شمارهٔ ۸ - در مدح ابوالخلیل جعفر
سرخگل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابَها
خلد بگشاده است گویی سوی بستان بابها
بید را از باد بالش سرو را از آب کش
مرغ را از لاله بستر مرغ را از نم نما
شاخ گل گشته دو تا چون عاشقان از بار هجر
ساخته بلبل بر او چون عاشقان زیر و دو تا
گل چو شمع افروخته بلبل بر آن دلسوخته
گل ز گلبن با نوا شد بلبل از گل بانوا
سرخ لاله چون به مشگ آگنده جام بهرمان
زرد گل همچون زبرجد گشته جفت کهربا
باغ شد پیروزهپوش و شاخ شد بیجاده پاش
زر زیور شد زمین و سیم سیما شد سما
بوستان چون بزمگاه و گل شکفته سرخ و زرد
همچو یاقوتین و زرین رطلها از مل ملا
وان دو رویه گل چو روی عاشقان پرخون دل
یا که بر زرین ورقها ریخته ابر بکا
پیر وقت گل صبی گردد ز صهبای صبوح
چون نسیم آرد ز بستان سوی او باد صبا
بلبل اندر فصل گل هر شب نوا آرد همی
چون کسی کهش جان و دل باشد ز هجر اندر نوا
من چو بلبل داشتم بسیار فریاد و فغان
لیکن آنگاهی که بود آرام جان از من جدا
در فراق آن نو آیین بت فراوان داشتم
چشم جام و اشک باده زار نالیدن نوا
در وصالش هر زمانی مجلسی سازم کنون
نارش از رخ نقلش از لب طیبش از زلف دو تا
تا شد آن خورشید خوبان آشنای جان من
با نشاط و ناز شد جان و دل من آشنا
آن چراغ جان و دل محراب خوبان چگل
زد لبش جان را چرا خود نیش بی چون و چرا
گِرد بادام اندرش دو رسته تیر خدنگ
زیر یاقوت اندرش دو رشته دُر بابها
پیش موی او ظلم همچون ضیا پیش ظلم
پیش روی او ضیا همچون ظلم پیش ضیا
او سزای ما به صحبت ما سزای او به مهر
مهر ورزیدن صواب آید سزا را با سزا
تا جهان باشد نباشد جان من بی مهر او
تا زمین باشد نباشد چهر او بی چشم ما
عیش ما زو خوش بسان دین از آیین ملک
جان ما زو تازه همچون دین ز داد پادشا
خسرو ایران و خورشید دلیران بوالخلیل
چون خلیل و چون سلیمان پادشاه و پارسا
در زی او بی محل دینار زی او بی خطر
بخشش او بی تکلف دانش او بی خطا
عقل او نفی عقیله فضل او دفع فضول
طبع او خالی ز طمع و رای او دور از ریا
بیم از آن کو مذهب منسوخ باشد خلق را
هیچ شاهی نیست بخشنده حصیر و بوریا
مهر او مهر سعادت کین او کان غضب
عدل او جفت سخاوت عهد او یار وفا
بخل ازو گیرد فساد و جود ازو گیرد صلاح
مال ازو گیرد کساد و مدح ازو گیرد روا
روی او خورشید رامش لفظ او ماه طرب
رای او دریای دانش دست او ابر سخا
زآب جود او بگردد آسیا در بادیه
زاب تیغ او بگردد در بهامون آسیا
راست چون تدبیر گردونست تدبیرش صواب
راست چون فرمان یزدانست فرمانش روا
تا درم دارد ندارد جز به بخشیدن هوس
تا عدو دارد ندارد جز به کوشیدن هوا
گر هوا را حلم او خوانی شود همچون زمین
ور زمین را طبع او گویی شود همچون هوا
شوربخت آنکس بود کاو شاه را جوید خلاف
بختیار آنکس بود کاو شاه را جوید رضا
هرکه دارد ذکر کین او نیابد زو گریز
هرکه گیرد راه جنگ او نگردد زو رها
پیش روی او بسان ذره گردد آفتاب
پیش تیغ او بسان مور باشد اژدها
لافزن خواهد که آرد در برش کردار خوب
خوی خوب شاه بس کردار خوبش را گوا
فضل و فر او فراوان جد و جود او بزرگ
سالش اندک زاد خرد این است فعل کیمیا
همّت عالیش بر گردون بد آنجایی رسید
کاندر او ابدال نتواند رسیدن با دعا
چون نیای او ملک هرگز نبود اندر جهان
او به پوشیدن نیاز خلق بگذشت از نیا
رنجها بیخدمت او سر بسر باشد هدر
