شمارهٔ ۴ - در مدح ابو نصر مملان
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
من بلا را بیشتر خواهم که مردم را بلا
گر بلای عاشقی بر من قضای ایزدیست
تن نهادم بر بلا و دل ببستم بر قضا
از بتی نارسته گشتم بر نگاری شیفته
وز بدی ناجسته گشتم بر بلائی مبتلا
ماه روئی قد او ماننده سرو سهی
سرو قدی روز او ماننده ماه سما
نسبتی دارد همانا جان ما با چشم او
گوهری دارد همانا زلف او با قد ما
کان چو این دائم نژند است این چو آن دائم دژم
وان چو این دائم نوانست این چو آن دائم دوتا
گر بری گردم ز مهرش دل ز من گردد بری
ور جدا گردم ز چهرش جان ز تن گردد جدا
روی نیکو بر منش فرمان روا دارد همی
باشد آسان کام راندن چون بود فرمان روا
من دلی دارم بسان آسیا گردان ز غم
وز سرشک من بگردد بر سر کوه آسیا
از هوی و مهر آن دلبر دگرگون شد دلم
تا ز مهر و ماه آبان گشت دیگر گون هوا
کوه دیگر باره سیمین گشت و زرین شد چمن
آب دیگر باره روشن گشت و تیره شد هوا
گشت خامش فاخته تا شد چمن پرداخته
گشت بلبل بی نوا تا بوستان شد بی نوا
باد سرد آمد چو آه عاشقان هنگام هجر
بانک زاغ آمد چو از معشوق پیغام جفا
تا زمانه شاخ آبی را چو چوگان چفته کرد
گشت پیدا بر کرانش گوی های کهربا
نار چون بر حقه زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر چهره سیمین نشانهای نکا
راست گوئی کیمیا دارد همی باد خزان
باغ را چون کرد پر زر گر ندارد کیمیا
باد خوارزمی کنار باغ پر دینار کرد
چون کنار زایران را ابر دست پادشا
خسرو صاحب نسب و نصر مملان آنکه هست
جسم او صافی ز هر عیبی چو جان مصطفا
دوستانش را همیشه بدره باشد بی نیاز
دشمنانش را همیشه درد باشد بی دوا
تا عدو دارد ندارد هیچ شغلی جز نبرد
تا درم دارد ندارد هیچ کاری جز عطا
عادت او بی تکلف وعده او بی خلاف
کوشش او بی تغیر بخشش او بی ریا
آتش شمشیر او الماس بگدازد همی
زآب جود او بالماس اندرون روید گیا
خاک پایش مغز را زینت دهد چون غالیه
گرد اسبش دیده را روشن کند چون توتیا
گاه شادی پیش رویش تیره باشد افتاب
گاه مردی پیش تیغش خیره گردد اژدها
از فلک خیزد بدی وز طبع او ناید بدی
وز جهان آید خطا وز دست او ناید خطا
جفت گشتی با سلامت چون برو کردی سلام
بر گذشتی از عطارد چون گرفتی زو عطا
فضل او را کس نیارد گفت پایان و کنار
جود او را کس نشاید دید حد و منتها
تیر او ماننده روزی که بر مردم رسد
تیر دشمن باز گردد سوی ایشان چون صدا
از اجل غمگین کسی گردد که کرد او را خلاف
وز عطا خوشنود آن گردد که کرد او را رضا
ای تو پیش چرخ چون پیش سها اندر سهیل
ای جان پیش تو چون پیش هسیل اندر سها
پادشاه پارسائی وز تو مردم شاد دل
خوش زید مردم بوقت پادشا پارسا
گردد از مهر تو نفرین بر موالی آفرین
گردد از کین تو مروا بر معادی مرغوا
نیم از آن لشگر نباشد هیچ شاهی را که هست
بر در تو مهتر و سالار و سرهنک و کیا
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو
آن روان دشمنان دین و دولت را روا
از ضیا دیدنش بر دشمن ضیا گردد ظلم
از ظلم رفتنش بر ملکت ظلم گردد ضیا
