گنجور

شمارهٔ ۵۹

هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید
از جان و دلم انده دیرینه برآید
بسیار عنا دیدم در کان گهر من
از بخت همی کانم نزد گهر آید
هر روز من از آمدنت شاد کنم دل
هر روز همی تخم نشاطم ببر آید
اکنون که بداندیش مرا جان بسر آمد
دانم که غم دوری ما هم بسر آید
گر غم بفراق اندر مان بیشتر آمد
شادی بوصال اندر مان بیشتر آید
اکنون که سعادت را بر من گذر آمد
دانم که غم هجر ترا هم گذر آید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید
از جان و دلم انده دیرینه برآید
هوش مصنوعی: هر بار که خبر آمدن تو به گوشم می‌رسد، اندوهی کهنه و دیرینه در دل و جانم زنده می‌شود.
بسیار عنا دیدم در کان گهر من
از بخت همی کانم نزد گهر آید
هوش مصنوعی: من در درون خود گوهری باارزش دارم، اما به خاطر نارسایی‌ها و مشکلاتی که از سرنوشت برایم پیش آمده، نمی‌توانم آن را به درستی بیابم و به دست آورم.
هر روز من از آمدنت شاد کنم دل
هر روز همی تخم نشاطم ببر آید
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر آمدنت شاد می‌شوم و دل خوشی‌ام را دوباره می‌کارم تا به نتایج خوبی برسم.
اکنون که بداندیش مرا جان بسر آمد
دانم که غم دوری ما هم بسر آید
هوش مصنوعی: حالا که فکر بدی به جانم رسیده، می‌دانم که غم دوری ما نیز به پایان خواهد رسید.
گر غم بفراق اندر مان بیشتر آمد
شادی بوصال اندر مان بیشتر آید
هوش مصنوعی: اگر غم جدایی در دل بیشتر شود، شادی دیدار و وصال نیز به همین اندازه بیشتر خواهد شد.
اکنون که سعادت را بر من گذر آمد
دانم که غم هجر ترا هم گذر آید
هوش مصنوعی: اکنون که خوشبختی به من روی آورده، می‌دانم که اندوه دوری تو نیز روزی تمام خواهد شد.