لفظها بیمدحت او سر بسر باشد هبا
دشمنان را هست خشم و کین و جنگش روز و شب
رنج بی راحت بد بی نیک و درد بی دوا
دوستان را هست مهر و مدح جودش سال و ماه
کام بی دام و رجا بی خوف و راحت بی عنا
چون سخن گوید جهان از مهر او گردد جوان
چون قدح گیرد بهار از چهر او گیرد بها
میر بی ثانی است اندر دانش و فرهنگ و جود
باشد آسان گفتن اندر میر بی ثانی ثنا
در بقای او است باقی عدل و فضل اندر جهان
تا جهان باقی بود بادش به پیروزی بقا
روی زرد سائلان چون لاله گرداند به لفظ
زانکه در لفظش نگنجید و نگنجد نی و لا
تا ستم هرگز نخواهد خویشتن را مستمند
تا بلا هرگز نخواهد خویشتن را مبتلا
دشمنانش را مبادا جان زمانی بی ستم
حاسدانش را مبادا تن زمانی بی بلا
شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان: چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان راشمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون: کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرخگل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابَها
خلد بگشاده است گویی سوی بستان بابها
هوش مصنوعی: گل سرخ شکوفا شد و باغ و بستان را زیبا کرد، انگار که بهشت در حال گشوده شدن است و به سمت بستان دروازهها باز شدهاند.
بید را از باد بالش سرو را از آب کش
مرغ را از لاله بستر مرغ را از نم نما
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ارتباط و تأثیرات عناصر طبیعی بر یکدیگر میپردازد. بید به خاطر باد به حرکت درمیآید، درخت سرو از جریان آب تأثیر میگیرد، مرغ به خاطر گل لاله میتازد و بستر مرغ نیز از رطوبت زمین شکل میگیرد. به عبارتی دیگر، این تصویرسازی نشاندهندهی وابستگی و تأثیر متقابل موجودات و عناصر طبیعی بر یکدیگر است.
شاخ گل گشته دو تا چون عاشقان از بار هجر
ساخته بلبل بر او چون عاشقان زیر و دو تا
هوش مصنوعی: شاخ گل به دو شاخه تبدیل شده، مانند عاشقانی که از درد جدایی ساخته شدهاند. بلبل هم بر روی آن شاخها مانند عاشقان، در حال پرواز و جست و خیز است.
گل چو شمع افروخته بلبل بر آن دلسوخته
گل ز گلبن با نوا شد بلبل از گل بانوا
هوش مصنوعی: گل مانند شمعی روشن است و بلبل به خاطر عشق شدیدش به آن، دلی سوخته دارد. بلبل از گلی که در باغستان است، نوا و آواز زیبایی سر میدهد.
سرخ لاله چون به مشگ آگنده جام بهرمان
زرد گل همچون زبرجد گشته جفت کهربا
هوش مصنوعی: گل لالهای که رنگش سرخ است، مانند مشک خوشبو است. همچنین، گل زرد شبیه به سنگ زبرجد شده و این دو گل، مانند دو قطعه کهربا با هم جفت شدهاند.
باغ شد پیروزهپوش و شاخ شد بیجاده پاش
زر زیور شد زمین و سیم سیما شد سما
هوش مصنوعی: باغ به وزش بادی خوش رنگ و لعاب گرفته و درختان به خاطر بارش شکوفهها پارچهای زیبا بر تن کردهاند. زمین با گل و گیاه زیبایش زینت یافته و آسمان هم با جلوهای درخشان و نیکو آراسته شده است.
بوستان چون بزمگاه و گل شکفته سرخ و زرد
همچو یاقوتین و زرین رطلها از مل ملا
هوش مصنوعی: باغ مانند یک مهمانی زیباست و گلهای سرخ و زرد مانند سنگهای قیمتی و طلا میدرخشند.
وان دو رویه گل چو روی عاشقان پرخون دل
یا که بر زرین ورقها ریخته ابر بکا
هوش مصنوعی: دو روی گل مانند چهره عاشقانی است که دلشان پر از درد و غم است، یا اینکه مانند آبی است که بر صفحات زرین نوشتهها ریخته شده است.
