شمارهٔ ۷ - در مدح ابونصر مملان
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
از آن گاهی که دل دادم نگار نار پستان را
من از مژگان بیارایم به مروارید و مرجان رخ
چو از سی و دو مروارید بردارد دو مرجان را
نشاند اندر دل من دوست زهرآلود پیکانی
که جز با جان ز دل نتوان کشیدن نوک پیکان را
من آن مرجان جانان را به جان و دل خریدارم
مگر نازان کند روزی بدو این جان رنجان را
وصال و هجر او اصلی است دائم رنج و راحت را
بجنگ و آشتی مایهست دائم درد و درمان را
بلای خلق را رضوان ز خلد اینجا فرستاده
ستیزه بود پنداری به دل با خلق رضوان را
به کفر ایمان تبه گردد ولیکن رنج مردم را
زمانه با دو زلف او بکفر آراست ایمان را
دل من چون سپندان است و آن او چو سندانی
نمیدانم که با سندان بود طاقت سپندان را
از آنگاهی که پنهان کرد از من روی پیدا را
سرشگ روی زردم کرد پیدا راز پنهان را
من آن بت را پرستیدم وزین رو درد و غم دیدم
که هرگز عاقبت نیکو نباشد بتپرستان را
به نزد بخردان عیب است هرکس را پرستیدن
مگر پاکیزه یزدان را و شاهنشاه مملان را
خداوند خداوندان ابونصر آن کجا یزدان
ز کین و مهر او کرده است نصرت را و خذلان را
به سان دجله گرداند به کفِّ راد، هامون را
به سان موم گرداند به تیغ تیز سندان را
پریشان می کند سامان مجموع اعادی را
کند مجموع بر احباب سامان پریشان را
همه روزه پی سائل گشاده دارد او کف را
همه سال از پی مهمان نهاده دارد او خوان را
بدان دارند دربان را دگر شاهان به درگه بر
که تا ناخوانده زی ایشان نباشد راه مهمان را
ز بهر آنکه مهمان را سوی ایوان او آرد
گه و بیگاه دارد شاه بر درگاه دربان را
اگر یاری کند یک بار شیطان را و مالک را
وگر خصمی کند یک راه حورا را و رضوان را
کند مانندهٔ رضوان خدای از تور مالک را
کند ماننده حورا خدای از حسن شیطان را
کند شادان به گفتاری هزاران طبع غمگین را
کند غمگین به پیکاری هزاران جان شادان را
اگر با خان و با قیصر زمانی کینهور گشتی
بکندی قصر قیصر را ببردی خانهٔ خان را
اگرچند آل سامان را نبود اندر هنر همتا
هم آخر بود سامانی پدیدار آل سامان را
در آب افروختن شاید به نام میر آتش را
بر آتش کاشتن شاید بفرّ شاه ریحان را
جهان طوفان نگشتی آتش تیغش اگر بودی
که خوردی آتش تیغش به یک روز آب طوفان را
اگر پیغمبری آید مر او را زود بنماید
به کف راد معجز را به تیغ تیز برهان را
بدان معجز کند عاجز دم عیسی مریم را
بدین برهان کند حیران کف موسی عمران را
ز بیم و شرم او باشد کنون دیو و پری پنهان
اگر فرمان همیبردند آنگاهی سلیمان را
اگر یابند از او فرمان که گردند آشکار ایشان
برون آیند طاعت را کمر بندند فرمان را
چنان بیند فراز خویش کیوان همت او را
که بیند خلق بر گردون فراز خویش کیوان را
به بزم اندر کند پامال دستش جود حاتم را
برزم اندر برد از یاد جنگ پور دستان را
همانا لوح محفوظ است پنداری دل پاکش
که در وی ره نبودهست و نباشد هیچ نیسان را
همی باشد پرستیدنْش فرض آن مرد دانا را
که میباشد پرستنده ز روی صدق، یزدان را
بود فرمان یزدان و شهنشه مر به هم توام
برد فرمان یزدان کو برد فرمان سلطان را
الا تا در بهاران گونهگون گلها و ریحانها
بیارایند چون فردوس اعلی باغ و بستان را
بود سرسبز چون ریحان رخش بشکفته همچون گل
بدست اندر می گلگون که دارد بوی ریحان را
شمارهٔ ۶ - در مدح ابوالهیجا منوچهر بن امیر اجل ابو منصور و هسودان: تا فزون شد مهر و بالا رفت مهر اندر هواشمارهٔ ۸ - در مدح ابوالخلیل جعفر: سرخگل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابَها
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
هوش مصنوعی: وقتی محبوب من، دو چشمانش را میگشاید، همچون بادام و مرجان میدرخشد و با زیباییاش دل مرا شاد میکند اما در عین حال، عشق او برای من درد و رنج به همراه دارد.
