شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند
تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند
گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند
مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند
ابر آزاری ز دریا روی در صحرا کند
باد نیسانی ز صحرا روی در دریا کند
آن دهان لاله ها پر لؤلؤ لالا کند
وین کنار سبزه ها پر عنبر سارا کند
چون سحرگه بلبل اندر گلستان آوا کند
مردم نابوده عاشق عاشقی پیدا کند
بوستان پیروزه گون شد شاخ گل بیجاده رنگ
باده برد از گل شمیم و گل گرفت از باده رنگ
ابر زنگاری بهامون رنگ بردارد همی
باغ و بستان لعبتان خوش ببردارد همی
بر درختان صورت جوزا پدید آرد همی
هرکه بیند بوستان را چرخ پندارد همی
باد بر گل بار مشک تبتی آرد همی
کوه و صحرا را گوزن و رنگ بسپارد همی
قمری خوش بانگ بانگ از چرخ بگذارد همی
بانک او هرکس ببانک رود انگارد همی
عاشقان را دل بدست عشق بسپارد همی
تیر ناز از جوشن جان یار بگذارد همی
عشق مرد افزون شود چون بشنود نام بهار
نیست مردم هر که عاشق نیست هنگام بهار
خیل سرما رفت و خیل نوبهاران آمده است
قمری نالنده بر شاخ چناران آمده است
روزگار عاشقان و باده خواران آمده است
ابر نالان گشته همچون سوگواران آمده است
گوهر از دریا همه بر میوه داران آمده است
ابر بر صحرا و بستان ژاله باران آمده است
باد هر سوئی روان چون بی قراران آمده است
تا بنفشه زلف و لاله رخ نگاران آمده است
تا نهفته لاله گرد جویباران آمده است
گوئی از یاقوت گرد جوی باران آمده است
عاشقی کردن کنون و باده خوردن خوش بود
خاصه آن کس را که ساقی لعبت دلکش بود
خوش بود می خوردن اندر گلستان هنگام گل
تازه گردد جان من از باده و از نام گل
جام می پر کن که گیتی کرد پر می جام گل
داد می بستان به آغاز گل و انجام گل
نیکتر باشد کشیدن می بشادی نام گل
می نکو باشد بشادی نام گل هنگام گل
آورد باد سحر در بوستان پیغام گل
ابر آراید بمروارید جام اندام گل
ای خوش آنکس کو غنیمت بشمرد ایام گل
عندلیب آسا شود مست و خراب از جام گل
نرگس اکنون سوی گل پیغام نسرین آورد
دست نسرینش سوی گل جام زرین آورد
گلستان از لعبتان نغز چو خر خیر گشت
بوستان و گلستان چون بر بر و کشمیر گشت
لاله و گل باز برنا گشت و سبزه پیر گشت
سبزه را باران چنان چون کودکان را شیر گشت
شاخ و برگ بید چون پیروزه گون زنجیر گشت
غنچه ها بر شاخ چون پیکانها بر تیر گشت
گرچه گل را اندکی در آمدن تأخیر گشت
آمد و از وی گلستان غیرت خر خیر گشت
بوستان از بانک مرغان پر خروش زیر گشت
گلستان از زر و گوهر چون سریر میر گشت
قبله شدادیان پیرایه بهرامیان
آن بگردون بر رسانده پایه شدادیان
بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او
مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او
چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او
چون به ایوان باده بگسارند دلداران او
کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او
مؤمن از جنت نیارد یاد با ایوان او
اول محنت بود برگشتن از فرمان او
آخر نعمت بود بگسستن از پیمان او
باد جای جان بدخواهان سر پیکان او
باد مرجان هزاران کس فدای جان او
از نجوم اندر سعادت مشتری را یار نیست
وز ملوک اندر شجاعت لشگری را یار نیست
تا جهان باشد نباشد جز بکام لشگری
آسمان باید که باشد خاک گام لشگری
چون به بیند قیصر رومی حسام لشگری
تازید روزی نتابد سر ز کام لشگری
ور ز هیبت بشنود خاقان پیام لشگری
سکه و منبر بیاراید بنام لشگری
فیلسوفان عاجز آیند از کلام لشگری
صد سلامت باشد اندر یک سلام لشگری
قبله شاهان نباشد جز مقام لشگری
وای آنکو سر برون آرد ز دام لشگری
