گنجور

شمارهٔ ۱ - ترکیب بند

نوبهار آمد کز او گیتی جوان گردد همی
روی هامون همچو روی نیکوان گردد همی
تا پدید آمد نشان لاله و شمشاد و گل
آبی و نارنگ و نرگس بی نشان گردد همی
لاله رنگین ز هر جائی پدید آید همی
چشمه روشن ز هر سنگی روان گردد همی
مسند سنبل همه پیروزه و بیجاده گشت
مفرش آهو حریر و پرنیان گردد همی
گر بهار چین ندیدی نوبهار باغ بین
کاین نگار و نقش کی پیدا در آن گردد همی
بوستان مانند لشگرگاه افریدون شود
شاخ گل همچون درفش کاویان گردد همی
آسمان چون پر شکوفه بوستان بوده است باز
بوستان چون پر ستاره آسمان گردد همی
نیکوان را ناز بیش و رحم کم باشد همی
عاشقان را صبر پیر و غم جوان گردد همی
بسکه در وی روید از گلهای گوناگون همی
گلستان رشک بهشت جاودان گردد همی
بلبل از غلغل بباغ اندر نیاساید همی
عاشقان را دل ز بانگ او بفرساید همی
ابر گریان را سرشگ از لؤلؤ لالا که کرد
باد پویان را نسیم از عنبر سارا که کرد
آن هزاران جامه دیبا بباغ اندر که بافت
وین هزاران پیکر یاقوت بر دیبا که کرد
باغ را پر جامه های رومی و چینی که کرد
شاخ را پر حله های بسدو مینا که کرد
گنج قارون زیر خاک اندر نهان بود ای شگفت
گنج قارون را میان بوستان پیدا که کرد
فرشهای کوهسار از دیبه رومی که ساخت
عقدهای میوه دار از لؤلؤ لا لا که کرد
بی گناهی زاغ گویا را چنین گنگی که داد
بی نوائی عندلیب گنگ را گویا که کرد
گر نیامد زهره و جوزا ز گردون بر زمین
مر درختان را همه پر زهره و جوزا که کرد
فرشهای خسروی در باغ و بستان که فکند
نقشهای مانوی بر کوه و بر صحرا که کرد
خاک را رنگین که کرد و آب را پرچین که کرد
باد را مشگین که کرد و بید را شیدا که کرد
از شکوفه بوستان را برف گون بینی همه
وز شقایق کوه را شنگرف گون بینی همه
ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را
باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را
این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را
وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را
از شقایق دشت ماند دکه بزاز را
وز شکوفه باغ ماند کلبه ضراب را
نیم کفته گل بشاخ نسترن بر همچنانک
سیمگون پیکان بود پیروزه گون پرتاب را
قطره باران نشسته در میان شنبلید
چون بزر اندر نشانی لؤلؤ خوشاب را
کرد رنگین ابر همچون روی روی خاک را
کرد پرچین باد همچون موی زنگی آب را
نو بنفشه رسته هر سو بر کنار جویبار
خوار کرده رنگ و بویش رنگ مشگناب را
موی دل جویان بدو داده است گوئی رنگ را
زلف دلبندان بدو داده است گوئی تاب را
از نوای صلصل و آهنگ بلبل صبحدم
نیست راه اندر دو چشم بوستان بان خواب را
گلستان گردد کنون چون سجده گاه چینیان
تاج گل گردد همی چون تاج شاه چینیان
کرد باغ و بوستان را خرم و آباد گل
خرمی با گل بود دائم که دائم باد گل
خوش بود خوردن می روشن بزیر گل که هست
بزمگاه خرمی را مایه و بنیاد گل
اندر این پالیز رسته همسر بادام بید
چون جهان روشن شود بر ما فشاند باد گل
می کند بر شاخ گل فریاد بلبل گونه گون
کرد بر بلبل همانا گونه گون بیداد گل
همچو دلجویان بنالیدن زبان بگشاد رعد
همچو دلبندان بخندیدن دهان بگشاد گل
جان من بند هوای مهر جانان بسته کرد
ور ببینی روی یار من نیاری یاد گل
بر هوا چون من بگرید هر زمانی زار ابر
بر چمن چون او بخندد هر زمانی شاد گل
بود از باد خزان ویران اگر بستان و باغ
کرد باغ و بوستان را خرم و آباد گل
چون شمالی باد بوی بید و شمشاد آورد
بوی او زلفین دلبند مرا یاد آورد
تا جدائی برگزید آن ماه دستان ساز من
جز بگاه ناله نشنید است کس آواز من
کین او همراه من شد مهر من همراه او
ناز من دمساز او شد رنج او دمساز من
جای سیصد ناز گردد نزد من یک رنج او
جای سیصد رنج گردد نزد او یک ناز من
گر نگشتی واژگونه اختر وارون من
ور نبودی نامساعد دولت ناساز من
پیش رنگی بنده چون بودی تن چون شیر من
پیش کبکی برده چون، بودی دل چون باز من
دور کن دستان که بانگ ناله بس دستان من
دور کن بگماز کاب دیده بس بگماز من
تا نپوید سوی من شادی نپوید سوی من
تا نیاید باز من رامش نیاید باز من
رنج باشد یار من چون او نباشد یار من
غم بود انباز من چون نیست او انباز من
یادم آید چشم جان پرداز عاشق سوز من
چون به بینم تیغ شاه معرکه پرداز من
خسرو گیتی علی کز دولت پیروز او
جز بشادی نگذراند بخت فرخ روز او
روز کوشیدن نیارد شیر گردون جنگ او
اژدها زنهار خواهد روز جنگ از چنگ او
تیغ رادی زیر زنگ جهل پنهان گشته بود
کف گوهر بخش او بزدود یکسر زنگ او
کوه و دریا برنگیرد روز رادی جود او