پیر وقت گل صبی گردد ز صهبای صبوح
چون نسیم آرد ز بستان سوی او باد صبا
هوش مصنوعی: با شروع صبح و نوشیدن شراب، پیر درختان گلها جوان و شاداب میشوند، مانند نسیمی که از باغ به سوی او میآید.
بلبل اندر فصل گل هر شب نوا آرد همی
چون کسی کهش جان و دل باشد ز هجر اندر نوا
هوش مصنوعی: بلبل در فصل گل هر شب آهنگ زیبایی میخواند، مثل کسی که به خاطر جداییاش از محبوب، دلش پر از غم و درد است.
من چو بلبل داشتم بسیار فریاد و فغان
لیکن آنگاهی که بود آرام جان از من جدا
هوش مصنوعی: من همچون بلبل نالهها و فریادهای زیادی داشتم، اما زمانی که آرامش جانم از من دور شد، همه آن صداها بیفایده بود.
در فراق آن نو آیین بت فراوان داشتم
چشم جام و اشک باده زار نالیدن نوا
هوش مصنوعی: در دوری آن محبوب تازه و زیبا، بسیار از دل درد و غم گسسته و با چشمی پر از اشک، در حال نوشیدن شراب هستم و نواهایی از ناله و اندوه سر میدهم.
در وصالش هر زمانی مجلسی سازم کنون
نارش از رخ نقلش از لب طیبش از زلف دو تا
هوش مصنوعی: هرزمانی که بخواهم در جمعی از زیباییهای او صحبت کنم، الان که به یاد او هستم، نورش را از چهرهاش، سخنانش را از لبی شیرین و زیباییاش را از موهایش به تصویر میکشم.
تا شد آن خورشید خوبان آشنای جان من
با نشاط و ناز شد جان و دل من آشنا
هوش مصنوعی: زمانی که آن خورشید زیبا، که دوستان خوبم را به یادم میآورد، به زندگیام روشنایی بخشید، جان و دل من نیز با شادی و لطافت آشنا شدند.
آن چراغ جان و دل محراب خوبان چگل
زد لبش جان را چرا خود نیش بی چون و چرا
هوش مصنوعی: چراغ جان و دل در محراب بهترینها، لبخند زد و جان را به وجد آورد؛ اما چرا خود او نیز نیشی بیدلیل به جان زد؟
گِرد بادام اندرش دو رسته تیر خدنگ
زیر یاقوت اندرش دو رشته دُر بابها
هوش مصنوعی: درون بادام دو تیر از تیرکهای خنجر وجود دارد و در زیر یاقوت، دو رشته مروارید قرار دارد.
پیش موی او ظلم همچون ضیا پیش ظلم
پیش روی او ضیا همچون ظلم پیش ضیا
هوش مصنوعی: وجود موی او مانند نوری است که ظلمت را از بین میبرد، و در برابر او، ظلم مانند سایهای است که محو میشود.
او سزای ما به صحبت ما سزای او به مهر
مهر ورزیدن صواب آید سزا را با سزا
هوش مصنوعی: او به خاطر صحبت ما، سزاوار عشق و محبت ماست و ما نیز باید به او محبت کنیم. عدالت و پاداش باید به اندازه خودشان باشد.
تا جهان باشد نباشد جان من بی مهر او
تا زمین باشد نباشد چهر او بی چشم ما
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، جان من بدون عشق او نمیتواند وجود داشته باشد و تا زمانی که زمین هست، چهره او بدون دیدگان ما نمیتواند باشد.
عیش ما زو خوش بسان دین از آیین ملک
جان ما زو تازه همچون دین ز داد پادشا
هوش مصنوعی: زندگی ما از او خوش است، مانند شادیای که در دین و آیین حکمرانی وجود دارد. جان ما نیز از او زنده و شاداب است، مانند دینی که از عدالت پادشاه نشأت میگیرد.
خسرو ایران و خورشید دلیران بوالخلیل
چون خلیل و چون سلیمان پادشاه و پارسا
هوش مصنوعی: خسرو ایران و نماد شجاعت، بوالخلیل مانند خلیل و سلیمان، پادشاهی با تقوی و پرهیزکاری است.
در زی او بی محل دینار زی او بی خطر
بخشش او بی تکلف دانش او بی خطا
هوش مصنوعی: در نزد او، هیچ چیز مهمی وجود ندارد که بتوان با طلا سنجید، او بدون هیچ خوف و نگرانی، بخشش میکند و دانش او بدون هیچ زحمتی و خطا است.