ای پناه مهتران ای پیشگاه خسروان
چون تو هرگز نیست دیده تاج و گاه خسروان
خسرو توران و سالار همه ایران توئی
خسرو برنا که دارد دانش پیران توئی
زینت شاهان توئی پیرایه میران توئی
فخر این دوران توئی تاریخ این میران توئی
گاه شمشیر اژدهائی پیر شمشیران توئی
گاه تدبیر آفتابی پیر تدبیران توئی
آنکه بستاند بمردی ملکت ایران توئی
وان کز او آباد گردد عالم ویران توئی
با تن پیلان توئی با زهره شیران توئی
از جهانداران سری شاه جهان گیران توئی
تا که بگرفتی جهانی را بیک پیکار تو
تا جهان باشد بگویند آنچه کردی کار تو
فاش گشت اندر جهان آن خسروانی سور تو
وان بسور اندر بخدمت صد هزاران حور تو
وان چراغ و نور شمع دیدگان دو پور تو
هر دو آن را نور داده طلعت پر نور تو
آن نکات اندر طراز لؤلؤ منثور تو
وان ببزم اندر نثار عنبر و کافور تو
وان صفت میران پناه مجلس معمور تو
وان فرستادن بر ایشان خلعت و منشور تو
کز بسی خلعت سپردن مانده شد گنجور تو
وز بسی منشور دادن مانده شد دستور تو
من دریغ چهره عالی همی خوردم ز دور
هر زمانی آفرین تو همی کردم ز دور
مهتر شاهان گیتی را همیشه کهترم
گر بخدمت نامدم معذور دارد مهترم
من بدیوان و سرای پادشاه دیگرم
گرچه نگذارد که یک روز از در او بگذرم
هر دو درگه را یکی بینم همی چون بنگرم
من چو ایدر باشم آنجا هم چو آنجا ایدرم
ور بدولت روزگار از چرخ بگذارد سرم
خادم این درگهم جاوید و خاک آن درم
من ز بهر نام تو مولای آل حیدرم
تا زیم روزی سر از مهر تو بیرون ناورم
روز بدخواه تو شب باد و شب تو روز باد
جاودانه روز تو با عید و با نوروز باد
شمارهٔ ۱ - ترکیب بند: نوبهار آمد کز او گیتی جوان گردد همیشمارهٔ ۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر: تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند
تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند
هوش مصنوعی: باد بهاری زمین را با لباسی زیبا زینت میبخشد، تارهایش را از سنگهای قیمتی میسازد و زمینهاش را با رنگینکمانی از زیباییها پر میکند.
گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند
مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند
هوش مصنوعی: وقتی مرغی در میان گلستان به پرواز درآید و از راههای مختلف حرکت کند، ابر به کمک او میآید و گلهای زیبا را برایش میآراید.
ابر آزاری ز دریا روی در صحرا کند
باد نیسانی ز صحرا روی در دریا کند
هوش مصنوعی: ابر که از دریا میآید، به صحرا میافتد و همچنین باد بهاری که از صحرا میوزد، میتواند به دریا برسد.
آن دهان لاله ها پر لؤلؤ لالا کند
وین کنار سبزه ها پر عنبر سارا کند
هوش مصنوعی: دهان گلهای لاله پر از مروارید میشود و این کنار علفها عطر و بوی خوشی را پخش میکند.
چون سحرگه بلبل اندر گلستان آوا کند
مردم نابوده عاشق عاشقی پیدا کند
هوش مصنوعی: زمانی که صبح زود بلبل در باغ آواز میخواند، افراد بیخبر از عشق هم به عشق و علاقه پی میبرند.
بوستان پیروزه گون شد شاخ گل بیجاده رنگ
باده برد از گل شمیم و گل گرفت از باده رنگ
هوش مصنوعی: شاخسارهای گل در باغ به رنگ پیروزی درآمده و بویی معطر از گلها به مشام میرسد، این در حالی است که رنگ گلها تحت تأثیر شراب به زیبایی تغییر یافته است.
ابر زنگاری بهامون رنگ بردارد همی
باغ و بستان لعبتان خوش ببردارد همی
هوش مصنوعی: ابر زنگاری به آسمان میآید و رنگ باغ و بستان را تغییر میدهد و با خود بازیچههای شیرینی را به همراه میآورد.
بر درختان صورت جوزا پدید آرد همی
هرکه بیند بوستان را چرخ پندارد همی
هوش مصنوعی: هر کسی که باغ را ببیند، تصور میکند که درختانش صورت جوزا (دو شکل) دارند و به نظر میرسد که درختان در حال گفتگو هستند.
