گنجور

شمارهٔ ۵ - آتش طور

رخت در جان‌گدازی آتش طور است پنداری
زبان در وصف رویت شمع کافور است پنداری
دل از حسن تو چون آیینه پرنور است پنداری
ز جوش گریه چشمم خانه مور است پنداری
دل پرشورم از شیرین‌لبی دور است پنداری
اگر هم‌صحبت چندین چمن نورسته شمشادم
و گر پهلونشین صد خیابان سرو آزادم
هر آنگاهی که آید جلوه قدّ تو در یادم
چنان برخیزد از مضراب غم از سینه فریادم
که رگ در استخوانم تار طنبور است پنداری
ز یک پیمانه می چشم مستت کرده مدهوشم
ز هجرت تا سحر می‌سوزم و از گریه خاموشم
ز مژگان سیاهت نیش گردد در جگر نوشم
شبی کز گلبن ناز تو خالی باشد آغوشم
به چشمم خواب مخمل نیش زنبور است پنداری
تو را ای شاه خوبان تا گزیدم چاکر عشقم
زدم تا دست بر زلفت پریشان‌‌خاطر عشقم
در این نخجیرگه با آنکه صید لاغر عشقم
سرم از سجده بت عار دارد کافر عشقم
کدوی سر به دوشم تاج فغفور است پنداری
ندارد گرچه قدری هیچ در پیشت بیان من
بیا بنشین زمانی گوش کن بر داستان من
اگر قصاب بستند اندر این عالم زبان من
صف صحرای محشر می‌شود پر از فغان من
نفس در سینه تنگم دم صور است پنداری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سعید محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخت در جان‌گدازی آتش طور است پنداری
زبان در وصف رویت شمع کافور است پنداری
هوش مصنوعی: لباس تو مانند آتش سوزان است که جان را به درد می‌آورد و به خیال می‌رسد که زبان، هنگام توصیف چهره‌ات، شمعی است که بو و نوری شبیه کافور دارد.
دل از حسن تو چون آیینه پرنور است پنداری
ز جوش گریه چشمم خانه مور است پنداری
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی تو مانند آینه‌ای روشن و درخشان است، اما به نظر می‌رسد که اشک‌هایم باعث شده تا چشمانم شبیه خانه‌ای برای مورچه‌ها باشد.
دل پرشورم از شیرین‌لبی دور است پنداری
هوش مصنوعی: دل شاد و پرهیجان من از شیرین‌زبان بودن دور است، به نظر می‌رسد.
اگر هم‌صحبت چندین چمن نورسته شمشادم
و گر پهلونشین صد خیابان سرو آزادم
هوش مصنوعی: اگر با دوستان و هم‌نشینان زیادی در کنار من باشید، مانند درختان سبز و پرنور، اما اگر کنار افراد بزرگ و قدرتمند هم بنشینم، من همچنان آزاد و سربلند باقی می‌مانم.
هر آنگاهی که آید جلوه قدّ تو در یادم
چنان برخیزد از مضراب غم از سینه فریادم
هوش مصنوعی: هر باری که به یاد تو می‌افتم، چنان احساسی در دل من به وجود می‌آید که از شدت غم، فریادی از سینه‌ام بلند می‌شود.
که رگ در استخوانم تار طنبور است پنداری
هوش مصنوعی: در بدنم احساس می‌کنم که ریختن و نواختن در استخوان‌هایم وجود دارد، گویی که مانند ریسمان‌های یک ساز عمیق در وجودم جریان دارد.
ز یک پیمانه می چشم مستت کرده مدهوشم
ز هجرت تا سحر می‌سوزم و از گریه خاموشم
هوش مصنوعی: یک پیمانه از شراب چشیدم و به حالت مستی درآمده‌ام. از دوری‌ات تا صبح می‌سوزم و از گریه‌ کردن ساکت هستم.
ز مژگان سیاهت نیش گردد در جگر نوشم
شبی کز گلبن ناز تو خالی باشد آغوشم
هوش مصنوعی: از چشمان سیاه تو، زهر بر دلم می‌ریزد، شبی که آغوشم از گل‌های لطیف تو خالی باشد.
به چشمم خواب مخمل نیش زنبور است پنداری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خواب من همچون نیش زنبور نرم و لطیف است، اما در واقعیت، طعمی تلخ و زننده دارد.
تو را ای شاه خوبان تا گزیدم چاکر عشقم
زدم تا دست بر زلفت پریشان‌‌خاطر عشقم
هوش مصنوعی: ای شاه خوبان، من به خاطر تو عشق خود را فدای تو کردم و تا زمانی که تو را دیدم، به خدمتت درآمدم؛ زیرا که دل خود را به زلف‌های آشفته‌ات سپرده‌ام.
در این نخجیرگه با آنکه صید لاغر عشقم
سرم از سجده بت عار دارد کافر عشقم
هوش مصنوعی: در این مكانی که شکارگاه است، علی‌رغم اینکه عشق من طعمه‌ای لاغر و بی‌جان است، سر من از سجده کردن به معشوقی که کافر است، شرم دارد.
کدوی سر به دوشم تاج فغفور است پنداری
هوش مصنوعی: من مثل فردی هستم که تاجی بزرگ و سنگین بر سر دارد و این تاج به اندازه سر کدو بزرگ است.
ندارد گرچه قدری هیچ در پیشت بیان من
بیا بنشین زمانی گوش کن بر داستان من
هوش مصنوعی: هرچند که شاید چیزی در مقابل تو نداشته باشم، اما بیا چند دقیقه‌ای بنشین و به قصه‌ام گوش بده.
اگر قصاب بستند اندر این عالم زبان من
صف صحرای محشر می‌شود پر از فغان من
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا گلویم را ببندند و نتوانم سخن بگویم، فریاد من به پیکره‌ای بی‌نهایت در میدان محشر تبدیل می‌شود و سوز و اندوهی عمیق در آن موج می‌زند.
نفس در سینه تنگم دم صور است پنداری
هوش مصنوعی: نفس کشیدن در سینه‌ام چنان سخت و دشوار است که گویی صدای صور هم در آنجاست.