چرخ و انجم برندارد روز مردی جنگ او
گر بکوه قارن اندر می گسارد بزم او
مشگ گردد خاک او دینار گردد سنگ او
آسمان تدبیر گیرد دائم از تدبیر او
مشتری فرهنگ جوید دائم از فرهنگ او
گر کند شبرنگ او با چرخ گردون تاختن
بی گمان از گرد گردون بگذرد شبرنگ او
چرخ دائم هست بسته زیر تنگ و بند او
مرگ دائم هست بسته زیر بند تنگ او
این برد فرمان آنکس کو برد فرمان او
وان کند آهنگ آنکس کو کند آهنگ او
دارد از نیرنگ سازی چرخ گردون دست باز
گر بجنگ اندر ببیند روز کین نیرنگ او
شاد بادی جاودان شاها که شادی را سری
رادی از گیتی بتو زیبد که راد پراسری
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
جز نکو کرداریت اندر جهان کردار نیست
از بسی لؤلؤ که داری نیست شاعر در جهان
وز بسی گوهر که داری در جهان زوار نیست
این جهان یک چاکرت را بایدی لیکن چه سود
هیچ کس را با قضای آسمان پیکار نیست
از همه شاهان و سالاران ترا مقدار بیش
زانکه زر و سیم را نزدیک مقدار نیست
شادتر زانکو دل تو شاد خواهد شاد نه
زارتر زانکو تن تو زار خواهد زار نیست
مر رهی را رسم چون پاری و پیراری مده
زانکه شعر من رهی چون پار و چون پیرار نیست
رسم امسال مرا از پار افزون تر بده
زانکه شعر من نکو باشد چو شعر پار نیست
بنده شد گردون گردان همت والاترا
بگذراند هر زمان از مشتری بالا ترا
نامدار آنست کو بر دل نگارد نام تو
کامکار آنست کو بر جان برآرد کام تو
هیبت تو موی بر اندام دشمن دام کرد
تا همیشه باشدا اندام وی اندر دام تو
افکند آشوب و شور اندر جهان صمصام تو
او فتد آرام و هال اندر فلک زارام تو
روز کین اندام هرکس را زره دارد نگاه
روز کین باشد نگه دار زره اندام تو
زانکه تو مردم نوازی جان پیشین مردمان
هست زار و خسته اندر حسرت ایام تو
کام تو گردد روا از گردش گردون از آنک
می نگردد آسمان هرگز مگر بر کام تو
پادشاهان خسروانی جام نوشند از کفت
خسروانی می نباشد جز که اندر جام تو
مهتران دهر را باشد دل اندر بند تو
سر کشان ملک را باشد سر اندر دام تو
روز کوشیدن به پشت باره بر ننشست کس
چون تو از هنگام آدم باز تا هنگام تو
چرخ گردون را بلندی همت تو وام داد
هست پشت چرخ گردون خصم زیر دام تو
بدل بدرد شیر را گر بشنود آواز تو
جان برآید پیل را گر بنگرد صمصام تو
گرچه دام کس نگردد توسن گردون دون
توسن گردون سرکش نیست الا دام تو
شعر بی نام تو ننویسم بدیوان اندرون
زان کجا نیکو نباشد شعر من بینام تو
گر دل اندر شعر بندم وز هوا خالی کنم
مردمان را یکسر اندر شعر خود غالی کنم
گر من از بند هوای دیگران آزادمی
سر بسجده پیش هرکس بر زمین ننهادمی
جز ترا نگزینمی و جز ترا نستانمی
با تو مهتر شادمانی با تو کهتر شادمی
هرکه خواهد سرفرازی اوفتد در راه تو
سرفرازی خواستم زان در رهت افتادمی
کار گیتی راست ناید جز که با تدبیر تو
رشته های کار خود را زان بدستت دادمی
جز ترا کس را ندادی نور اگر خورشیدمی
جز ترا کس را ندادی بوی اگر شمشادمی
نیستم الا ز تو گر آنکه من ویرانمی
نیستم الا ز تو گر آنکه من آبادمی
گر چو دیگر بندگان بر درگه تو بودمی
همچو دیگر بندگان اندر دل تو یادمی
خرم و دلشاد باشد هرکه غمخوارش توئی
چون تو غمخوار منی من خرم و دلشادمی
گر مرا در شعر گویان جهان رشک آمدی
من در شعر دری بر شاعران نگشادمی
گر بخواهی داشتن شاها مرا آگاه کن
ور نخواهی داشتن هم این سخن کوتاه کن
تا بود شادی روان شاه گیتی شاد باد
تا بود سختی ز سختی کار او آزاد باد
تا می معشوق باشد با می و معشوق باد
تا گل و شمشاد باشد با گل و شمشاد باد
تا فلک بنیاد باشد ملک او بنیاد باد
تا جهان آباد باشد ملک او آباد باد
دوستان را روز شادی بدره دینار باد
دشمنان را روز سختی خنجر پولاد باد
جان دشمن نار باد و خنجر او آب باد
خیل دشمن خاک باد و حمله او باد باد
تا حدیث خسرو و فرهاد باشد در جهان
او بسان خسرو و دشمنش چون فرهاد باد
با معادی زهر باد و با موالی نوش باد
با مخالف جور باد و با موافق داد باد
تا بود هشتاد حد عمر عهد هر کسی
حد عهد عمر او هشتاد در هشتاد باد
خسرو فیروزگر فیروز بادا جاودان
شاه بزم آرای و بزم افروز بادا جاودان
هرکه او را زار خواهد جاودانه زار باد
هرکه او را شاد خواهد جاودانه شاد باد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوبهار آمد کز او گیتی جوان گردد همی
روی هامون همچو روی نیکوان گردد همی
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و به خاطر آن، دنیا جوان و تازه می‌شود. زمین مانند چهره نیکوکاران زیبا و شاداب می‌گردد.