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
هوش مصنوعی: من و معشوق در مکانی گرد هم آمدهایم که او دل مرا بهعنوان هدیهای ارزشمند به من داده است و من نیز تمام وجودم را در راه او فدا کردهام.
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
از آن گاهی که دل دادم نگار نار پستان را
هوش مصنوعی: وقتی که به دل عشق میورزم، مانند آتش درونم شعلهور است. این احساس پرشور برگرفته از زمانی است که عشقم را به آن زیبایی که همچون نار است، سپردم.
من از مژگان بیارایم به مروارید و مرجان رخ
چو از سی و دو مروارید بردارد دو مرجان را
هوش مصنوعی: من با مژگانم چشمانم را زیبا میکنم، به گونهای که بر روی صورتم، زیبایی چون مروارید و مرجان ظاهر شود؛ مانند اینکه وقتی دو مرجان از میان سی و دو مروارید برداشته شوند.
نشاند اندر دل من دوست زهرآلود پیکانی
که جز با جان ز دل نتوان کشیدن نوک پیکان را
هوش مصنوعی: دوست برایم پیامی فرستاده که چنان زهرآلود است که نمیتوانم آن را از دل بکنم و تنها با جانم میتوانم این درد را تحمل کنم.
من آن مرجان جانان را به جان و دل خریدارم
مگر نازان کند روزی بدو این جان رنجان را
هوش مصنوعی: من آن مرجان محبوب را با تمام وجودم میخرم، فقط کاش روزی او با ناز و عشوه، به این جان رنجورم توجه کند.
وصال و هجر او اصلی است دائم رنج و راحت را
بجنگ و آشتی مایهست دائم درد و درمان را
هوش مصنوعی: دوستی و جدایی او همیشه وجود دارد و این دو در کنار هم باعث ایجاد درد و آرامش میشوند. همچنین، این دو حالت به نوعی با هم در تضاد و همنشینیاند و موجب درمان و رنج میگردند.
بلای خلق را رضوان ز خلد اینجا فرستاده
ستیزه بود پنداری به دل با خلق رضوان را
هوش مصنوعی: موجودات به دنیا آمدهاند تا بر سر آشتی با یکدیگر باشند و در این راه، به ظاهری پر از رنج و سختی دچار شدهاند. در واقع، آنچه را که انسانها به عنوان بلای یکدیگر احساس میکنند، ممکن است برخواسته از درک نادرست آنها باشد.
به کفر ایمان تبه گردد ولیکن رنج مردم را
زمانه با دو زلف او بکفر آراست ایمان را
هوش مصنوعی: ایمان به وسیلهی کفر و شکسته میشود، ولی درد و رنج مردم را زمان به زیبایی و با دو زلف خود به کفر آراسته است.
دل من چون سپندان است و آن او چو سندانی
نمیدانم که با سندان بود طاقت سپندان را
هوش مصنوعی: دل من همچون چوب سَپَند نرم و شکننده است، اما او مانند آهنگری است که بر روی سندان کار میکند. نمیدانم چگونه میتواند طاقت و تحمل چوب نرم را داشته باشد در حالی که من اینگونه آسیبپذیرم.
از آنگاهی که پنهان کرد از من روی پیدا را
سرشگ روی زردم کرد پیدا راز پنهان را
هوش مصنوعی: از زمانی که او چهرهاش را از من پنهان کرد، اشکهای من را به رنگ زردی درآورد و رازهای نهفتهام را نمایان کرد.
من آن بت را پرستیدم وزین رو درد و غم دیدم
که هرگز عاقبت نیکو نباشد بتپرستان را
هوش مصنوعی: من آن معشوقه زیبا را worship کردم و به همین خاطر، دچار درد و رنج شدم. زیرا میدانم که سرنوشت بتپرستان هرگز خوب نخواهد بود.