پرنیان رنک است و آهن را کند چون پرنیان
گند نا رنک است و سرها بدرود چون گندنا
گوهرش پیدا بسان در اندر آفتاب
پیکرش تابنده همچون آفتاب اندر سما
ای خداوندی که کردی در و دیبا را کساد
ای خداوندی که دادی دین و دانش را روا
تا تو باشی تاج شاهی را نباشد کس پسند
تا تو باشی تخت شاهی را نباشد کس سزا
گر تو بفروشی مرا چون بندگانت حق تست
زانکه صد بارم دیت دادی و صد بارم بها
بانیاز و بی نوا و بودم چو کردم خدمتت
گشتم از تو بی نیاز و گشتم از تو بانوا
تا شمار است و عدد در خیل و ملک ما پدید
تا زوالست و فنا در عمر و مال ما روا
خیل بادت بی شمار و ملک بادت بی عدد
مال بادت بی قیاس و عمر بادت بی فنا
شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالخلیل جعفر: تا داد باغ را سمن و گل بنونواشمارهٔ ۵ - در ستایش استاد قوام الدین ابوالمعالی فخرالملک: تا خلد بباغ داد رونق را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
هوش مصنوعی: تا وقتی که دلم به یاد نیکو رویان افتاده، اشک چشمم باعث شد که این دل زخمخوردهام شنا کند.
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
هوش مصنوعی: تا زمانی که کسی مصیبت مرا ببیند، دوستانش را رها نمیکند و تا زمانی که کسی میل و رغبت مرا ببیند، با کسی آشنا نمیشود.
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
من بلا را بیشتر خواهم که مردم را بلا
هوش مصنوعی: من بدی را بهتر از خوبی جستجو میکنم، زیرا اگر کسی به من آسیب برساند، من هم خواهان بلای بیشتری برای دیگران هستم.
گر بلای عاشقی بر من قضای ایزدیست
تن نهادم بر بلا و دل ببستم بر قضا
هوش مصنوعی: اگر عشق به من سختی و مصیبت آورده است، این مقدر الهی است. من به این سختی تن دادهام و دل خود را به سرنوشت سپردهام.
از بتی نارسته گشتم بر نگاری شیفته
وز بدی ناجسته گشتم بر بلائی مبتلا
هوش مصنوعی: از معشوقی که دلم را ربوده، دور شدم و به عشق او گرفتار شدم، و از شرارتها به بلاهایی مبتلا گشتم.
ماه روئی قد او ماننده سرو سهی
سرو قدی روز او ماننده ماه سما
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که زیبایی و قامت او مانند سرو بسیار بلند و خوش قامت است و در روز، چهرهاش مانند ماه در آسمان میدرخشد.
نسبتی دارد همانا جان ما با چشم او
گوهری دارد همانا زلف او با قد ما
هوش مصنوعی: روح ما با نگاه او پیوندی دارد و زلف او همچون گوهری با قامت ما ارتباطی ویژه دارد.
کان چو این دائم نژند است این چو آن دائم دژم
وان چو این دائم نوانست این چو آن دائم دوتا
هوش مصنوعی: این دنیا همیشه در حال تغییر و تحوّل است؛ برخی اوقات شاد و خوشحال هستند و برخی دیگر در غم و اندوه به سر میبرند. برخی از افراد همیشه در حال تجربههای جدید و نو هستند، در حالی که برخی دیگر هنوز در موقعیتهای قدیمی و ثابت باقی ماندهاند.
گر بری گردم ز مهرش دل ز من گردد بری
ور جدا گردم ز چهرش جان ز تن گردد جدا
هوش مصنوعی: اگر از عشق او دل بر گردانم، قلبم از من جدا میشود، و اگر از چهرهاش دور شوم، جانم از بدنم جدا خواهد شد.