تا پدید آمد نشان لاله و شمشاد و گل
آبی و نارنگ و نرگس بی نشان گردد همی
هوش مصنوعی: زمانی که نشانه‌های لاله، شمشاد، گل آبی، نارنج و نرگس ظاهر شود، همه چیز دیگر بی‌نشان خواهد شد.
لاله رنگین ز هر جائی پدید آید همی
چشمه روشن ز هر سنگی روان گردد همی
هوش مصنوعی: گل لاله از هر جا به شکلی زیبا ظاهر می‌شود و چشمه‌ی زلال از هر سنگی می‌جوشد و به سمت جلو می‌آید.
مسند سنبل همه پیروزه و بیجاده گشت
مفرش آهو حریر و پرنیان گردد همی
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌ها و دلربایی‌های گلبرگ‌ها و از رنگین‌کمان فرش آهو، همچون پارچه‌هایی بافته شده از حریر و پرنیان، در کنار هم جلوه‌گری می‌کنند.
گر بهار چین ندیدی نوبهار باغ بین
کاین نگار و نقش کی پیدا در آن گردد همی
هوش مصنوعی: اگر بهار چین را ندیده‌ای، به شکوفه‌های باغ توجه کن که این نقوش و زیبایی‌ها چگونه در آن نمایان می‌شوند.
بوستان مانند لشگرگاه افریدون شود
شاخ گل همچون درفش کاویان گردد همی
هوش مصنوعی: باغ به همان اندازه زیبا و دلنشین می‌شود که در زمان افریدون، که یک پهلوان بزرگ ایرانی بود، میدان جنگش را نشان می‌داد. گل‌ها مانند پرچم‌های کاویانی، نماد شجاعت و پیروزی، در این باغ به شکوفایی می‌رسند.
آسمان چون پر شکوفه بوستان بوده است باز
بوستان چون پر ستاره آسمان گردد همی
هوش مصنوعی: آسمان مانند باغی پر از شکوفه بوده و حالا باغ هم مانند آسمانی پر از ستاره می‌شود.
نیکوان را ناز بیش و رحم کم باشد همی
عاشقان را صبر پیر و غم جوان گردد همی
هوش مصنوعی: خوبان معمولاً در برابر عشق و محبت حساس‌تر و نازکتر هستند و کمتر بر دل عاشقان رحم می‌کنند. برای عاشقان، صبر به مرور زمان می‌آید و غم و افسردگی به جوانی‌شان ضربه می‌زند.
بسکه در وی روید از گلهای گوناگون همی
گلستان رشک بهشت جاودان گردد همی
هوش مصنوعی: به خاطر تنوع و زیبایی گل‌هایی که در اینجا می‌روید، این باغ بهشتی که همیشه جوان است را به حسادت وادار می‌کند.
بلبل از غلغل بباغ اندر نیاساید همی
عاشقان را دل ز بانگ او بفرساید همی
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در باغ می‌خواند، هرگز آرام نمی‌نشیند و صدای او دل عاشقان را شاد و سرزنده می‌کند.
ابر گریان را سرشگ از لؤلؤ لالا که کرد
باد پویان را نسیم از عنبر سارا که کرد
هوش مصنوعی: ابر باران‌زا، اشک‌هایش را مانند مروارید می‌ریزد، در حالی که نسیم نرم و ملایم مانند بوی خوش عطر، به راه می‌افتد.
آن هزاران جامه دیبا بباغ اندر که بافت
وین هزاران پیکر یاقوت بر دیبا که کرد
هوش مصنوعی: در باغ، آن هزاران لباس نازک و زیبا که بافته شده و همچنین این هزاران شکل از سنگ‌های قیمتی یاقوت که بر روی آن لباس‌ها ایجاد شده‌اند.
باغ را پر جامه های رومی و چینی که کرد
شاخ را پر حله های بسدو مینا که کرد
هوش مصنوعی: باغ را با لباس‌های زیبا و رنگارنگی از روم و چین آراسته است و شاخه‌ها را با دامن‌های زرق و برق‌دار و شگفت‌انگیز تزیین کرده است.
گنج قارون زیر خاک اندر نهان بود ای شگفت
گنج قارون را میان بوستان پیدا که کرد
هوش مصنوعی: گنج قارون که به طور مخفی و زیر خاک پنهان شده بود، چه شگفت‌انگیز است که آن را در میان باغی پیدا کردند.
فرشهای کوهسار از دیبه رومی که ساخت
عقدهای میوه دار از لؤلؤ لا لا که کرد
هوش مصنوعی: فرش‌های کوهسار از پارچه‌های مرغوب رومی با طرح‌هایی خوش‌رنگ و زیبا بافته شده‌اند که مانند گردنبندهای جذاب و ظریف، با دانه‌های مرواریدی تزئین شده‌اند.
بی گناهی زاغ گویا را چنین گنگی که داد
بی نوائی عندلیب گنگ را گویا که کرد
هوش مصنوعی: زاغی بی‌گناه به شکلی سکوت کرده است که گویی صدای ناله و بی‌نوایی بلبل را نمی‌شنود. این نشان‌دهنده‌ی بی‌توجهی و بی‌خبری او از درد دیگران است.
گر نیامد زهره و جوزا ز گردون بر زمین
مر درختان را همه پر زهره و جوزا که کرد
هوش مصنوعی: اگر زهره و جوزا از آسمان بر زمین نیامده‌اند، پس درختان چگونه پر از زهره و جوزا شده‌اند؟ چه کسی این کار را کرده است؟
فرشهای خسروی در باغ و بستان که فکند
نقشهای مانوی بر کوه و بر صحرا که کرد
هوش مصنوعی: در باغ و بستان، فرش‌های با شکوه و زیبایی پهن شده است که طرح‌های هنری و منحصر به فردی مانند طرح‌های مانوی بر روی کوه‌ها و دشت‌ها به تصویر کشیده شده است.