باد بر گل بار مشک تبتی آرد همی
کوه و صحرا را گوزن و رنگ بسپارد همی
هوش مصنوعی: باد عطر گلهای مشکمانند را به جاهای دور میبرد و در این مسیر، زیبایی و رنگ را به کوهها و دشتها هدیه میدهد.
قمری خوش بانگ بانگ از چرخ بگذارد همی
بانک او هرکس ببانک رود انگارد همی
هوش مصنوعی: قمری خوشصدا از آسمان میگذرد و صدای زیبایش را به گوش همه میرساند. هر کسی که صدای او را بشنود، احساس میکند که در دنیای دیگری است و تحت تأثیر آن بانگ قرار میگیرد.
عاشقان را دل بدست عشق بسپارد همی
تیر ناز از جوشن جان یار بگذارد همی
هوش مصنوعی: عاشقان به عشق دل خود را میسپارند و تیر عشق از قلب جان یار عبور میکند.
عشق مرد افزون شود چون بشنود نام بهار
نیست مردم هر که عاشق نیست هنگام بهار
هوش مصنوعی: عشق مردان زمانی که نام بهار را میشنوند، افزایش مییابد. این در حالی است که هر کس عاشق نیست، در فصل بهار هم روحی ندارد.
خیل سرما رفت و خیل نوبهاران آمده است
قمری نالنده بر شاخ چناران آمده است
هوش مصنوعی: سرما و زمستان به پایان رسیده و بهار با تمام زیباییهایش فرا رسیده است. پرندهای که به صدا درآمده، بر روی درخت چنار نشسته و میخواند.
روزگار عاشقان و باده خواران آمده است
ابر نالان گشته همچون سوگواران آمده است
هوش مصنوعی: زمانی که عاشقان و کسانی که شراب مینوشند، به اوج خود رسیدهاند، انگار ابرها نیز ناراحت و غمگین شدهاند و همچون افرادی در سوگ و عزاداری، به حال و هوای دلگیر افتادهاند.
گوهر از دریا همه بر میوه داران آمده است
ابر بر صحرا و بستان ژاله باران آمده است
هوش مصنوعی: گوهرهایی که از دریا به دست میآید، مانند نعمتها و برکات، به میوهداران رسیده است. همچنین، ابرها هم بر صحرا و باغها باران میبارند و آنها را سرسبز میکنند.
باد هر سوئی روان چون بی قراران آمده است
تا بنفشه زلف و لاله رخ نگاران آمده است
هوش مصنوعی: باد به هر طرف میوزد و مانند افرادی که بیقرارند، حرکت میکند تا گل بنفشه در کنار زلف و گل لاله در کنار زیباییها قرار بگیرد.
تا نهفته لاله گرد جویباران آمده است
گوئی از یاقوت گرد جوی باران آمده است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که لالههای سرخ در کنار جویبارها پدیدار شدهاند، انگار که از سنگهای قیمتی یاقوت در اثر باران زنده شدهاند.
عاشقی کردن کنون و باده خوردن خوش بود
خاصه آن کس را که ساقی لعبت دلکش بود
هوش مصنوعی: عاشق شدن و باده نوشی در حال حاضر لذتبخش است، بهویژه برای کسی که ساقی او زیبا و دلنواز باشد.
خوش بود می خوردن اندر گلستان هنگام گل
تازه گردد جان من از باده و از نام گل
هوش مصنوعی: خوشحال کننده است که در باغ گلستان با عطر گلها و نوشیدن شراب بگذرانم، زیرا این لحظه جانم را تازه و شاداب میکند.
جام می پر کن که گیتی کرد پر می جام گل
داد می بستان به آغاز گل و انجام گل
هوش مصنوعی: شراب را در جام خود بریز، زیرا جهان پر از شراب است. گل به ما میدهد از آغاز فصل گل و همچنین از پایان آن.
نیکتر باشد کشیدن می بشادی نام گل
می نکو باشد بشادی نام گل هنگام گل
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان در کنار شادی، شراب بنوشد و از زیبایی گلها لذت ببرد. نام گل در زمان شکفتناش نیز زیبا و دلنشین است.
آورد باد سحر در بوستان پیغام گل
ابر آراید بمروارید جام اندام گل
هوش مصنوعی: در صبحگاه، نسیم پیامی از گل به باغ آورد. ابرها با قطرات همچون مروارید، زیبایی و جلال گل را میپوشانند.
