شمارهٔ ۱۰ - در مدح ابونصر مملان
مرادی رسول آمد از نزد یارا
که نز یار یادآوری نزد یارا
دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی
که دائم دیارم بود نز یارا
خوشا روزگارا که ما را بیک جا
خوشی بود و شادی شب و روز کارا
تو ماننده روزگاری که هرگز
نه پائی بیک حال چون روزگارا
من اندر غم وعده دیدن تو
کنم در دل خویش دائم شما را
تو از مهر من یکزمان یاد ناری
مگر مهربانی نباشد شما را
ز عشق توام عبهری گشت لاله
ز هجر توام چنبری شد چنارا
بچشم اندرون آب دارم چو آبی
بجان اندرون نار دارم چو نارا
چو مجنون ز نادیدن روی لیلی
کنم نوحه از دل بلیل و نهارا
مرا چند داری بدرد جدائی
دل اندر نهیب و تن اندر نهارا
من اینجا بزاری تو آنجا بشادی
منم زار و زار و توئی شاد خوارا
به پیغمبر دلبر خویش گفتم
که با من مکن بیش از این کارزارا
چو ز اندوه من کار او زار بینی
مر نیز ز اندوه او کار زارا
یکی تا رگشتم ز نادیدن تو
تو چندین بلا بر یکی تار ما را
تنم جای درد است و دل جای انده
به تن خوار و زارم بدل تار و مارا
تو او را بگو کای بهار دل من
که چون تو نباشد بت اندر بهارا
مرا بی تو همچون شرنگ است شکر
مرا چون خزانست بی تو بهارا
چو بوس و کنار تو یاد آورم من
کنم زاب دیده چو دریا کنارا
اگر یکدم از آتش دل برآرم
بگردون ردس دود دریا کنارا؟
ز غم جان برفتی ز تن گر نبودی
مرا شادی از خسرو نامدارا
سر شهریاران ابو نصر مملان
که نامش همی گم کند نام دارا
همیدون عدو را گل دولت او
ز محنت نشانده است در دیده خارا
اگر جود و فضل مجسم ندیدی
دو دیده بدیدار او برگما را
نه با دست او مال یابد محابا
نه با تیغ او چرخ دارد مدارا
اگر برگ گل بر خلافش ببویی
بمغز اندر آید ز گلبرگ نارا
مدار جهان آسمانست لیکن
ز فضل وی است آسمان را مدارا
ایا تاجداری که تا بود گردون
نیاورد مانند تو تاجدارا
هر آن سر که بر درگه تو نساید
سزا باشد ار باشدی تاج دارا
کسی کو خورد باده از هیبت تو
مر آن باده را مرگ باشد خمارا
ز جود تو و خوی تو روی گردون
بزرین نقابست و مشکین خمارا
پیاده شود دشمن از اسب دولت
چو باشی بر اسب سعادت سوارا
بر اسب سعادت سواری و داری
بدست اندرون از سعادت سوارا
بجز تخم رادی و نیکی نکاری
همیدون بمان و همیدون بکارا
که چون کار با آفریننده باشد
بجز تخم نیکی نیاید بکارا
چو خشم آوری آسمان را ببندی
ز دود دل بد سگالان بخارا
چو تو مجلس آرائی و جام گیری
ز تبریز زرین کنی تا بخارا
ایا شهریارا که مثلت نیاید
بر ادی و مردی بصد شهریارا
کزین بیش نتوانم اینجا نشستن
بطمع معاش و امید عقا را
که در مجلس طمع بسیار خوردم
بجام امید عقارش عقا را
الا تا بود گل چو رخسار دلبر
الا تا بنالد چو بیدل هزارا
تو مگذر ز گیتی و بگذار خرم
چنین عید میمون و خرم هزارا
شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون: کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون راشمارهٔ ۱۱ - در مدح ابونصر مملان: نگار ناردانی لب بهار نارون بالا
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرادی رسول آمد از نزد یارا
که نز یار یادآوری نزد یارا
هوش مصنوعی: یک پیامآور از طرف دوست به ما آمده است که از نزد او، یادآوریهایی از سوی دوست برای ما انجام میدهد.
دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی
که دائم دیارم بود نز یارا
هوش مصنوعی: این سرزمین مال توست، اما تو گفتی که همیشه در دیارم نمیمانم و از یاران دور میشوم.
خوشا روزگارا که ما را بیک جا
خوشی بود و شادی شب و روز کارا
هوش مصنوعی: روزگاری خوش و آرام برای ما بود که در آن همیشه شادی و خوشحالی حاکم بود و شب و روز ما پر از فعالیت و کار بود.
تو ماننده روزگاری که هرگز
نه پائی بیک حال چون روزگارا
هوش مصنوعی: تو شبیه روزگاری هستی که پایدار نیست و همیشه در حال تغییر و ناپایداری میگذرد.