خاک را رنگین که کرد و آب را پرچین که کرد
باد را مشگین که کرد و بید را شیدا که کرد
هوش مصنوعی: خاک را زیبا و رنگی کرد، آب را آرام و نرم گردانید، باد را معطر و خوشبو ساخت و درخت بید را پرشور و شگفت آورد.
از شکوفه بوستان را برف گون بینی همه
وز شقایق کوه را شنگرف گون بینی همه
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی‌های طبیعت دارد. از شکوفه‌های درختان و گل‌ها به زیبایی برف اشاره می‌شود و رنگ‌های شگفت‌انگیز شقایق‌ها در کوهستان به رنگ سرخ شنگرف تشبیه شده است. به طور کلی، این جمله تصاویری زیبا و رنگارنگ از گل‌ها و طبیعت را در ذهن تداعی می‌کند.
ابر برگیرد ز دریا لؤلؤ خوشاب را
باد بر دارد ز معدن عنبر نایاب را
هوش مصنوعی: ابر از دریا مرواریدهای زیبا را می‌گیرد و باد عطر خوشبوی که از معدن عنبر می‌آید را برمی‌دارد.
این بیاراید ز عنبر سوسن آزاد را
وان بیاراید بلؤلؤ لاله سیراب را
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به زیبایی و جذابیت دارد. شاعر می‌گوید که عطر عنبر و گل‌های خوشبو می‌توانند زیبایی‌های طبیعی را بیشتر نمایان کنند. همچنین، اشاره به لؤلؤ و لاله نیز نشان‌دهنده‌ی شکوه و طراوتی است که در طبیعت وجود دارد. در واقع، این شعر به وصف زیبایی‌های دلپذیر و تاثیرگذاری‌های خوشبو و رنگارنگ می‌پردازد.
از شقایق دشت ماند دکه بزاز را
وز شکوفه باغ ماند کلبه ضراب را
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های دشت مانند شقایق، بزاز را یادآور می‌شود و از شکوفه‌های باغ، کلبه ضراب را به خاطر می‌آورد.
نیم کفته گل بشاخ نسترن بر همچنانک
سیمگون پیکان بود پیروزه گون پرتاب را
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از گل بر شاخه نسترن دارد که همچون پیکان نقره‌ای رنگ است و پیروزمندانه به جلو پرتاب می‌شود.
قطره باران نشسته در میان شنبلید
چون بزر اندر نشانی لؤلؤ خوشاب را
هوش مصنوعی: قطره باران که در میان شن‌ها نشسته، چون مرواری درخشان و زیبا به نظر می‌رسد.
کرد رنگین ابر همچون روی روی خاک را
کرد پرچین باد همچون موی زنگی آب را
هوش مصنوعی: ابرهای رنگین به مانند چهره‌ای زیبا، زمین را مزین کرده‌اند و باد، همچون موی سیاه و زیبا، آب را به حرکت درآورده و آن را زینت بخشیده است.
نو بنفشه رسته هر سو بر کنار جویبار
خوار کرده رنگ و بویش رنگ مشگناب را
هوش مصنوعی: گل‌های بنفشه تازه در هر طرف جویبار روییده‌اند و بوی و رنگ آنها شبیه عطر مشک است.
موی دل جویان بدو داده است گوئی رنگ را
زلف دلبندان بدو داده است گوئی تاب را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که موی افرادی که دلشان به عشق خوش است، به نوعی به او تعلق دارد و گویی رنگ پریشان‌کنندۀ زلف معشوقان نیز به او بخشیده شده است، به گونه‌ای که توان و کشش آن را در وجود او حس می‌شود.
از نوای صلصل و آهنگ بلبل صبحدم
نیست راه اندر دو چشم بوستان بان خواب را
هوش مصنوعی: به صدای زیبا و دل‌نواز بلبل در صبحگاه، در دو چشمی که به باغی پر از شکوفه خیره شده، راهی برای رسیدن به خواب وجود ندارد.
گلستان گردد کنون چون سجده گاه چینیان
تاج گل گردد همی چون تاج شاه چینیان
هوش مصنوعی: هم اکنون زمین مانند سجده‌گاهی پر از گل و زیبایی شده است و چنین به نظر می‌رسد که این گل‌ها مانند تاجی بر سر شاهان چینی می‌درخشند.
کرد باغ و بوستان را خرم و آباد گل
خرمی با گل بود دائم که دائم باد گل
هوش مصنوعی: باغ و بوستان را شاداب و سرسبز کرده است و گل‌های خوشبو همواره در آنجا وجود دارند، زیرا نسیم همواره عطر گل‌ها را پخش می‌کند.
خوش بود خوردن می روشن بزیر گل که هست
بزمگاه خرمی را مایه و بنیاد گل
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب روشن زیر گل‌ها لذت‌بخش است، زیرا گل‌ها اساس و بنیاد شادی و خوشی هستند.
اندر این پالیز رسته همسر بادام بید
چون جهان روشن شود بر ما فشاند باد گل
هوش مصنوعی: در این باغ، درخت بادام به سرسبزی و زیبایی جوانه زده است. زمانی که دنیا روشن و شفاف می‌شود، باد به ما گل‌هایی خواهد بخشید.
می کند بر شاخ گل فریاد بلبل گونه گون
کرد بر بلبل همانا گونه گون بیداد گل
هوش مصنوعی: بلبل بر روی شاخه گل فریاد می‌زند و به بیان احساسات خود می‌پردازد، اما می‌دانیم که او نیز به نوعی از ستم و بی‌عدالتی گل گله‌مند است.
