گنجور

شمارهٔ ۴ - شمع شبستان

این زلف سیه نیست غم جان من این است
آشوب‌رسان شب هجران من این است
جمعیت احوال پریشان من این است
سررشته کفر من و ایمان من این است
در هر دو جهان سلسله‌جنبان من این است
دیری است که دل در شکن موی تو دارم
جان در قدم قامت دل‌جوی تو دارم
افسر به سر از خاک سر کوی تو دارم
دل در هوس طرّه گیسوی تو دارم
من بلبلم و سیر گلستان من این است
قدّت به چمن جلوه چو بنیاد نماید
از رشک، تو را سرو به شمشاد نماید
خود بنده تو چون من آزاد نماید
منعش مکن ار دل ز تو بیداد نماید
در گلشن دل سرو خرامان من این است
خواهم که به قربان تو و طور تو گردم
بنشینی و پرگارصفت دور تو گردم
قربان تو از بهر تو و جور تو گردم
برخیزم و یعقوب‌صفت دور تو گردم
یاران چه کنم یوسف کنعان من این است
جز لخت دل از خوان غمت بهر ندارم
در کاسه بزم تو به جز زهر ندارم
جایی به جز از کوی تو در دهر ندارم
غیر از تو کسی من که در این شهر ندارم
سرو من و باغ من و بستان من این است
تا سر زده خطّ تو، به دل غالیه‌بیز است
ابروی تو عمری است که با ما به ستیز است
بازوی تو پر قوّت و شمشیر تو تیز است
بسیار عزیزان، برم این ماه عزیز است
در خلوت دل شمع شبستان من این است
ای شوخ به شیرینی گفتار تو سوگند
بر چاشنی لعل شکربار تو سوگند
بر حاشیه مصحف رخسار تو سوگند
بر خال و خط و عارض گلنار تو سوگند
سوگند به خطّ تو که قرآن من این است
امروز دلم کاسه دریوزه من نیست
امروز پر از خون جگر کوزه من نیست
نامش ز شرف نقش به فیروزه من نیست
قصاب غمش همدم امروزه من نیست
دیری است که درد من و درمان من این است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: سعید محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این زلف سیه نیست غم جان من این است
آشوب‌رسان شب هجران من این است
هوش مصنوعی: این موهای سیاه تنها باعث ناراحتی من نیست، بلکه درد و پریشانی من در شب جدایی و دوری از معشوق است.
جمعیت احوال پریشان من این است
سررشته کفر من و ایمان من این است
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از افراد به وضعیت ناامیدکننده و پریشان من پی برده‌اند. من درگیر پیچیدگی‌هایی هستم که هم به کفر و هم به ایمان من ارتباط دارند.
در هر دو جهان سلسله‌جنبان من این است
هوش مصنوعی: در هر دو دنیا، من هستم که همه چیز را به حرکت درمی‌آورم و نظم می‌بخشم.
دیری است که دل در شکن موی تو دارم
جان در قدم قامت دل‌جوی تو دارم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دل به زیبایی موی تو داده‌ام و جانم را در پی قامت دل‌ربای تو سپرده‌ام.
افسر به سر از خاک سر کوی تو دارم
دل در هوس طرّه گیسوی تو دارم
هوش مصنوعی: من در خواب سر بر زمین گذاشته‌ام و فکر و دل‌باخته‌ی زیبایی و髮 تو هستم.
من بلبلم و سیر گلستان من این است
هوش مصنوعی: من یک بلبل هستم و این گلستان، دنیای من را می‌سازد.
قدّت به چمن جلوه چو بنیاد نماید
از رشک، تو را سرو به شمشاد نماید
هوش مصنوعی: اگر قد تو در چمن جلوه کند و زیبایی‌ات باعث حسادت دیگران شود، در آن صورت سرو و شمشاد هم به تو حسادت خواهند کرد.
خود بنده تو چون من آزاد نماید
منعش مکن ار دل ز تو بیداد نماید
هوش مصنوعی: اگر بنده‌ای مثل من را آزاد کند، مانع او نشو و اگر دلش به خاطر تو نافرمانی کرد، سخت نگیر.