ای خوش آنکس کو غنیمت بشمرد ایام گل
عندلیب آسا شود مست و خراب از جام گل
هوش مصنوعی: چه خوب است که کسی روزهای خوشی را که به خاطر شکوفهها میگذرانیم، غنیمت بشمرد. در این ایام، بلبل هم به شوق و مستی میافتد و از جام گل سرمست و خراب میشود.
نرگس اکنون سوی گل پیغام نسرین آورد
دست نسرینش سوی گل جام زرین آورد
هوش مصنوعی: نرگس هماکنون پیامی از نسرین برای گل آورد و دست نسرین به سمت گل جامی زرین هدیه داد.
گلستان از لعبتان نغز چو خر خیر گشت
بوستان و گلستان چون بر بر و کشمیر گشت
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و ظرافت گلها، باغ و گلستان تبدیل به مکانی دلانگیز و جذاب شده است، به طوری که فضای آن به شادابی و سرسبزی کشمیر میماند.
لاله و گل باز برنا گشت و سبزه پیر گشت
سبزه را باران چنان چون کودکان را شیر گشت
هوش مصنوعی: گل و لاله دوباره جوان و شاداب شدند و چمن کهنسال شد. باران بر چمن مانند شیری است که به کودکان Nourishing میدهد.
شاخ و برگ بید چون پیروزه گون زنجیر گشت
غنچه ها بر شاخ چون پیکانها بر تیر گشت
هوش مصنوعی: شاخ و برگ درخت بید به رنگی شبیه به سبز در میآید و غنچهها روی شاخهها مانند پیکانهایی که بر تیر خوابیدهاند، قرار میگیرند.
گرچه گل را اندکی در آمدن تأخیر گشت
آمد و از وی گلستان غیرت خر خیر گشت
هوش مصنوعی: هرچند گل کمی دیرتر به سرزمین ما آمد، اما همین تأخیر باعث شد که باغی از غیرت و خوبی را به ارمغان بیاورد.
بوستان از بانک مرغان پر خروش زیر گشت
گلستان از زر و گوهر چون سریر میر گشت
هوش مصنوعی: درختان و گلهای باغ به خاطر آواز شاد و زندگی پررونق پرندگان به زیبایی بیشتری جلوه میکنند، به طوری که باغ به مانند نشانهای از شکوه و عظمت قرار میگیرد.
قبله شدادیان پیرایه بهرامیان
آن بگردون بر رسانده پایه شدادیان
هوش مصنوعی: در این بیت به وضوح اشاره شده است که قدرت و عظمت اشراف و فرمانروایان قدیم، همچون بهرامیان، به آسمان و جهانی بالاتر رسیده است، به گونهای که ابهت و شکوه آنها به نماد و نشانهای تبدیل گشته است. از اینرو، نسل قبله شدادیان در ادامه این راه از گذشته خود تأثیر گرفته و به یک پایگاه مستحکم تبدیل شدهاند.
بوالحسن کاندر جهان کس نیست بی احسان او
مردی و رادیست سال و ماه رسم و سان او
هوش مصنوعی: در جهان، کسی به اندازه بوالحسن نیست که بیاحسان و بخشندگی باشد. او مردی است که به طور مداوم و پیوسته در بخشش و generosity شناخته میشود.
چون بمیدان نیزه بردارند سالاران او
چون به ایوان باده بگسارند دلداران او
هوش مصنوعی: زمانی که فرماندهان به میدان جنگ میروند، دلیرانش در حال نیکویی و شادی در میخانهها و جمعهای خوش هستند.
کافر از دوزخ نیارد یاد با میدان او
مؤمن از جنت نیارد یاد با ایوان او
هوش مصنوعی: کافر هرگز به یاد دوزخ نمیافتد، همانطور که مؤمن یاد بهشت را نمیکند وقتی در مقابل قیامتی قرار میگیرد.
اول محنت بود برگشتن از فرمان او
آخر نعمت بود بگسستن از پیمان او
هوش مصنوعی: در ابتدا، سختی و مشکلاتی وجود داشت که ناشی از نافرمانی از دستورات او بود، اما در نهایت، از دست دادن وابستگی به پیمانش، به نعمتی بزرگ و خوشایند تبدیل شد.
