گنجور

شمارهٔ ۲۲ - فی المدیحه

ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
از سم سمند تو بر او بر اثری نیست
ناداده کف راد تو صد بار بمردم
در کنج ملوکان زمانه گهری نیست
بی رخنه گرز تو بحصنی بدنی نه
ناسفته ز تیر تو بحصنی سپری نیست
بی شکر تو در دهر گشاده دهنی نه
بی امر تو در گیتی بسته کمری نیست
مانند تو در مجلس دینار دهی نیست
برسان تو در میدان لشگر شکری نیست
از جمع امیران جهان چون تو ندیدم
وز جمله شاهان چو تو اندر خبری نیست
بی مدح و ثنای تو گزیده سخنی نیست
بی تیغ و سنان تو ستوده ظفری نیست
نزدیک تو کس رنج نبرده است بخدمت
کز دولت گنج تو بر او تازه تری نیست
دانا و توانا بسفر گردد مردم
از قصد بدرگاه تو بهتر سفری نیست
هرچند بدرگاه تو من قصد نکردم
چون من بجهان نیز تو را مدح گری نیست
وقفیست ز دو میر دهی خرد بمن بر
در ده بجز از جفت من و برزگری نیست
یک روز مرا باشد و یک روز مرا نه
زیرا که در این نعمت پیوسته سری نیست
هر کار گذاری که بدین ناحیت آید
گوید که مرا برده تو بر گذری نیست
چون راست شود کارش و ایمن بنشیند
گوید که مرا جز بده تو نظری نیست
در قسم نشد گویم در قسم شده گیر
در نیمه من کسرا آن داد وری نیست
هرچند بگویم سخن من ننیوشد
گوید که در این معنی ما را نظری نیست
غم نیست بگیتی که غمی نیست فزون زان
بد نیست در آفاق که زان بد بتری نیست
من باز نمودم بتو ای میر همه حال
کز گفته من هیچکسی را ضرری نیست
آن را خطری نیست بر تو به جهان را؟
کان را ببر من که رهی ام خطری نیست
خالی نکناد ایزد گوشت ز بشارت
زیرا که بجود تو بگیتی بشری نیست
باد از تو و یاران تو بیداد فلک دور
کاندر همه آفاق چو تو دادگری نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و جهان‌فرمانروای بی‌نظیر، هیچ‌کس به اندازه تو عدالت‌گستر و بخشنده نیست. تلاش و فداکاری دیگری به اندازه تو وجود ندارد.
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
هوش مصنوعی: بدون تلاش و کوشش در زندگی، به هیچ چیزی نمی‌توان رسید و بدون مهارت و خلاقیت، ارزش و هنری وجود ندارد.
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
از سم سمند تو بر او بر اثری نیست
هوش مصنوعی: هیچ کجای زمین جای مبارزه‌ای نیست که تا پایان عالم، نشانه‌ای از اثر سم اسب تو بر آن دیده نشود.
ناداده کف راد تو صد بار بمردم
در کنج ملوکان زمانه گهری نیست
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن سرمایه و آنچه که برای زندگی نیاز دارم، بارها در گوشه‌ای از این دنیا مانند مرده‌ای بی‌حیات به سر می‌برم و در این زمانه‌ای که زندگی می‌کنم، هیچ چیز ارزشمندی وجود ندارد.
بی رخنه گرز تو بحصنی بدنی نه
ناسفته ز تیر تو بحصنی سپری نیست
هوش مصنوعی: اگر در دژ تو هیچ نقطه ضعفی وجود نداشته باشد، که تیرهای تو نتوانند در آن نفوذ کنند، پس هیچ سپری نخواهد توانست در برابر تیرهای تو مقاومت کند.
بی شکر تو در دهر گشاده دهنی نه
بی امر تو در گیتی بسته کمری نیست
هوش مصنوعی: بدون وجود تو در این دنیا، هیچ کس نمی‌تواند حرفی بزند و بدون فرمان تو در این جهان، کسی نمی‌تواند کمربند خود را ببندد.
مانند تو در مجلس دینار دهی نیست
برسان تو در میدان لشگر شکری نیست
هوش مصنوعی: در میان جمع، کسی مانند تو نیست که به راحتی پول خرج کند و در میدان جنگ هم هیچ چیز شیرینی مانند وجود تو پیدا نمی‌شود.