من اندر غم وعده دیدن تو
کنم در دل خویش دائم شما را
هوش مصنوعی: در دل خود دائماً به یاد تو هستم و در اندوه وعدهات به دیدن تو به سر میبرم.
تو از مهر من یکزمان یاد ناری
مگر مهربانی نباشد شما را
هوش مصنوعی: شما گاهی از محبت من یاد نمیکنید، آیا ممکن است که مهر و محبت در دل شما وجود نداشته باشد؟
ز عشق توام عبهری گشت لاله
ز هجر توام چنبری شد چنارا
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، لاله به رنگ عبیری درآمد و به علت دوری تو، چنار به حالت چنبره در آمد.
بچشم اندرون آب دارم چو آبی
بجان اندرون نار دارم چو نارا
هوش مصنوعی: در دل خود آبی دارم که نماد زندگی و امید است و در جان خود آتش دارم که نشانه عشق و احساسات عمیق میباشد.
چو مجنون ز نادیدن روی لیلی
کنم نوحه از دل بلیل و نهارا
هوش مصنوعی: مانند مجنون که به خاطر نادیدن چهره لیلی دلی پر از غم و اندوه دارم و از این دل شکستگی ناله و شکایت میکنم.
مرا چند داری بدرد جدائی
دل اندر نهیب و تن اندر نهارا
هوش مصنوعی: من را در جداییات چندان دچار دردی کردی که دل و بدنم هر دو در عذاباند و ناراحتی را میکشند.
من اینجا بزاری تو آنجا بشادی
منم زار و زار و توئی شاد خوارا
هوش مصنوعی: من در اینجا در غم و اندوه به سر میبرم، در حالی که تو در آنجا خوشحالی و لذت میبرى.
به پیغمبر دلبر خویش گفتم
که با من مکن بیش از این کارزارا
هوش مصنوعی: به محبوب این عمری که من دارم، گفتم دیگر از این بیشتر با من نباشید و جنگ و جدل نکنید.
چو ز اندوه من کار او زار بینی
مر نیز ز اندوه او کار زارا
هوش مصنوعی: اگر ببینی که به خاطر درد و اندوه من کار او هم دچار مشکل و ناراحتی شده است، بدان که او نیز از اندوه من به همین حال دچار tristeza و نگرانی است.
یکی تا رگشتم ز نادیدن تو
تو چندین بلا بر یکی تار ما را
هوش مصنوعی: وقتی که از نبودن تو رنج میبرم، سرنوشت من دچار مشکلات زیادی میشود.
تنم جای درد است و دل جای انده
به تن خوار و زارم بدل تار و مارا
هوش مصنوعی: بدنم پر از درد است و دلم پر از غم. حالتی ناامید و خراب دارم که مانند تار و پود فرسوده است.
تو او را بگو کای بهار دل من
که چون تو نباشد بت اندر بهارا
هوش مصنوعی: به او بگو، ای بهار قلب من، که در غیاب تو هیچ زیبایی در بهار وجود ندارد.
مرا بی تو همچون شرنگ است شکر
مرا چون خزانست بی تو بهارا
هوش مصنوعی: بدون تو زندگیام تلخ و ناپسند است، همچنان که شکر وقتی با کمی تلخی همراه باشد، خوشمزه نمیشود. و وقتی تو در کنارم نیستی، دوران خوش بهار برایم مانند فصل خزان میماند.
چو بوس و کنار تو یاد آورم من
کنم زاب دیده چو دریا کنارا
هوش مصنوعی: هرگاه یاد بوسهها و در آغوشگرفتنهای تو به ذهنم میآید، چشمانم مانند دریا که به ساحل میرسد، پر از اشک میشوند.
اگر یکدم از آتش دل برآرم
بگردون ردس دود دریا کنارا؟
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از آتش دل خود خارج شوم، آیا میتوانم دودی ایجاد کنم که به آسمان برود و دریا را تحت تاثیر قرار دهد؟
ز غم جان برفتی ز تن گر نبودی
مرا شادی از خسرو نامدارا
هوش مصنوعی: اگر از غم جانم خارج شدهای و از تن رفتهای، اگر خوشی مرا از خسرو نامدار نمیبود، بیتردید دچار اندوه میشدم.
سر شهریاران ابو نصر مملان
که نامش همی گم کند نام دارا
هوش مصنوعی: سرزمین فرمانروایان، یعنی ابو نصر مملان، آنچنان با شکوه است که حتی نام دارا را نیز فراموش میکند.
همیدون عدو را گل دولت او
ز محنت نشانده است در دیده خارا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دشمنان، به کمک خستگی و زحمتهایی که تحمل کردهاند، به موفقیت و خوشی رسیدهاند و آن را در چشمان دیگران نمایان کردهاند. به عبارت دیگر، آنچه که به نظر میرسد، نشانهای از رنجهایی است که پشت سر گذاشتهاند.