به نزد بخردان عیب است هرکس را پرستیدن
مگر پاکیزه یزدان را و شاهنشاه مملان را
هوش مصنوعی: به نظر خردمندان، پرستش هر شخصی ناپسند است، مگر تنها خداوند پاک و پادشاهان کشورها.
خداوند خداوندان ابونصر آن کجا یزدان
ز کین و مهر او کرده است نصرت را و خذلان را
هوش مصنوعی: خداوندی که بالاتر از همه خداوندان است، آن کجا میتواند باشد که عشق و دشمنی او به یاری و یاری نکردن افراد را تعیین میکند؟
به سان دجله گرداند به کفِّ راد، هامون را
به سان موم گرداند به تیغ تیز سندان را
هوش مصنوعی: به مانند اینکه دجله در دستان راد به حرکت در میآید، هامون هم مانند موم در برابر تیغ تیز سندان نرم و خُوب شکل میگیرد.
پریشان می کند سامان مجموع اعادی را
کند مجموع بر احباب سامان پریشان را
هوش مصنوعی: جمیع مردم را به هم میزند و آرامش گروه را برهم میزند و باعث سردرگمی دوستان میشود.
همه روزه پی سائل گشاده دارد او کف را
همه سال از پی مهمان نهاده دارد او خوان را
هوش مصنوعی: او هر روز به روی درخواستی باز است و به طور مداوم برای میهمانانش سفرهای مهیا کرده است.
بدان دارند دربان را دگر شاهان به درگه بر
که تا ناخوانده زی ایشان نباشد راه مهمان را
هوش مصنوعی: به بدانید که دربانان برای شاهان دیگر در درگاه منتظرند تا مبادا کسی بدون دعوت و بدون اجازه وارد شود و راه مهمان را ببندند.
ز بهر آنکه مهمان را سوی ایوان او آرد
گه و بیگاه دارد شاه بر درگاه دربان را
هوش مصنوعی: برای اینکه مهمان را به سوی ایوان خود بیاورد، شاه در هر زمان و مکان، دربان خود را در درگاه قرار داده است.
اگر یاری کند یک بار شیطان را و مالک را
وگر خصمی کند یک راه حورا را و رضوان را
هوش مصنوعی: اگر یک بار شیطان و مالک به کمک هم بیایند و در مقابل کسی که به حوری و رضوان اشاره میکند، خصومت و دشمنی کنند.
کند مانندهٔ رضوان خدای از تور مالک را
کند ماننده حورا خدای از حسن شیطان را
هوش مصنوعی: به نظر میرسد این بیت به زیبایی و جذابیت اشاره میکند. در آن از تشبیه شخصیتها و زیباییهای بهشت و شیطان صحبت شده است. به طور کلی میتوان گفت که این بیت به مقایسههای ظاهری و معنوی بین مقامهای الهی و شیطانی میپردازد و زیباییهای هر یک را به تصویر میکشد.
کند شادان به گفتاری هزاران طبع غمگین را
کند غمگین به پیکاری هزاران جان شادان را
هوش مصنوعی: شادمانی برخی افراد میتواند با گفتاری خوش و دلنشین، بسیاری از کسانی که غمگیناند را شاد کند. همچنین، با بیان دلایل یا رفتارهایی، میتوان هزاران دل شاد را نیز به غم و اندوه واداشت.
اگر با خان و با قیصر زمانی کینهور گشتی
بکندی قصر قیصر را ببردی خانهٔ خان را
هوش مصنوعی: اگر زمانی با فرمانروایان بزرگ دشمنی کنی، میتوانی قصر آن فرمانروا را خراب کنی و خانهی خان را از بین ببری.
اگرچند آل سامان را نبود اندر هنر همتا
هم آخر بود سامانی پدیدار آل سامان را
هوش مصنوعی: حتی اگر آل سامان در هنر همتایی نداشته باشند، در نهایت فرزندانی از این خانواده ظهور خواهند کرد.
در آب افروختن شاید به نام میر آتش را
بر آتش کاشتن شاید بفرّ شاه ریحان را
هوش مصنوعی: شاید در آب شعلهای روشن کردن، نشانهای از قدرت آتش باشد و همچنین ممکن است به نشانهای از تلاش و فعالیت برای پیشرفت و موفقیت، در برابر آتش مراسمها و جشنی ترتیب داده شود.