عقل او نفی عقیله فضل او دفع فضول
طبع او خالی ز طمع و رای او دور از ریا
هوش مصنوعی: این فرد دارای تفکری عمیق و خردمندانه است که به خوبی میتواند از افکار بیهوده پرهیز کند. او با فضیلت و شایستگی زندگی میکند و از طمع و خواستههای نفسانی دور است. همچنین، نیتهای او خالص و بدون ریا است.
بیم از آن کو مذهب منسوخ باشد خلق را
هیچ شاهی نیست بخشنده حصیر و بوریا
هوش مصنوعی: کسی که دین و مذهبش دیگر اعتبار ندارد، هیچگاه نمیتواند به مردم کمک کند و از او پادشاهی انتظار بخشش نیست، حتی به اندازه حصیر و بوریا.
مهر او مهر سعادت کین او کان غضب
عدل او جفت سخاوت عهد او یار وفا
هوش مصنوعی: عشق و محبت او دلیل خوشبختی است، خشم او نشانهای از عدالت است و سخاوتش همراه با دوستی و وفاداری است.
بخل ازو گیرد فساد و جود ازو گیرد صلاح
مال ازو گیرد کساد و مدح ازو گیرد روا
هوش مصنوعی: بخل باعث خرابکاری و فساد است، در حالی که سخاوت و generosity موجب برکت و صلاح میشود. عشق به مال باعث تنگدستی و کاهلی میشود، اما ستایش و تحسین در نتیجه رفتار نیک و درست به وجود میآید.
روی او خورشید رامش لفظ او ماه طرب
رای او دریای دانش دست او ابر سخا
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند خورشید است و سخنانش چون ماهی از شادی میدرخشد. اندیشهاش مانند دریای دانش عمیق و گسترده است و بخشش او مانند ابرهایی است که باران رحمت دارند.
زآب جود او بگردد آسیا در بادیه
زاب تیغ او بگردد در بهامون آسیا
هوش مصنوعی: باران رحمت او همچون جریان آب، دشتها را سرسبز و آباد میکند. همچنین، آن تیغی که از شمشیر او دارد، قدرت و توانایی را در دلهای دلیران به وجود میآورد و عزم و ارادهی آنها را قویتر میسازد.
راست چون تدبیر گردونست تدبیرش صواب
راست چون فرمان یزدانست فرمانش روا
هوش مصنوعی: تدبیر و برنامهریزی در زندگی مانند نقشهای از سوی آسمان است و آنچه که درست و صحیح باشد، در حقیقت بر اساس فرمان و اراده الهی است. بنابراین، هر تصمیمی که بر اساس این تدبیر الهی گرفته شود، صحیح و شایسته است.
تا درم دارد ندارد جز به بخشیدن هوس
تا عدو دارد ندارد جز به کوشیدن هوا
هوش مصنوعی: کسی که دارای مال و ثروت است، در حقیقت چیزی جز بخشیدن آرزوهایش ندارد و کسی که دشمنی دارد، چیزی جز تلاش برای رسیدن به خواستههایش ندارد.
گر هوا را حلم او خوانی شود همچون زمین
ور زمین را طبع او گویی شود همچون هوا
هوش مصنوعی: اگر رفتار ملایم و با حوصله او را شبیه به زمین بدانیم، به همین شکل اگر خصوصیات او را مانند ویژگیهای آسمان توصیف کنیم.
شوربخت آنکس بود کاو شاه را جوید خلاف
بختیار آنکس بود کاو شاه را جوید رضا
هوش مصنوعی: بدبخت آن کسی است که به دنبال شاهی میرود که برخلاف سرنوشتش باشد، اما خوشبخت آن کسی است که به دنبال رضایت شاهی است که با بخت او سازگار باشد.
هرکه دارد ذکر کین او نیابد زو گریز
هرکه گیرد راه جنگ او نگردد زو رها
هوش مصنوعی: هرکسی که به فکر انتقام باشد، از آن خلاص نخواهد شد. و کسی که به راه جنگ برود، هرگز از آن آزاد نخواهد گشت.
پیش روی او بسان ذره گردد آفتاب
پیش تیغ او بسان مور باشد اژدها
هوش مصنوعی: در برابر او، مانند ذرهای است که در برابر آفتاب قرار دارد و همچنین در پیش تیغ او، مثل موری است که در برابر اژدهایی قرار میگیرد.