همچو دلجویان بنالیدن زبان بگشاد رعد
همچو دلبندان بخندیدن دهان بگشاد گل
هوش مصنوعی: بسان کسانی که دل‌جویی می‌کنند، آواهایی از دل‌نگرانی و ناامیدی سر می‌دهند. رعد مانند عاشقان خوشحال، زبان گشوده و با شادی می‌خندد، دل‌ها را شاداب می‌سازد و مانند گل می‌درخشد.
جان من بند هوای مهر جانان بسته کرد
ور ببینی روی یار من نیاری یاد گل
هوش مصنوعی: جان من به عشق و محبت معشوق گره خورده است و اگر چهره یارم را ببینی، دیگر حتی به یاد گل هم نخواهی افتاد.
بر هوا چون من بگرید هر زمانی زار ابر
بر چمن چون او بخندد هر زمانی شاد گل
هوش مصنوعی: هرگاه من از روی حزن و غم در فضا گریه کنم، ابر همواره در چمن به شادابی و سرخوشی می‌خندد و گل نیز هر لحظه شاداب و خوشحال است.
بود از باد خزان ویران اگر بستان و باغ
کرد باغ و بوستان را خرم و آباد گل
هوش مصنوعی: اگرچه باد خزان می‌تواند بستان و باغ را ویران کند، اما با این حال، باغ و بوستان همچنان شاداب و آباد هستند و گل‌ها نیز سرسبز و خوش رنگ خواهند بود.
چون شمالی باد بوی بید و شمشاد آورد
بوی او زلفین دلبند مرا یاد آورد
هوش مصنوعی: زمانی که بادی از سمت شمال می‌وزد و عطر بید و شمشاد را به همراه می‌آورد، بوی آن مرا به یاد زلف‌های زیبای محبوبم می‌اندازد.
تا جدائی برگزید آن ماه دستان ساز من
جز بگاه ناله نشنید است کس آواز من
هوش مصنوعی: وقتی آن ماه زیبای من از من جدا شد، دیگر هیچ کس صدای ناله‌ام را نشنید، جز در طول شب.
کین او همراه من شد مهر من همراه او
ناز من دمساز او شد رنج او دمساز من
هوش مصنوعی: این متن به رابطه‌ای عاطفی و دوسویه اشاره دارد، جایی که دو نفر در کنار یکدیگر قرار دارند و احساسات و درک متقابل آنها به هم پیوند خورده است. در واقع، یکی از آن‌ها در سختی‌هایش، دیگری را همراه و همدل می‌یابد و عشق و محبتشان به یکدیگر، سبب می‌شود که بتوانند از دشواری‌ها عبور کنند.
جای سیصد ناز گردد نزد من یک رنج او
جای سیصد رنج گردد نزد او یک ناز من
هوش مصنوعی: اگر من یک زحمت کشیده باشم، برای او همچون سه صد ناز و محبت خواهد بود و در مقابل، ناز من به اندازه سه صد رنج برای او خواهد بود.
گر نگشتی واژگونه اختر وارون من
ور نبودی نامساعد دولت ناساز من
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی‌ام به گونه‌ای دیگر می‌بودید و یا fortuna (سرنوشت) با من سازگار نبود، زندگی‌ام به این شکل نبود.
پیش رنگی بنده چون بودی تن چون شیر من
پیش کبکی برده چون، بودی دل چون باز من
هوش مصنوعی: من همچون بنده‌ای در برابر رنگ‌ها و زیبایی‌ها سرمست و خوشحالم، چون شیر در مقابل گنجشکی کوچک. دل من مانند پرنده‌ای آزاد است و در مقابل زیبایی‌ها سرشار از شوق و هیجان است.
دور کن دستان که بانگ ناله بس دستان من
دور کن بگماز کاب دیده بس بگماز من
هوش مصنوعی: دست‌هایت را دور کن، زیرا صدای ناله‌ای در دل من پیچیده است. دستانت را دور کن که دیدگانم از این ناله به تنگ آمده‌اند.
تا نپوید سوی من شادی نپوید سوی من
تا نیاید باز من رامش نیاید باز من
هوش مصنوعی: تا زمانی که شادی به سوی من نیاید، من هم آرامش نمی‌یابم و به حالت قبلی خود برنمی‌گردم.
رنج باشد یار من چون او نباشد یار من
غم بود انباز من چون نیست او انباز من
هوش مصنوعی: اگر دوستم نباشد، رنج و درد همراه من خواهد بود. اگر او کنارم نباشد، غم و اندوه همدم من خواهد شد.
یادم آید چشم جان پرداز عاشق سوز من
چون به بینم تیغ شاه معرکه پرداز من
هوش مصنوعی: یادش بخیر، وقتی چشمان عاشق و پرحرارت او را می‌بینم، حس می‌کنم که مانند یک تیغ تیز و سرنوشت‌ساز در میدان نبرد، من را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
خسرو گیتی علی کز دولت پیروز او
جز بشادی نگذراند بخت فرخ روز او
هوش مصنوعی: علی، که فرمانروای جهان است و از بزرگی و موفقیت برخوردار است، هیچ‌گاه جز به شادی و خوشبختی فکر نکرد. بخت او نیز همیشه خوش و فرخنده بوده است.
روز کوشیدن نیارد شیر گردون جنگ او
اژدها زنهار خواهد روز جنگ از چنگ او
هوش مصنوعی: در روزهایی که تلاش و کوشش وجود ندارد، مانند روزی که شیر آسمانی (سرنوشت) به فعالیت نمی‌پردازد، دشمنی همچون اژدها به وجود می‌آید. پس از او می‌خواهم که در روز جنگ، به چنگ او نیفتم و گرفتار نشوم.
تیغ رادی زیر زنگ جهل پنهان گشته بود
کف گوهر بخش او بزدود یکسر زنگ او
هوش مصنوعی: تیغی که همیشه در زیر زنگار جهل پنهان مانده بود، با قدرت و شجاعت، تمام زنگارهای آن را کنار زد و خلوص و زیبایی درونش را نمایان کرد.
