بتن باز آمده است
کز سفر با کام دل سوی حضر باز آمدی
هوش مصنوعی: روح من از بدن خارج شده بود، اما اکنون دوباره به بدن بازگشته است، زیرا از سفری خوشایند و با دل شاد به وطن برگشتهای.
تا تو از این ملک رفتی جان من از تن برفت
جانش باز آمد بتن تا تو به اعزاز آمدی
هوش مصنوعی: زمانی که تو از این سرزمین رفتی، جان من از بدنم جدا شد. اما جانش دوباره به بدنم بازگشت وقتی که تو با احترام و اعتبار به اینجا بازگشتی.
جان و تن دادی مرا امسال و هر گه خواسته
خواسته باشد بجای جان و تن ناخواسته
هوش مصنوعی: تو امسال جان و تن خود را به من تقدیم کردی و هر بار که بخواهم، آنچه را خواستهام به جای جان و تن، ناخواسته میپذیری.
تا بود شاهی و شادی شاد باش و شاه باش
با سعادت یار باش و با ظفر همراه باش
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت و خوشحالی در دست توست، شاد و موفق باش، با یار خوب و پیروزی همراه باش.
از تنت چشم بدو دست بدان کوتاه باد
شاد با عمر دراز و با غم کوتاه باش
هوش مصنوعی: از تو دور باشد هر چشم بدی، دستت از آنها کوتاه باد. خوش باش با زندگی طولانی و با غمهای کم.
هیچ مخلوقی زر از روزگار آگاه نیست
هرکجا باشی زر از روزگار آگاه باش
هوش مصنوعی: هیچ موجودی از رازهای زندگی باخبر نیست. پس هر کجا که هستی، به این آگاهی از زندگی توجه کن.
جان بناز آگنده باش و دل ز غم برکنده باش
راحت خواهنده باش و آفت بدخواه باش
هوش مصنوعی: جان را با لطافت و زیبایی پر کن و دل خود را از غم رها کن. به دنبال آرامش باش و از دشمنی اجتناب کن.
چون رسول چاه داری خوبی و دانندگی
بر سریر ملک عالی چون رسول چاه باش
هوش مصنوعی: زمانی که خوبی و دانش تو نسبت به دیگران بیشتر است، باید مانند یک رسول عمل کنی و در مقام بالای خود، این ویژگیها را به کار بگیری. مانند کسی که گنجینهای از علم و خوبی را در چاه دارد، تو نیز باید این ارزشها را در مسیر خدمت به دیگران به نمایش بگذاری.
بر همه میران عالم جاودانی میر باش
بر همه شاهان گیتی جاودانه شاه باش
هوش مصنوعی: بر تمام انسانهای جهان مسلط باش و مانند یک پادشاه ابدی بر همه شاهان زمین حکومت کن.
بر مخالف نیش باش بر مؤالف نوش باش
بر معادی چاه باش و بر موالی جاه باش
هوش مصنوعی: با دشمنان خود به گونهای تند برخورد کن و در برابر دوستان، رفتار شیرین و لطیف داشته باش. در مواجهه با کسی که به تو ظلم کرده، محتاط باش و در برابر کسانی که به تو کمک کردهاند، با احترام و ارادت رفتار کن.
تا مه و خورشید باشد چون مه و خورشید باش
تا فلک جاوید باشد چون فلک جاوید باش
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید و ماه وجود دارند، تو نیز همچون آنها باش و درخشان و تابان. و اگر آسمان همیشه باقی بماند، تو نیز باید همواره پایدار و ثابت باشی.