روی نیکو بر منش فرمان روا دارد همی
باشد آسان کام راندن چون بود فرمان روا
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نیکو، قدرت تاثیرگذاری و مدیریت دارد. به همین دلیل، پیشرفت و موفقیت در کارها آسانتر میشود، چون شخصی که قدرت رهبری دارد، میتواند به راحتی دیگران را هدایت کند.
من دلی دارم بسان آسیا گردان ز غم
وز سرشک من بگردد بر سر کوه آسیا
هوش مصنوعی: من دلی دارم مثل آسیا که به دور خودش میچرخد، و غم و اشک من باعث میشود که این آسیا بر روی قلهی کوه بچرخد.
از هوی و مهر آن دلبر دگرگون شد دلم
تا ز مهر و ماه آبان گشت دیگر گون هوا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق و محبت آن دلبر، دچار تغییر و تحول شد. تا زمانی که عشق و محبت در آبان تغییر کرده و حال و هوای جدیدی پیدا کرد.
کوه دیگر باره سیمین گشت و زرین شد چمن
آب دیگر باره روشن گشت و تیره شد هوا
هوش مصنوعی: کوه دوباره رنگی مانند نقره و طلا به خود گرفت و دشت سرسبز و روشن شد، در حالی که آسمان تیره و تار و بیروح به نظر میرسید.
گشت خامش فاخته تا شد چمن پرداخته
گشت بلبل بی نوا تا بوستان شد بی نوا
هوش مصنوعی: فاخته به خاطر زیبایی چمن، خاموش و بیصدا شده است و بلبل که همیشه آواز میخواند، اکنون در باغ بیصدا شده است و دیگر نغمهای از آن شنیده نمیشود.
باد سرد آمد چو آه عاشقان هنگام هجر
بانک زاغ آمد چو از معشوق پیغام جفا
هوش مصنوعی: باد سردی وزید که یادآور آههای عاشقان در زمان جدایی بود، و صدای زاغی آمد که نوید ظلمت و پیام ناخوشایندی از معشوق را به همراه داشت.
تا زمانه شاخ آبی را چو چوگان چفته کرد
گشت پیدا بر کرانش گوی های کهربا
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا شاخ آبی را مانند چوب بازی چوگان فشار داد، گویهای کهربا بر کنارش نمایان شدند.
نار چون بر حقه زرین نگینهای عقیق
سیب چون بر چهره سیمین نشانهای نکا
هوش مصنوعی: نارنگی مثل نگینی بر روی حلقهای طلایی میدرخشد و سیب مانند نشانههایی بر چهرهای نقرهای جلوهگری میکند.
راست گوئی کیمیا دارد همی باد خزان
باغ را چون کرد پر زر گر ندارد کیمیا
هوش مصنوعی: راستگویی مانند کیمیایی است که میتواند باغ خزان را به طلا تبدیل کند، اما اگر کسی این کیمیای راستگویی را نداشته باشد، نمیتواند این تغییر را ایجاد کند.
باد خوارزمی کنار باغ پر دینار کرد
چون کنار زایران را ابر دست پادشا
هوش مصنوعی: باد خوارزمی در کنار باغ، طوری وزید که مانند ابرهای پراکنده بر سر زایران سلطنت کند.
خسرو صاحب نسب و نصر مملان آنکه هست
جسم او صافی ز هر عیبی چو جان مصطفا
هوش مصنوعی: خسرو، کسی است که نسب بلندی دارد و به پیروزیهای بزرگ دست یافته است. او نه تنها از نظر جسمی در کمال و پاکی است، بلکه همچون جان پیامبر، بیعیب و نقص است.
دوستانش را همیشه بدره باشد بی نیاز
دشمنانش را همیشه درد باشد بی دوا
هوش مصنوعی: دوستانش همیشه در حال خوشی و بینیازی خواهند بود، در حالی که دشمنانش همیشه با مشکلات و آلامی روبهرو خواهند شد که درمانی برای آن نخواهند یافت.