کوه و دریا برنگیرد روز رادی جود او
چرخ و انجم برندارد روز مردی جنگ او
هوش مصنوعی: جاذبه و شکوه کوه و دریا نمی‌تواند بر قدرت و بخشندگی او سایه بیاندازد. همچنین این جهان و ستارگان نمی‌توانند از جانب مردی که در میدان جنگ است، تغییری ایجاد کنند.
گر بکوه قارن اندر می گسارد بزم او
مشگ گردد خاک او دینار گردد سنگ او
هوش مصنوعی: اگر در کوه قارن عیش و نوش کند، بزم او باعث می‌شود که خاک او معطر شود و سنگ‌های او ارزشمند و گرانبها شوند.
آسمان تدبیر گیرد دائم از تدبیر او
مشتری فرهنگ جوید دائم از فرهنگ او
هوش مصنوعی: آسمان همیشه تحت تأثیر تدبیر اوست و مشتری همواره از دانش و فرهنگ او بهره‌مند می‌شود.
گر کند شبرنگ او با چرخ گردون تاختن
بی گمان از گرد گردون بگذرد شبرنگ او
هوش مصنوعی: اگر شبرنگ (ستاره) او با چرخ گردون (فلک) مسابقه دهد، بدون شک از گرداگرد این چرخ می‌گذرد.
چرخ دائم هست بسته زیر تنگ و بند او
مرگ دائم هست بسته زیر بند تنگ او
هوش مصنوعی: زندگی همیشه در حال چرخش است و همچنان تحت تأثیر محدودیت‌ها و فشارهایی قرار دارد. مرگ نیز به نوعی دائمی است و زندگی را در زنجیر سختی‌های خود نگه داشته است.
این برد فرمان آنکس کو برد فرمان او
وان کند آهنگ آنکس کو کند آهنگ او
هوش مصنوعی: هرکس که فرماندهی دارد، بر اساس دستورات او عمل می‌کند و هرکسی که قصد دارد به جایی برسد، باید به سمت اهداف و آرزوهای او حرکت کند.
دارد از نیرنگ سازی چرخ گردون دست باز
گر بجنگ اندر ببیند روز کین نیرنگ او
هوش مصنوعی: چرخ روزگار با نیرنگ و تدبیر در حال حرکت است. اگر در میدان جنگ، روز انتقام را مشاهده کند، نیرنگ‌ها و حیله‌هایش را نشان خواهد داد.
شاد بادی جاودان شاها که شادی را سری
رادی از گیتی بتو زیبد که راد پراسری
هوش مصنوعی: ای کاش همیشه شاد و خوشحالی، ای شاه! که شادی باید همیشه بر تو بتابد و زندگی‌ات را در بر گیرد.
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
هوش مصنوعی: در روزهایی که باید تلاش کنی، شجاعت و اراده‌ات مهم است و در این روزها سختی‌ها به تو آسیب نمی‌زند. اما در روزهایی که باید ببخشی، مانند باران که به زمین می‌ریزد و زندگی می‌دهد، هیچ چیز برای تو مشکل نخواهد بود.
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
هوش مصنوعی: تیغ تو که در جنگ، برنده نیست، همانند پولاد نیست که از آتش نگذشته باشد. و هم اینکه دست تو در روز بخشش، چیزی از طلا ندارد.
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
جز نکو کرداریت اندر جهان کردار نیست
هوش مصنوعی: هر شخصی با توجه به سخنانش شناخته می‌شود و سخنانی که می‌زند تنها نشانه‌ای از نیکوکاری او در جهان است و درواقع نشان‌دهنده‌ی اعمال اوست.
از بسی لؤلؤ که داری نیست شاعر در جهان
وز بسی گوهر که داری در جهان زوار نیست
هوش مصنوعی: شاعر می‌گوید که با وجود داشتن تعداد زیادی لؤلؤ و گوهر در دنیا، هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانند به ارزش و زیبایی او برسند. به عبارت دیگر، چیزهایی که در دنیا داریم به اندازه‌ای ارزشمند نیستند که بتوانند ما را از نظر معنوی یا شاعرانه غنی کنند.
این جهان یک چاکرت را بایدی لیکن چه سود
هیچ کس را با قضای آسمان پیکار نیست
هوش مصنوعی: این جهان برای تو مانند یک خدمتگزار است، اما چه فایده که هیچ‌کس نمی‌تواند با سرنوشت آسمانی مبارزه کند.
از همه شاهان و سالاران ترا مقدار بیش
زانکه زر و سیم را نزدیک مقدار نیست
هوش مصنوعی: تو از همه پادشاهان و فرمانروایان با ارزش‌تر هستی، زیرا طلا و نقره به اندازه‌ات نزدیک نمی‌شوند.
شادتر زانکو دل تو شاد خواهد شاد نه
زارتر زانکو تن تو زار خواهد زار نیست
هوش مصنوعی: اگر دل تو شاد باشد، خوشحالی بیشتری را تجربه می‌کنی و اگر دلت غمگین باشد، جسمت هم دچار رنج و ناراحتی خواهد شد. بنابراین شاد بودن دل باعث شادی بیشتر می‌شود و غم دل موجب رنج و زحمت می‌گردد.
مر رهی را رسم چون پاری و پیراری مده
زانکه شعر من رهی چون پار و چون پیرار نیست
هوش مصنوعی: رهی را به راه و رسم پاری و پیراری نیاموز، زیرا شعر من همچون پار و پیرار نیست.
رسم امسال مرا از پار افزون تر بده
زانکه شعر من نکو باشد چو شعر پار نیست
هوش مصنوعی: امسال برای من نیکوترین چیز را از سال گذشته بیشتر و بهتر بده، چون شعر من خوب خواهد بود، در حالی که شعر سال گذشته اینطور نیست.