باد جای جان بدخواهان سر پیکان او
باد مرجان هزاران کس فدای جان او
هوش مصنوعی: باد به عنوان نماد در این بیت، نشاندهندهی نیرویی است که برای جان بدخواهان خطرناک و مضر محسوب میشود. اما در عوض، باف میآورد که جان او به گونهای با ارزش است که هزاران نفر حاضرند برای آن فدای جان خود شوند. این مفهوم نشاندهندهی عشق و ارادتی عمیق به شخصی خاص است که جان او زیر خطر قرار گرفته و برای حفاظت از او، دیگران آمادهاند جان خود را بدهند.
از نجوم اندر سعادت مشتری را یار نیست
وز ملوک اندر شجاعت لشگری را یار نیست
هوش مصنوعی: در اخترشناسی، مشتری به عنوان سیارهای خوشبختی شناخته میشود، اما در بین علمای نجوم هیچ یاری و همراهی برای آن وجود ندارد. همچنین در میان پادشاهان و سلاطین نیز در عرصه شجاعت، هیچ سربازی به عنوان پشتیبان و همراه شناخته نمیشود.
تا جهان باشد نباشد جز بکام لشگری
آسمان باید که باشد خاک گام لشگری
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان وجود دارد، چیزی جز زیر پا گذاشتن لشکری آسمانی وجود نخواهد داشت. لازم است که زمین میزبان گامهای این لشکر باشد.
چون به بیند قیصر رومی حسام لشگری
تازید روزی نتابد سر ز کام لشگری
هوش مصنوعی: هرگاه رومیزبان، فرمانروای قیصر، لشکر حسام را ببیند، روزی برای لشکریان او نخواهد بود که سر از کام دشمن برندارند.
ور ز هیبت بشنود خاقان پیام لشگری
سکه و منبر بیاراید بنام لشگری
هوش مصنوعی: اگر شاه به خاطر هیبت و بزرگیاش از خبر لشکرگزاری بترسد، برای او سکه و منبر به نام آن لشکر تهیه خواهد شد.
فیلسوفان عاجز آیند از کلام لشگری
صد سلامت باشد اندر یک سلام لشگری
هوش مصنوعی: فیلسوفان نمیتوانند به طور کامل قدرت و عمیق بودن یک کلام را درک کنند، در حالی که یک سلام ساده و کوتاه از یک لشکر میتواند نشاندهندهی شجاعت و دوستی باشد.
قبله شاهان نباشد جز مقام لشگری
وای آنکو سر برون آرد ز دام لشگری
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه پادشاهان باید جایگاه قدرت و سلطه باشد و کسی که بخواهد از این مقام خارج شود، باید از چنگال قدرت و نیروهای نظامی بگریزد.
ای پناه مهتران ای پیشگاه خسروان
چون تو هرگز نیست دیده تاج و گاه خسروان
هوش مصنوعی: ای پناهگاه بزرگواران و ای محل توجه پادشاهان، مانند تو هرگز دیده نشده است تاج و مقام پادشاهی.
خسرو توران و سالار همه ایران توئی
خسرو برنا که دارد دانش پیران توئی
هوش مصنوعی: تو تاج سر ایران و فرمانروای توران هستی، ای خسرو جوان که دارای دانش و خرد بزرگان هستی.
زینت شاهان توئی پیرایه میران توئی
فخر این دوران توئی تاریخ این میران توئی
هوش مصنوعی: تو زینت پادشاهان و زیبایی دیکتاتورها هستی، تو افتخار این عصر و تاریخ این انسانها به شمار میروی.
گاه شمشیر اژدهائی پیر شمشیران توئی
گاه تدبیر آفتابی پیر تدبیران توئی
هوش مصنوعی: گاهی تو شجاعت و قدرتی مانند شمشیر یک اژدهای بزرگ هستی و گاهی هم مانند تدبیر و خردی تابناک در میان اندیشمندان به شمار میآیی.
آنکه بستاند بمردی ملکت ایران توئی
وان کز او آباد گردد عالم ویران توئی
هوش مصنوعی: آنکه بر دوش او بار مسئولیت و قدرت ایران است، تو هستی و از وجود توست که دنیای ویران به آبادانی میرسد.
با تن پیلان توئی با زهره شیران توئی
از جهانداران سری شاه جهان گیران توئی
هوش مصنوعی: تو با قدرت و بزرگی مانند فیلها هستی و با زیبایی و شجاعت، مانند شیرها. تو همانند پادشاهان برتر این دنیا، در مقام و جایگاه خود، برترین هستی.