اگر جود و فضل مجسم ندیدی
دو دیده بدیدار او برگما را
هوش مصنوعی: اگر جمال و بخشش را به صورت مجسم ندیدی، با دو چشمت دیدار او را تماشا کن!
نه با دست او مال یابد محابا
نه با تیغ او چرخ دارد مدارا
هوش مصنوعی: نه با کمک او میتوان به دارایی رسید و نه با تهدیدش میتوان در زندگی آرامش داشت.
اگر برگ گل بر خلافش ببویی
بمغز اندر آید ز گلبرگ نارا
هوش مصنوعی: اگر برگ گل را ببوئی و بویی متفاوت از آنچه انتظار میرود دریافت کنی، این نشاندهندهی ناپسندی خواهد بود که به عمق گلبرگها نفوذ کرده است.
مدار جهان آسمانست لیکن
ز فضل وی است آسمان را مدارا
هوش مصنوعی: جهان به دور آسمان میچرخد، اما این گردش به لطف و رحمت اوست که آسمان نیز برای انسانها نرمش و ملاطفت دارد.
ایا تاجداری که تا بود گردون
نیاورد مانند تو تاجدارا
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند تو که تاج و تخت دارد و در دوران خود بینظیر است، وجود دارد که از زمانهای گذشته مانند تو تاجدار باشد؟
هر آن سر که بر درگه تو نساید
سزا باشد ار باشدی تاج دارا
هوش مصنوعی: هر سر که در درگاه تو خاضع نباشد، سزاوار ذلت است، حتی اگر تاج و مقام داشته باشد.
کسی کو خورد باده از هیبت تو
مر آن باده را مرگ باشد خمارا
هوش مصنوعی: هر کس که تحت تأثیر زیبایی و جاذبه تو، شراب بنوشد، آن شراب برایش مرگ خواهد بود و او را بیخود خواهد کرد.
ز جود تو و خوی تو روی گردون
بزرین نقابست و مشکین خمارا
هوش مصنوعی: از بخشندگی و صفای وجود تو، چهرهی آسمان با زیبایی و دلپذیری پوشیده شده است.
پیاده شود دشمن از اسب دولت
چو باشی بر اسب سعادت سوارا
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن از جایگاه قدرت خود پایین بیاید و از آن دور شود، تو باید بر سوار بر کامیابی و خوشبختی خود باقی بمانی.
بر اسب سعادت سواری و داری
بدست اندرون از سعادت سوارا
هوش مصنوعی: در زندگی، سوار بر شانس و خوشبختی هستی و در درونت احساس خوشبختی و رضایت را تجربه میکنی.
بجز تخم رادی و نیکی نکاری
همیدون بمان و همیدون بکارا
هوش مصنوعی: تنها کار نیک و مثبت انجام ده و جز آن به هیچ چیزی توجه نکن. فقط در همین راه پیش برو و ادامه بده.
که چون کار با آفریننده باشد
بجز تخم نیکی نیاید بکارا
هوش مصنوعی: هرگاه کار به خالق مربوط باشد، جز ثمرههای خوب انتظار نمیرود.
چو خشم آوری آسمان را ببندی
ز دود دل بد سگالان بخارا
هوش مصنوعی: اگر خشمگین شوی، آسمان را مانند دری بسته در میآوری و دودی که از دل بدخواهان برمیخیزد، بخارا را تحت تأثیر قرار میدهد.
چو تو مجلس آرائی و جام گیری
ز تبریز زرین کنی تا بخارا
هوش مصنوعی: وقتی تو مجالس را زینت میدهی و از شراب مینوشی، میتوانی زیبایی و جواهرات تبریز را به بخارا منتقل کنی.
ایا شهریارا که مثلت نیاید
بر ادی و مردی بصد شهریارا
هوش مصنوعی: ای شهریار، آیا کسی مانند تو در شعرا و مردان پیدا میشود که به صد شهریار بماند؟
کزین بیش نتوانم اینجا نشستن
بطمع معاش و امید عقا را
هوش مصنوعی: نمیتوانم بیشتر از این در اینجا بمانم، با امید به درآمد و رسیدن به دانش.
که در مجلس طمع بسیار خوردم
بجام امید عقارش عقا را
هوش مصنوعی: در جمع امید و آرزوهای خود، بسیار از این نوشیدنی بهره بردم که نشانهاش را در عالم عشق میدانم.
الا تا بود گل چو رخسار دلبر
الا تا بنالد چو بیدل هزارا
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل مانند چهره محبوب زیباست، لازم است که بیدل هزاران بار ناله کند.
تو مگذر ز گیتی و بگذار خرم
چنین عید میمون و خرم هزارا
هوش مصنوعی: از دنیای مادی بگذر و اجازه بده که این عید خوشایند و مبارک با شادی فراوان برگزار شود.