بنده شد گردون گردان همت والاترا
بگذراند هر زمان از مشتری بالا ترا
هوش مصنوعی: انسان باید در زندگی خود به مقام و هدف‌های والاتری دست یابد و تلاش کند تا از دنیا و مادیات فراتر برود. به این ترتیب، با کوشش و اراده، می‌تواند بر مشکلات و چالش‌ها غلبه کند.
نامدار آنست کو بر دل نگارد نام تو
کامکار آنست کو بر جان برآرد کام تو
هوش مصنوعی: شخصی که نام و یاد تو را در دلها ثبت کند، واقعاً نامدار است و آن کسی که بتواند آرزوها و خواسته‌های تو را در جانت به حقیقت تبدیل کند، کامکار به حساب می‌آید.
هیبت تو موی بر اندام دشمن دام کرد
تا همیشه باشدا اندام وی اندر دام تو
هوش مصنوعی: جلال و شکوه تو، موی بدن دشمن را به دام انداخت و باعث شد که او همیشه در اسارت تو باشد.
افکند آشوب و شور اندر جهان صمصام تو
او فتد آرام و هال اندر فلک زارام تو
هوش مصنوعی: در جهان، تو طوفانی به پا می‌کنی و موجب هیاهو و پریشانی می‌شوی، اما وقتی که آرام می‌گیری، همه چیز در آسمان نیز آرام می‌شود.
روز کین اندام هرکس را زره دارد نگاه
روز کین باشد نگه دار زره اندام تو
هوش مصنوعی: هر کس که در روز جنگی بخواهد، باید مراقب بدن خود باشد و از پوشش خود محافظت کند. باید توجه ویژه‌ای به حفاظت از خود داشته باشی.
زانکه تو مردم نوازی جان پیشین مردمان
هست زار و خسته اندر حسرت ایام تو
هوش مصنوعی: چون تو با مهربانی با مردم برخورد می‌کنی، جان‌های از دست رفته‌ی پیشینیان در حسرت روزهای تو در اضطراب و ناامیدی به سر می‌برند.
کام تو گردد روا از گردش گردون از آنک
می نگردد آسمان هرگز مگر بر کام تو
هوش مصنوعی: آرزوهای تو برآورده خواهد شد و چیزی مانع آن نخواهد شد، زیرا آسمان به جز برای برآورده کردن خواسته‌های تو هرگز نمی‌نگرد.
پادشاهان خسروانی جام نوشند از کفت
خسروانی می نباشد جز که اندر جام تو
هوش مصنوعی: پادشاهان بزرگ از جام‌های خاص خود می‌نوشند، اما هیچ نوشیدنی‌ای مانند آنچه در جام تو وجود دارد، نیست.
مهتران دهر را باشد دل اندر بند تو
سر کشان ملک را باشد سر اندر دام تو
هوش مصنوعی: بزرگان زمان به تو توجه دارند و دلشان به خاطر تو به تنگ آمده است، زیرا تو همچون شکارچی بر دل‌نگرانی‌های آنان حکم می‌کنی و قدرت و سلطنت را در دستان خود داری.
روز کوشیدن به پشت باره بر ننشست کس
چون تو از هنگام آدم باز تا هنگام تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از زمان آدم تا به امروز، به اندازه تو در تلاش و کوشش نبوده است.
چرخ گردون را بلندی همت تو وام داد
هست پشت چرخ گردون خصم زیر دام تو
هوش مصنوعی: چرخ زمان به خاطر اراده و بلندپروازی تو در حرکت است و پشت این چرخ، دشمنان تو در دام تو گرفتار شده‌اند.
بدل بدرد شیر را گر بشنود آواز تو
جان برآید پیل را گر بنگرد صمصام تو
هوش مصنوعی: اگر شیر زخمی صدای تو را بشنود، دردش تسکین می‌یابد و اگر فیل به تماشای دلاوری تو بنگرد، جانش به تپش می‌آید.
گرچه دام کس نگردد توسن گردون دون
توسن گردون سرکش نیست الا دام تو
هوش مصنوعی: هرچند که هیچ دامی برای توسن بلند آسمان وجود ندارد، اما توسن آسمانی هم چیزی جز دامی برای تو نیست.
شعر بی نام تو ننویسم بدیوان اندرون
زان کجا نیکو نباشد شعر من بینام تو
هوش مصنوعی: من هیچ شعری بدون نام تو نخواهم نوشت، چرا که شعر من بدون نام تو هیچ زیبایی نخواهد داشت.
گر دل اندر شعر بندم وز هوا خالی کنم
مردمان را یکسر اندر شعر خود غالی کنم
هوش مصنوعی: اگر دل مرا در شعر محبوس کنم و از هر نوع هوایی خالی سازم، به طور کامل مردم را تحت تأثیر شعر خود قرار می‌دهم.
گر من از بند هوای دیگران آزادمی
سر بسجده پیش هرکس بر زمین ننهادمی
هوش مصنوعی: اگر من از وابستگی به نظرات و خواسته‌های دیگران رها بودم، هرگز سرم را به نشانهٔ احترام در برابر کسی بر زمین نمی‌گذاشتم.
جز ترا نگزینمی و جز ترا نستانمی
با تو مهتر شادمانی با تو کهتر شادمی
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را جز تو نمی‌پسندم و به هیچ‌کس جز تو توجه نمی‌کنم. با تو، شادی و خوشی را بیشتر از دیگران احساس می‌کنم، چه تو بزرگ‌تر باشی و چه کوچک‌تر.
هرکه خواهد سرفرازی اوفتد در راه تو
سرفرازی خواستم زان در رهت افتادمی
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد بلندمرتبه و سرفراز باشد، باید در مسیر تو قرار بگیرد. من هم خواستم به سرفرازی برسم، اما در راه تو به توسل افتادم.