جهان طوفان نگشتی آتش تیغش اگر بودی
که خوردی آتش تیغش به یک روز آب طوفان را
هوش مصنوعی: اگر در دنیا طوفانی به راه میافتاد، که آتش تیغ دشمنانش در آن باشد، میتوانستی در یک روز آتش تیغ آنان را از بین ببری و طوفان را آرام کنی.
اگر پیغمبری آید مر او را زود بنماید
به کف راد معجز را به تیغ تیز برهان را
هوش مصنوعی: اگر پیغمبری بیاید، باید به سرعت معجزهاش را با قدرت و توانایی نشان دهد، تا مردم به آن ایمان بیاورند و از راههای سخت و دشوار نجات یابند.
بدان معجز کند عاجز دم عیسی مریم را
بدین برهان کند حیران کف موسی عمران را
هوش مصنوعی: به خاطر داشته باش که قدرت معجزهگر عیسی، مادرش مریم را به حیرت میآورد و این دلیل میباشد که میتواند حیرت موسى، فرزند عمران را نیز برانگیزد.
ز بیم و شرم او باشد کنون دیو و پری پنهان
اگر فرمان همیبردند آنگاهی سلیمان را
هوش مصنوعی: از ترس و شرم او، اکنون دیوها و پریها پنهان شدهاند و اگر دستوری میدادند، سلیمان را به اطاعت درمیآوردند.
اگر یابند از او فرمان که گردند آشکار ایشان
برون آیند طاعت را کمر بندند فرمان را
هوش مصنوعی: اگر از او فرمانی به دست آورند که به همگان نشان دهند، به طاعت و اطاعت آن فرمان آماده شوند و خود را برای انجام آن تجهیز کنند.
چنان بیند فراز خویش کیوان همت او را
که بیند خلق بر گردون فراز خویش کیوان را
هوش مصنوعی: کسی که به بلندای اراده و تلاش خود نگاه کند، مانند کیوان (سیاره زحل) را میبیند که دیگران نیز آن را در آسمان میبینند. این بدان معناست که کسانی که به دنبال اهداف بزرگی هستند، میتوانند عظمت خود را از زاویهای متفاوت ببینند.
به بزم اندر کند پامال دستش جود حاتم را
برزم اندر برد از یاد جنگ پور دستان را
هوش مصنوعی: در میهمانی، به خاطر دست generosity حاتم، پا زیر پا میرود و یاد جنگ پور دستان فراموش میشود.
همانا لوح محفوظ است پنداری دل پاکش
که در وی ره نبودهست و نباشد هیچ نیسان را
هوش مصنوعی: دل پاک و خالص انسان مانند لوحی محفوظ است که در آن هیچ اثر منفی و آلودگی وجود ندارد. در این دل، هیچ جایی برای اندیشههای منفی یا خیالهای نادرست نیست و همیشه در امنیت و پاکی به سر میبرد.
همی باشد پرستیدنْش فرض آن مرد دانا را
که میباشد پرستنده ز روی صدق، یزدان را
هوش مصنوعی: باید بدانیم که پرستش خداوند بر مرد دانا واجب است که این کار را با صداقت و خلوص نیت انجام میدهد.
بود فرمان یزدان و شهنشه مر به هم توام
برد فرمان یزدان کو برد فرمان سلطان را
هوش مصنوعی: فرمان و ارادهی خداوند و پادشاه یکجا با هم است. کسی که تحت فرمان خداوند است، میتواند فرمان پادشاه را نیز بر عهده بگیرد.
الا تا در بهاران گونهگون گلها و ریحانها
بیارایند چون فردوس اعلی باغ و بستان را
هوش مصنوعی: حالا که فصل بهار است، گلها و عطرهای مختلف باغ و بستان را زیبا میکنند و چهرهای بهشتی به آن میبخشند.
بود سرسبز چون ریحان رخش بشکفته همچون گل
بدست اندر می گلگون که دارد بوی ریحان را
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند ریحان سرسبز و تازه است و زیبایش همچون گلی شکفته، در دستانش میگلی رنگ قرمز دارد که بوی خوش ریحان را به مشام میرساند.