تا که بگرفتی جهانی را بیک پیکار تو
تا جهان باشد بگویند آنچه کردی کار تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که توانستی در یک نبرد جهانی را به تسخیر خود درآوری، همیشه خواهند گفت که آنچه انجام دادی، نتیجهی کار توست.
فاش گشت اندر جهان آن خسروانی سور تو
وان بسور اندر بخدمت صد هزاران حور تو
هوش مصنوعی: در جهان، حقیقت بزرگی و مقام تو آشکار شده و در خدمت تو، هزاران حوری زیبا هستند که به تو خدمت میکنند.
وان چراغ و نور شمع دیدگان دو پور تو
هر دو آن را نور داده طلعت پر نور تو
هوش مصنوعی: چشمان فرزندان تو همچون چراغ و نور شمع هستند و هر دو این روشنایی را از چهره پرنور تو میگیرند.
آن نکات اندر طراز لؤلؤ منثور تو
وان ببزم اندر نثار عنبر و کافور تو
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزشمند بودن ویژگیهای خاص و منحصر به فرد تو اشاره دارد. تو مانند لؤلؤی پراکنده در دنیای خود هستی و زیباییهایی که در محفل و مجالس بهپا میکنی، همچون عطر و خوشبویی گرانبهاست که فضا را معطر میکند.
وان صفت میران پناه مجلس معمور تو
وان فرستادن بر ایشان خلعت و منشور تو
هوش مصنوعی: آن صفتی که تو را به عنوان پناهی برای مجالس پر رونق معرفی میکند، و آن بخششهای تو به آنها که شامل هدایا و آدابی از جانب توست.
کز بسی خلعت سپردن مانده شد گنجور تو
وز بسی منشور دادن مانده شد دستور تو
هوش مصنوعی: زیبایی و ارزش تو به حدی است که از بخششهای فراوان و هدایا ماندهای. تو همواره در مقام و جایگاه خود، نیازی به تصدیق و تایید از دیگران نداری، زیرا قدرت و موقعیت تو به اندازهای است که هیچ چیز نمیتواند ارزش تو را کم کند.
من دریغ چهره عالی همی خوردم ز دور
هر زمانی آفرین تو همی کردم ز دور
هوش مصنوعی: من همواره از دور، بر چهره زیبا و باشکوه تو حسرت میخوردم و در هر لحظه از دور برای تو آرزوهایم را بیان میکردم.
مهتر شاهان گیتی را همیشه کهترم
گر بخدمت نامدم معذور دارد مهترم
هوش مصنوعی: در جهان، من همیشه از دیگران کوچکتر هستم، و اگر در خدمت او نیامدم، او مرا معذور میدارد.
من بدیوان و سرای پادشاه دیگرم
گرچه نگذارد که یک روز از در او بگذرم
هوش مصنوعی: من در حرمسرا و در دربار پادشاه دیگری هستم، هرچند ممکن است هرگز به من اجازه ندهد که حتی یک روز از دروازهاش عبور کنم.
هر دو درگه را یکی بینم همی چون بنگرم
من چو ایدر باشم آنجا هم چو آنجا ایدرم
هوش مصنوعی: من هر دو مکان را یکی میبینم، زیرا وقتی به یکی از آنها نگاه میکنم، احساس میکنم که در آنجا هستم و وقتی به آنجا نگاه میکنم، حس میکنم که در اینجا هستم.
ور بدولت روزگار از چرخ بگذارد سرم
خادم این درگهم جاوید و خاک آن درم
هوش مصنوعی: اگر روزگار به من روی خوش نشان دهد و من از چرخ فلک سربلند بیرون بیایم، همیشه خادم این درگاه میمانم و در برابر خاک آن در سر تعظیم فرود میآورم.
من ز بهر نام تو مولای آل حیدرم
تا زیم روزی سر از مهر تو بیرون ناورم
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و به خاطر نام تو، ای مولا و سرور آل حیدر، تا زمانی که زندهام، سر از محبت تو برنخواهم داشت.
روز بدخواه تو شب باد و شب تو روز باد
جاودانه روز تو با عید و با نوروز باد
هوش مصنوعی: روز ناخوشایند تو شب، و شب تو روزی ابدی است. روز تو باید با جشن و نوروز همراه باشد.
حاشیه ها
1400/12/02 09:03
بیژن آزاد
بند اول/ابر آزادی=ابر آزاری
1400/12/02 09:03
بیژن آزاد
بهتر است بیت بند بعد از ابیات هر خانه نوشته شود چون بند مربوط به ان خا
نه است.