شمارهٔ ۵۴
رفتهرفته رفتم از یادت ببین احوال چیست
دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست
دادهام تا دل به بیدادت ببین احوال چیست
هیچگه نگذشتم از یادت ببین احوال چیست
شرط دلداری و رسم مهر و حق دوستی
حب دنیا برد از یادت ببین احوال چیست
من گرفتم صیدگاه توست عالم عاقبت
میکشد در دام صیادت ببین احوال چیست
هر چه هست از صنع نقاش است چشمی باز کن
تا بدانی چیست ایجادت ببین احوال چیست
تیغ کین بگذار از کف کاین دل بیکینهام
زخمها دارد ز بیدادت ببین احوال چیست
عاقبت قصاب ظلم خصم و جور روزگار
از وطن برکند بنیادت ببین احوال چیست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سعید محمدی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رفتهرفته رفتم از یادت ببین احوال چیست
دور گشتم تا کنم شادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: به تدریج از یاد تو دور شدم، حال مرا ببین. در جستجوی شادی تو به دوری رفتهام، حال مرا ببین.
دادهام تا دل به بیدادت ببین احوال چیست
هیچگه نگذشتم از یادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: من به خاطر یاد تو خود را به دست فراموشی سپردهام و اکنون میخواهم ببینم حال دلم چگونه است. هیچ گاه از یاد تو فاصله نگرفتهام و مجدداً میخواهم حال خود را در این مورد بسنجید.
شرط دلداری و رسم مهر و حق دوستی
حب دنیا برد از یادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دلی شاد کنی و دوستی واقعی را تجربه کنی، باید عشق به دنیا و لذتهای زودگذر را فراموش کنی. به حال خود و دیگران نگاه کن و ببین اوضاع چگونه است.
من گرفتم صیدگاه توست عالم عاقبت
میکشد در دام صیادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: میدانم که جهان سرانجام به دام تو میافتد و تو باید حال و روز خود را در این وضعیت ببینی.
هر چه هست از صنع نقاش است چشمی باز کن
تا بدانی چیست ایجادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: هر آنچه که وجود دارد، نتیجه کار یک هنرمند است. چشمانت را باز کن تا بفهمی چه چیزی تو را به وجود آورده و حال و روزت چگونه است.
تیغ کین بگذار از کف کاین دل بیکینهام
زخمها دارد ز بیدادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: در دلم کینهای ندارم و زخمهای عمیقی از عشق تو دارم. تندخویی و قهر را کنار بگذار و ببین که حال من چگونه است.
عاقبت قصاب ظلم خصم و جور روزگار
از وطن برکند بنیادت ببین احوال چیست
هوش مصنوعی: سرانجام، ظلم و ستم دشمن و روزگار تو را از وطن خود دور کرده است. حالا وضعیت تو چه شده است؟

قصاب کاشانی