گنجور

شمارهٔ ۶۱

می‌کنم طوفی نمی‌دانم که طوف کوی کیست
هست محرابی نمی‌دانم خم ابروی کیست
شهسواری گردنم را در کمند آورده است
می‌کشد هرسو نمی‌دانم سر گیسوی کیست
شعله‌ای در جان نهان دارم ز حسن سرکشی
حیرتی دارم که این آتش ز عکس روی کیست
نیست یک دل کز خدنگ غمزه خون‌آلود نیست
این کمان ناز حیرانم که در بازوی کیست
بوی مشگی زین گلستان بر مشامم می‌رسد
باز باد آشفته‌ساز زلف عنبربوی کیست
هم ز مجنون می‌گریزد هم ز لیلی می‌رمد
من نمی‌دانم که آن وحشی‌نگه آهوی کیست
سوختی قصاب عمری شد، ندانستی چه سود
کاین همه گرمی ز تاب قهر آتش‌خوی کیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سعید محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌کنم طوفی نمی‌دانم که طوف کوی کیست
هست محرابی نمی‌دانم خم ابروی کیست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به حالتی از عشق و شیدایی اشاره می‌کند که در آن انسان در پی محبوب خود است. او از طوفانی صحبت می‌کند که نمی‌داند سرچشمه‌اش کجاست و همچنین به زیبایی و جذابیت خاصی اشاره می‌کند که نمی‌تواند مشخص کند چه کسی آن را دارد. این احساسات نشان‌دهنده حیرت و شگفتی شاعر در برابر عشق و زیبایی است.
شهسواری گردنم را در کمند آورده است
می‌کشد هرسو نمی‌دانم سر گیسوی کیست
هوش مصنوعی: یک مرد دلیر و شجاع مرا گرفتار کرده است و هر جا که می‌کشد نمی‌دانم این زیبایی کدامین شخص است.
شعله‌ای در جان نهان دارم ز حسن سرکشی
حیرتی دارم که این آتش ز عکس روی کیست
هوش مصنوعی: در دل من شعله‌ای پنهان است که از زیبایی‌ات ناشی می‌شود. از دیدن چهره‌ات چنان شگفت‌زده‌ام که نمی‌دانم این آتش که در وجودم افروخته شده، ناشی از چهره‌ی کیست.
نیست یک دل کز خدنگ غمزه خون‌آلود نیست
این کمان ناز حیرانم که در بازوی کیست
هوش مصنوعی: دلی نیست که از تیر غمزه پر از درد و خون نباشد. این کمان نازک من را گیج کرده که در دست کیست.
بوی مشگی زین گلستان بر مشامم می‌رسد
باز باد آشفته‌ساز زلف عنبربوی کیست
هوش مصنوعی: بوی خوشی از این گلستان به مشامم می‌رسد، به نظر می‌رسد که باد، موهای معطر و پریشان کسی را به همراه آورده است.
هم ز مجنون می‌گریزد هم ز لیلی می‌رمد
من نمی‌دانم که آن وحشی‌نگه آهوی کیست
هوش مصنوعی: همه از جنونی که به سرشان می‌زند فرار می‌کنند، حتی لیلی هم از مجنون دور می‌شود. من نمی‌دانم این آهو که اینقدر بی‌پروا است، متعلق به کیست.
سوختی قصاب عمری شد، ندانستی چه سود
کاین همه گرمی ز تاب قهر آتش‌خوی کیست
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که قصاب در آتش خشم و کینه می‌سوزد، اما او نمی‌داند که این همه گرما و شدت از چه چیزی نشأت می‌گیرد.