تا عدو دارد ندارد هیچ شغلی جز نبرد
تا درم دارد ندارد هیچ کاری جز عطا
هوش مصنوعی: هرگاه دشمن وجود داشته باشد، هیچ کاری جز جنگ کردن ندارد و هرگاه مال و ثروت داشته باشد، هیچ کار دیگری جز بخشش و عطا نخواهد داشت.
عادت او بی تکلف وعده او بی خلاف
کوشش او بی تغیر بخشش او بی ریا
هوش مصنوعی: عادت او بدون زحمت است و وعدههایش همیشه درست است. تلاش او همیشه ثابت و بدون تغییر است و بخشش او بدون نیرنگ و خودنمایی است.
آتش شمشیر او الماس بگدازد همی
زآب جود او بالماس اندرون روید گیا
هوش مصنوعی: آتش شمشیر او میتواند الماس را ذوب کند، اما آب بخشش او به اندازهای قوی است که درون الماس گیاه میروید.
خاک پایش مغز را زینت دهد چون غالیه
گرد اسبش دیده را روشن کند چون توتیا
هوش مصنوعی: خاک پای او به مغز انسان زیبایی میبخشد، همانطور که گرد و غبار اسب، دیدگان را روشن میکند مانند دارویی که بینایی را تقویت میکند.
گاه شادی پیش رویش تیره باشد افتاب
گاه مردی پیش تیغش خیره گردد اژدها
هوش مصنوعی: گاهی اوقات شادی و خوشحالی در زندگی انسان به وضوح وجود ندارد، مانند روزی که آفتاب در پشت ابرها محو است. و گاهی در شرایط دشوار و خطرناک، مانند مواجهه با تیغ، انسان به قدری متحیر و غافلگیر میشود که خود را در برابر یک اژدها احساس میکند.
از فلک خیزد بدی وز طبع او ناید بدی
وز جهان آید خطا وز دست او ناید خطا
هوش مصنوعی: بدی از آسمان سرچشمه میگیرد و از طبیعت او نمیتوان بدی دید. خطا در این جهان به وجود میآید، اما از دست او خطا سر نمیزند.
جفت گشتی با سلامت چون برو کردی سلام
بر گذشتی از عطارد چون گرفتی زو عطا
هوش مصنوعی: زمانی که به سلامت به کسی سلام میکنی، مانند این است که با او جفت شدهای. همانطور که وقتی از سیاره عطارد عبور میکنی و از او هدیهای دریافت میکنی، یعنی ارتباط خوبی با او برقرار کردهای.
فضل او را کس نیارد گفت پایان و کنار
جود او را کس نشاید دید حد و منتها
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند به پایان و مرز فضیلت او اشاره کند، و هیچکس نمیتواند حد و نهایت سخاوت او را ببیند.
تیر او ماننده روزی که بر مردم رسد
تیر دشمن باز گردد سوی ایشان چون صدا
هوش مصنوعی: تیر او مانند روزی است که تیر دشمن به سوی مردم میآید و سپس دوباره به سمت خود او برمیگردد، شبیه به صدایی که به عقب میافتد.
از اجل غمگین کسی گردد که کرد او را خلاف
وز عطا خوشنود آن گردد که کرد او را رضا
هوش مصنوعی: کسی که به تقدیر و سرنوشت خود معترض باشد و از آن ناراضی، همواره ناراحت و غمگین خواهد بود. اما کسی که به رضایت و خواست خداوند راضی است و با آن کنار میآید، میتواند از زندگی خوشنود باشد.
ای تو پیش چرخ چون پیش سها اندر سهیل
ای جان پیش تو چون پیش هسیل اندر سها
هوش مصنوعی: ای تو که در پیش آسمان مانند ستارهی سها هستی، جان من در پیش تو مانند هسیل در برابر سهاست.
پادشاه پارسائی وز تو مردم شاد دل
خوش زید مردم بوقت پادشا پارسا
هوش مصنوعی: پادشاهی که درستی و پاکی دارد، باعث شادی و خوشحالی مردم میشود. شادمانه آنان در زمان حکومت او به خاطر virtuous بودن اوست.