لافزن خواهد که آرد در برش کردار خوب
خوی خوب شاه بس کردار خوبش را گوا
هوش مصنوعی: کسی که خود را بزرگ میداند، باید ویژگیهای خوب و اعمال نیکو را در وجودش داشته باشد. پس اگر میخواهد ادعای خوبی کند، باید به خوبیهایش شهادت دهد.
فضل و فر او فراوان جد و جود او بزرگ
سالش اندک زاد خرد این است فعل کیمیا
هوش مصنوعی: فر و فضیلت او بسیار است و نیکویی و بزرگی او فراوان، اما سالهای عمرش کم است. این حسنات و کارهای نیک او به مانند کیمیا است.
همّت عالیش بر گردون بد آنجایی رسید
کاندر او ابدال نتواند رسیدن با دعا
هوش مصنوعی: همت بلند او به جایی رسیده است که حتی دعا کردن ابدال نیز نمیتواند به آن دست یابد.
چون نیای او ملک هرگز نبود اندر جهان
او به پوشیدن نیاز خلق بگذشت از نیا
هوش مصنوعی: چون پدر او به دنیا نیامده بود، در جهان ملتی وجود نداشت. او برای اینکه مردم را بینیاز کند، از وجود پدرش گذشته است.
رنجها بیخدمت او سر بسر باشد هدر
لفظها بیمدحت او سر بسر باشد هبا
هوش مصنوعی: رنجها و زحماتی که برای او انجام میشود، بیحاصل و بیفایده خواهد بود. همچنین هر گونه صحبت و تعریف و تمجید از او هم به خودی خود ارزشی نخواهد داشت.
دشمنان را هست خشم و کین و جنگش روز و شب
رنج بی راحت بد بی نیک و درد بی دوا
هوش مصنوعی: دشمنان همیشه در حال خشم و کین هستند و جنگ و نبرد روز و شب آنان را به زحمت میاندازد. زندگی آنها پر از رنج و بیرحمی است و دردهایشان نیز درمانی ندارد.
دوستان را هست مهر و مدح جودش سال و ماه
کام بی دام و رجا بی خوف و راحت بی عنا
هوش مصنوعی: دوستانش را محبت و ستایش او در طول سال و ماه فراوان است. آنها بدون ترس و دغدغه، در آرامش و آسایش به سر میبرند و به آنچه میخواهند میرسند.
چون سخن گوید جهان از مهر او گردد جوان
چون قدح گیرد بهار از چهر او گیرد بها
هوش مصنوعی: زمانی که جهان از محبت او صحبت کند، جوان و سرزنده میشود، مانند اینکه بهار از چهره زیبای او ارزش و رونق میگیرد.
میر بی ثانی است اندر دانش و فرهنگ و جود
باشد آسان گفتن اندر میر بی ثانی ثنا
هوش مصنوعی: خواه این دلایل و علم و فرهنگ را کسی تأسیس کند، بیان و تمجید از او کار آسانی است.
در بقای او است باقی عدل و فضل اندر جهان
تا جهان باقی بود بادش به پیروزی بقا
هوش مصنوعی: حیات و ادامه زندگی او در واقع به معنای استمرار عدالت و فضیلت در جهان است. تا زمانی که این دنیا وجود دارد، میتوان امید به موفقیت و ادامه زندگیاش داشت.
روی زرد سائلان چون لاله گرداند به لفظ
زانکه در لفظش نگنجید و نگنجد نی و لا
هوش مصنوعی: چهرهی رنگپریدهی درویشان را مانند گل لاله میچرخاند، به خاطر اینکه در سخنش نمیتوان آن را گنجاند و نمیتواند در قالب کلمات بیاید.
تا ستم هرگز نخواهد خویشتن را مستمند
تا بلا هرگز نخواهد خویشتن را مبتلا
هوش مصنوعی: هرگز ستمگر خود را نیازی نخواهد دید، و هرگز آسیب به او نخواهد رسید.
دشمنانش را مبادا جان زمانی بی ستم
حاسدانش را مبادا تن زمانی بی بلا
هوش مصنوعی: بگذار دشمنانش هرگز از زندگی آرام و بدون ظلم برخوردار نباشند و همچنین حاسدانش هیچ گاه تنشان از درد و رنج خالی نباشد.