کار گیتی راست ناید جز که با تدبیر تو
رشته های کار خود را زان بدستت دادمی
هوش مصنوعی: کارهای دنیا به درستی انجام نمی‌شود، جز با تدبیر و مدیریت تو. من رشته‌های کار خود را به دست تو سپردم.
جز ترا کس را ندادی نور اگر خورشیدمی
جز ترا کس را ندادی بوی اگر شمشادمی
هوش مصنوعی: جز تو کسی را ندادند نور، اگر تو مانند خورشید هستی؛ و اگر تو مانند شمشاد هستی، کسی جز تو بویی نداد.
نیستم الا ز تو گر آنکه من ویرانمی
نیستم الا ز تو گر آنکه من آبادمی
هوش مصنوعی: من فقط وجودم به خاطر توست، اگرچه ویران شده‌ام. و باز هم، من تنها به خاطر تو هستم، حتی اگر به نظر بیاید که آبادم.
گر چو دیگر بندگان بر درگه تو بودمی
همچو دیگر بندگان اندر دل تو یادمی
هوش مصنوعی: اگر من هم مانند دیگر بندگان در درگاه تو می‌بودم، مثل آن‌ها در دل تو به یاد تو می‌بودم.
خرم و دلشاد باشد هرکه غمخوارش توئی
چون تو غمخوار منی من خرم و دلشادمی
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را در کنار خود داشته باشد و از غم‌هایش دل‌نگران باشد، خوشحال و شاداب خواهد بود. چون تو برای من اینگونه‌ای، من نیز شاد و خوشحالم.
گر مرا در شعر گویان جهان رشک آمدی
من در شعر دری بر شاعران نگشادمی
هوش مصنوعی: اگر تو به من در شعر سرایان دنیا حسادت کردی، من هرگز در شعر خودم در را به روی شاعران باز نکردم.
گر بخواهی داشتن شاها مرا آگاه کن
ور نخواهی داشتن هم این سخن کوتاه کن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که من را در مورد داشتن یا نداشتن خود آگاه کنی، بگو. اما اگر نمی‌خواهی، پس دیگر در این مورد صحبت نکن.
تا بود شادی روان شاه گیتی شاد باد
تا بود سختی ز سختی کار او آزاد باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا شادی و خوشحالی وجود دارد، زندگی شاد خواهد بود و همچنین تا زمانی که دشواری‌ها وجود دارد، او از مشکلات و سختی‌ها رها خواهد بود.
تا می معشوق باشد با می و معشوق باد
تا گل و شمشاد باشد با گل و شمشاد باد
هوش مصنوعی: هنگامی که محبوب وجود دارد، بیا تا از نوشیدنی و عشق لذت ببریم؛ و تا زمانی که گل و درخت شمشاد هستند، بیایید با زیبایی‌های طبیعی همراه شویم.
تا فلک بنیاد باشد ملک او بنیاد باد
تا جهان آباد باشد ملک او آباد باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان و زمین برقرارند، سلطنت او نیز پابرجاست و تا زمانی که دنیا پایدار باشد، سرزمین او نیز باید آباد و رونق‌دار باشد.
دوستان را روز شادی بدره دینار باد
دشمنان را روز سختی خنجر پولاد باد
هوش مصنوعی: برای دوستان آرزو می‌کنم روزی سرشار از شادی و نعمت باشد، و برای دشمنان روزهایی پر از سختی و دشواری رقم بخورد.
جان دشمن نار باد و خنجر او آب باد
خیل دشمن خاک باد و حمله او باد باد
هوش مصنوعی: زندگی دشمن، مانند آتش است و خنجر او به مانند آب است. گروه دشمن به مانند خاک می‌باشند و حمله آن‌ها همچون باد است.
تا حدیث خسرو و فرهاد باشد در جهان
او بسان خسرو و دشمنش چون فرهاد باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که داستان عشق خسرو و فرهاد در دنیا وجود دارد، او نیز مانند خسرو خواهد بود و دشمنش باید مانند فرهاد باشد.
با معادی زهر باد و با موالی نوش باد
با مخالف جور باد و با موافق داد باد
هوش مصنوعی: زندگی همیشه با چالش‌ها و سختی‌ها همراه است، اما به جای ناامیدی، باید به خوبی‌ها و لحظات خوش نیز توجه کرد. با کسانی که به ما کمک می‌کنند و در کنار ما هستند، باید همدل باشیم، و در عین حال با کسانی که مخالف ما هستند، باید با انصاف و عدالت برخورد کنیم.
تا بود هشتاد حد عمر عهد هر کسی
حد عهد عمر او هشتاد در هشتاد باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر انسان به هشتاد سال برسد، این مدت به عنوان حد و مرز زندگی او محسوب می‌شود و به نوعی نمادی از وفای به عهد و پیمان‌هایش خواهد بود. اگر کسی به این سن برسد، به معنای آن است که در تمام آن سال‌ها به تعهدات و پیمان‌های خود وفادار مانده است.
خسرو فیروزگر فیروز بادا جاودان
شاه بزم آرای و بزم افروز بادا جاودان
هوش مصنوعی: خسرو فیروزگر همیشه سعادتمند و پیروز باشد. او شاهی است که مجالس شادی را زینت می‌بخشد و همیشه به شادی و خوشی رونق می‌دهد.
هرکه او را زار خواهد جاودانه زار باد
هرکه او را شاد خواهد جاودانه شاد باد
هوش مصنوعی: هر کسی که از دیدن او احساس ناراحتی و اندوه کند، همیشه در رنج و زحمت باقی بماند. و هر کسی که از بودن او خوشحال باشد، همیشه در شادی و خوشحالی بماند.