در گلشن دل سرو خرامان من این است
هوش مصنوعی: در باغ دل من، درخت سرو زیبایی در حال حرکت و رقص است.
خواهم که به قربان تو و طور تو گردم
بنشینی و پرگارصفت دور تو گردم
هوش مصنوعی: می‌خواهم فدای تو و جمال تو شوم، بنشینی و من مثل یک پرگار دور تو بچرخم.
قربان تو از بهر تو و جور تو گردم
برخیزم و یعقوب‌صفت دور تو گردم
هوش مصنوعی: من برای تو و به خاطر تو آماده‌ام، حتی اگر به زحمت بیفتم و مانند یعقوب دوری تو را تحمل کنم.
یاران چه کنم یوسف کنعان من این است
هوش مصنوعی: دوستان، چه بگویم؟ یار من مثل یوسف کنعانی است.
جز لخت دل از خوان غمت بهر ندارم
در کاسه بزم تو به جز زهر ندارم
هوش مصنوعی: جز شور و حال دل که به خاطر غم تو دارم، چیز دیگری در این مهمانی و بزم تو ندارم و جز درد و زهر این عشق نمی‌چشم.
جایی به جز از کوی تو در دهر ندارم
غیر از تو کسی من که در این شهر ندارم
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ جایی غیر از کوی تو ندارم و هیچ کس دیگری را در این شهر به جز تو نمی‌شناسم.
سرو من و باغ من و بستان من این است
هوش مصنوعی: این منظره زیبا و دلنشین، فضای شاداب و سرسبز من را به تصویر می‌کشد.
تا سر زده خطّ تو، به دل غالیه‌بیز است
ابروی تو عمری است که با ما به ستیز است
هوش مصنوعی: ابروی تو که خطی بر چهره‌ات را نشان می‌دهد، مانند دلی پر از غم و غالیه است. مدت‌هاست که این ابرو با ما در جدل و ستیز است.
بازوی تو پر قوّت و شمشیر تو تیز است
بسیار عزیزان، برم این ماه عزیز است
هوش مصنوعی: بازوی تو قوی و شمشیر تو تیز است، این ماه عزیز و گران‌بها به شدت مورد توجه بیشماری از افراد قرار دارد.
در خلوت دل شمع شبستان من این است
هوش مصنوعی: در تنهایی و سکوت دل من، روشنایی و روشنایی شمعی وجود دارد.
ای شوخ به شیرینی گفتار تو سوگند
بر چاشنی لعل شکربار تو سوگند
هوش مصنوعی: ای نازنین، به شیرینی کلام تو قسم می‌خورم، به زیبایی و لذت گویش تو که همچون شکر و لعل است، نیز سوگند می‌خورم.
بر حاشیه مصحف رخسار تو سوگند
بر خال و خط و عارض گلنار تو سوگند
هوش مصنوعی: قسم به حاشیه قرآن، به زیبایی صورت تو، به لکه‌ها و خط‌هایی که روی چهره‌ات هست و به گل‌های زیبای تو قسم می‌خورم.
سوگند به خطّ تو که قرآن من این است
هوش مصنوعی: من به زیبایی و اهمیت خطّ تو قسم می‌خورم که این نوشته، همچون قرآن برای من ارزشمند است.
امروز دلم کاسه دریوزه من نیست
امروز پر از خون جگر کوزه من نیست
هوش مصنوعی: امروز دل من حال خوبی ندارد و مانند کاسه‌ای که در انتظار ترحم و کمک باشد، نیست. امروز دیگر از دلشکستگی و غم پر نشده و حال و روز خوبی ندارد.
نامش ز شرف نقش به فیروزه من نیست
قصاب غمش همدم امروزه من نیست
هوش مصنوعی: نام او به زیبایی و بزرگی همچون فیروزه نیست. دلخوشی من در روزگار امروز، دوستی با غم او نیست.
دیری است که درد من و درمان من این است
هوش مصنوعی: مدتی است که درد من و راه درمانم همین است.