گردد از مهر تو نفرین بر موالی آفرین
گردد از کین تو مروا بر معادی مرغوا
هوش مصنوعی: از محبت تو نفرین بر دشمنان به وجود میآید، و از کینهات کار و سرنوشت خوب برای دوستان شکل میگیرد.
نیم از آن لشگر نباشد هیچ شاهی را که هست
بر در تو مهتر و سالار و سرهنک و کیا
هوش مصنوعی: هیچ شاهی از آن لشگر نخواهد بود، جز اینکه در درگاه تو، سردار و بزرگوار و فرماندهی عالیرتبهای وجود دارد.
آفرین بادا بر آن شمشیر جان آهنج تو
آن روان دشمنان دین و دولت را روا
هوش مصنوعی: ستایش باد بر شمشیر تو که جان دشمنان دین و کشور را میگیرد.
از ضیا دیدنش بر دشمن ضیا گردد ظلم
از ظلم رفتنش بر ملکت ظلم گردد ضیا
هوش مصنوعی: از نور دیدن او، دشمن هم روشن میشود و ظلم از رفتن او بر کشور، ظلم میشود.
پرنیان رنک است و آهن را کند چون پرنیان
گند نا رنک است و سرها بدرود چون گندنا
هوش مصنوعی: پرنیان لطیف و زیباست، و آهن را چون پرنیان نرم و شکننده میکند. اما گندنا، که رنگ و بویی ندارد، سرها را به وداع میفرستد.
گوهرش پیدا بسان در اندر آفتاب
پیکرش تابنده همچون آفتاب اندر سما
هوش مصنوعی: آن گوهر درخشان مانند درونِ در، در تابش آفتاب نمایان است و پیکر او نیز مانند آفتاب در آسمان میدرخشد.
ای خداوندی که کردی در و دیبا را کساد
ای خداوندی که دادی دین و دانش را روا
هوش مصنوعی: ای پروردگاری که باعث شدی که پرده و پارچههای گرانبها بیارزش شوند، ای پروردگاری که دین و دانش را برای انسانها آزاد گذاشتی.
تا تو باشی تاج شاهی را نباشد کس پسند
تا تو باشی تخت شاهی را نباشد کس سزا
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو هستی، هیچکس تاج و تخت پادشاهی را نمیتواند به درستی بپسندد یا شایسته خود بداند.
گر تو بفروشی مرا چون بندگانت حق تست
زانکه صد بارم دیت دادی و صد بارم بها
هوش مصنوعی: اگر تو من را به فروش برسانی، مانند بندگانت، حق با توست؛ زیرا بارها نسبت به من لطف کردهای و بارها ارزش مرا دانستهای.
بانیاز و بی نوا و بودم چو کردم خدمتت
گشتم از تو بی نیاز و گشتم از تو بانوا
هوش مصنوعی: زمانی که نیازمندی و بینوایی را تجربه میکردم، وقتی به تو خدمت کردم و به تو نزدیک شدم، از تو بینیاز شدم و دیگر بینوا نماندم.
تا شمار است و عدد در خیل و ملک ما پدید
تا زوالست و فنا در عمر و مال ما روا
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمارش و اعداد در زندگی و دارایی ما وجود دارد، این امر طبیعی است که زوال و فنا نیز در عمر و اموال ما قابل قبول است.
خیل بادت بی شمار و ملک بادت بی عدد
مال بادت بی قیاس و عمر بادت بی فنا
هوش مصنوعی: این جمله به بیان آرزوها و دعاهای خوب برای کسی میپردازد. به این معنا که برکت و خوشاقبالی به اندازهای زیاد باشد که شمارشپذیر نباشد و قدرت و حکمت او بیپایان و نامحدود باشد. همچنین ثروتش به قدری فراوان باشد که قابلیت سنجش نداشته باشد و عمرش به قدری طولانی باشد که هرگز به پایان نرسد.