از جمع امیران جهان چون تو ندیدم
وز جمله شاهان چو تو اندر خبری نیست
هوش مصنوعی: جز تو در میان امیران و شاهان دنیا، هیچکس را ندیده‌ام و هیچ خبری از کسی به خوبی تو ندارم.
بی مدح و ثنای تو گزیده سخنی نیست
بی تیغ و سنان تو ستوده ظفری نیست
هوش مصنوعی: بدون ذکر فضایل تو، سخنی با ارزش وجود ندارد و بدون شمشیر و دلاوری تو، پیروزی قابل ستایش نخواهد بود.
نزدیک تو کس رنج نبرده است بخدمت
کز دولت گنج تو بر او تازه تری نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ی تو زحمت نکشیده است، زیرا از نعمت و ثروت تو بر او چیزی تازه‌تر و باارزش‌تر نیست.
دانا و توانا بسفر گردد مردم
از قصد بدرگاه تو بهتر سفری نیست
هوش مصنوعی: افراد دانا و توانمند به سفر می‌روند، اما هیچ سفری بهتر از سفر به درگاه تو نیست.
هرچند بدرگاه تو من قصد نکردم
چون من بجهان نیز تو را مدح گری نیست
هوش مصنوعی: هرچند من در درگاه تو نیت خاصی نداشتم، اما در دنیا نیز نمی‌توانم تو را ستایش کنم.
وقفیست ز دو میر دهی خرد بمن بر
در ده بجز از جفت من و برزگری نیست
هوش مصنوعی: شما به من خردی داده‌اید که فقط برای من و همراه من مفید است و هیچ کشاورزی دیگر نمی‌تواند از آن بهره‌برداری کند.
یک روز مرا باشد و یک روز مرا نه
زیرا که در این نعمت پیوسته سری نیست
هوش مصنوعی: یک روز محبت من را دارید و روز دیگر ندارید؛ چون در این نعمت همیشه ثباتی وجود ندارد.
هر کار گذاری که بدین ناحیت آید
گوید که مرا برده تو بر گذری نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به این منطقة می‌آید می‌گوید که من توسط تو به این سرزمین آورده شده‌ام و راهی برای بازگشت ندارم.
چون راست شود کارش و ایمن بنشیند
گوید که مرا جز بده تو نظری نیست
هوش مصنوعی: وقتی کارش به درستی انجام شود و در آرامش نشسته باشد، می‌گوید که من هیچ نظری جز اینکه به تو بپردازم ندارم.
در قسم نشد گویم در قسم شده گیر
در نیمه من کسرا آن داد وری نیست
هوش مصنوعی: شکوه و بزرگ‌منشی خود را به کسی نشان نده و سعی کن در میانه‌ها بمانی، زیرا در طبقاتی از وجود انسان، چیزهایی وجود دارد که فراتر از آن ممکن است باشد.
هرچند بگویم سخن من ننیوشد
گوید که در این معنی ما را نظری نیست
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که من حرف بزنم و توضیح دهم، او گوش نمی‌دهد و می‌گوید که در این موضوع نظری ندارد.
غم نیست بگیتی که غمی نیست فزون زان
بد نیست در آفاق که زان بد بتری نیست
هوش مصنوعی: غم‌انگیز نیست در این دنیا که غمی بیشتر از این وجود نداشته باشد. در جهان هیچ بدی بدتر از این وحشتناکی نیست.
من باز نمودم بتو ای میر همه حال
کز گفته من هیچکسی را ضرری نیست
هوش مصنوعی: من به تو، ای سرور همه اوصاف، نشان دادم که از گفته‌ی من هیچ کس ضرر نخواهد دید.
آن را خطری نیست بر تو به جهان را؟
کان را ببر من که رهی ام خطری نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا برای تو خطری وجود ندارد؟ براستی که من به خودم نمی‌ترسم و هیچ خطری بر من نیست.
خالی نکناد ایزد گوشت ز بشارت
زیرا که بجود تو بگیتی بشری نیست
هوش مصنوعی: از خداوند نخواه که تو را از خوشی و نوید بی‌بهره کند، زیرا که وجود تو در این دنیا بی‌نظیر و ارزشمند است.
باد از تو و یاران تو بیداد فلک دور
کاندر همه آفاق چو تو دادگری نیست
هوش مصنوعی: باد و طوفان از جانب تو و دوستانت به آسمان و زمین ظلم می‌کند، زیرا در هیچ کجای عالم کسی به عدالت و دادگری تو نمی‌رسد.